پست‌ها

یافتن جوابِ کار

  یافتن جوابِ کار *** گاهی در زندگی دچار سوالهای بزرگ و کوچک می‌شویم.  تمام سوالات ساختۀ ذهن هستند و تمام جواب‌ها در جایی فرای ذهن.  سوال‌ها، گاهی کوچک هستند و گاهی بزرگ.  قبلاً در نانوشتنی جواب خیلی از سوال های بزرگ را نوشته‌ام اما خاصیت ذهن تکراری است و هر لحظه سوالی جدید ایجاد می‌کند. حالا با هم به جواب دادن به بعضی سوالهای ذهن بپردازیم.  سوال: بلیط سفر ایران را برای چه تاریخی بگیرم؟ نامۀ استعفای کاری را بفرستم یا نفرستم؟ این دو سوال کوچک باید ابتدا بزرگ شوند و در بعدی کلی تر پاسخ داده شوند و سپس پاسخ جزئی هم پیدا می‌شود.  سوال اول زیرمجموعه این است که کجا زندگی کنم و سوال دوم زیر مجموعه این که چه کار کنم. اینجا هم سوال دوم کلی تر و مهم تر است.  پس می‌پردازیم به سوال اصلی؛ «چه کار کنم؟» قبلاً در موضوع کار تا حدودی به این سوال پاسخ داده‌ام. اما نیاز هست دوباره پاسخ بدهیم.  در جواب ابتدا بگویم که لازم نیست کاری بکنی. زندگی یک لحظۀ بزرگ و بی معنی است. خود زندگی کافی است. این جواب باعث می‌شود از شر هدف و آینده و اضطراب آن خلاص بشویم.  بعد که از شر اضطرابِ انجام دادن خلاص شدیم و در بودن

اسلام همان یوگاست

  اسلام همان یوگاست *** اسلام همان یوگاست. یا میتوان گفت یوگا همان اسلام است.  از نظر ریاضی این دو گزاره یکی هستند.  برای شروع لطفا نوشته های نانوشتنی در مورد یوگا را بخوانید. چون اکثریت فکر میکنند یوگا نرمش با لباس تنگ است! در صورتیکه یوگا دین نیست ولی یک مسیر کامل زندگی مادی معنوی است.  https://www.unwritable.net/search/label/یوگا?m=1 در طول هزاران سال اسلامیان با هندی ها در جنگ بودند. اگر چه یوگا و هند یکی نیستند ولی چون یوگا از هیمالیا و هند شروع شده و اسلام از عربستان، شاید تفاوت های جغرافیایی و فرهنگی دیده شود. جدایی طلب ها در طول تاریخ در صدد جدا کردن بوده اند. مثلا جدا شدن پاکستان از هند که هنوز هم ادامه دارد. یا مشرک و کافر و نجس خواندن هندی ها توسط مسلمانان که هنوز هم ادامه دارد و توسط دولت ها حمایت میشود.  اگر بخواهیم جدا کنیم کار راحتی است. اینجا سعی دارم بین این دو، یگانگی و وحدت را اثبات کنم.  اینجا مخرج مشترک یوگا و اسلام را میخواهیم با هم پیدا کنیم.  احتمالا اگر مخرج مشترک این دو مسیر بزرگ معنوی را پیدا کنیم، بسیار به حقیقت نزدیک شده ایم. اگر بتوانیم این دو را یکی ببینی

حلقۀ گمشدۀ دوست

  حلقۀ گمشدۀ دوست *** مدتی است با دوستی قدیمی دوباره ارتباط گرفتم. شاید هر روز یکی دو ساعت با هم در تماس هستیم. از گذشته و ذهن و فلسفه و غیره گفتیم و شنیدیم.  اما در کلِ ادبیات بین ما جای یک چیزی خالی است.  جای یک مفهوم خیلی خالی حس میشود.  میخواهم آن را نانوشتنی بنامم اما دوست ما این کلمه برایش تکراری می نماید.  حالا اینجا میخواهم اسم های دیگر نانوشتنی را بنویسم که کاری ناممکن و بیهوده مینماید چون او نانوشتنی است اما با لجاجت دوباره انجامش میدهم! میخواهی اسم آن گمشده را خدا بگذار.  خدای قصه ها. خدای یزید و امام حسین. خدای همه. خدای مسلمانان و یهودیان و مسیحیان. خدای مرده ی نیچه.  میخواهی اسم آن گمشده را عشق بگذار. عشق حافظ    و مولانا و خیام و عطار و نظامی. میخواهی اسم آن گمشده را آزادی بگذار. آزادی مارتین لوتر کینگ یا گاندی. آزادی آمریکایی یا موکتی هندی. میخواهی اسم آن را هیچ بگذار! هیچِ دراویش. همان هیچی که خودت از آن نوشتی که «هیچ اندیشیده ای که میتوان نیاندیشید» میخواهی اسم آن را سکوت بگذار. مثل بودا. میخواهی اسم آن را رابطه بگذار یا دیگری. یا اسم آن را خود بگذار. عشق به خود. به خ