بی نام بی دل بی نشان
زمان خواندن 2 دقیقه *** بی نام بی دل بی نشان می نویسی و بعد نگران قضاوت دیگران میمانی. عدد خوانندگان را میشماری. میترسی غریبهای بخواند و قضاوت کند. هنوز خالص نیستی. خودت را هم قضاوت میکنی. هنوز در بند سیم و زری. «بند بگسل آزاد باش» میخوانی. ولی از حرف تا عمل فرسنگها ست. خودت را نوشته هایت را همین درگیری ها را قضاوت میکنی. چرخهی بینهایت قضاوت. قضاوت ِ قضاوت. میدانی «آینهات غماز نیست.» میمانی. هر روز میمانی. در انتظار یک الهام. در انتظار جملهی بعدی. میمانی در دوراهیها. در چند راهیها. نمیدانی این را برای خودت نگاه داری. یا روی دیوار شهر بگذاری. خالص که باشی مطمئنی. دوراهیها محو میشوند. سوالها تبدیل به یقین. شک ها نابود. در شهوت میمانی. در حرص و آز. در aversion در craving. در دیگران غرق میشوی. درگیر میشوی. میخواهی کمک کنی اما یادت میرود باید خودخواه باشی. باید خودت را نجات بدهی. هر وقت نجات یافتی آنگاه کراماتی پیدا میکنی. هروقت نجات یافتی انرژی ات. بودنت. وجودت میشود کمک. لازم نیست کاری بکنی. «تو خود حجاب خود» میشوی. مولانا را طلب میکنی. اشعارش ر