شناخت جایی که در آن به دنیا آمدم و خودم

زمان خواندن 6 دقیقه ***
قبلا وقتی که توی فرودگاه از امریکا به ایران میامدم چیز هایی در مورد کشورم نوشته بودم که اینجاست http://mymindflow.blogspot.com/2007/06/blog-post.html
الان هم میخواهم مطالبی در مورد جایی که زندگی می کنم بنویسم.

خواندن این مطلب به شما برای درک بهتر موقعیت خود کمک می کند و شما راحت تر می توانید حقایق در مورد محل تولدتان رو باور کنید.
دیروز مکالمات چند برادر بسیجی که در جهت سرکوب مردم کار می کردند و در نهایت دعا کردند که شهید شوند را گوش می کردم. یادم به مساله تروریسم و خاورمیانه افتاد.

اصلی در ذهن من هست و آن این که برای شناخت یک کشور باید آنرا در آن منطقه شناخت. مثلا برای اینکه شناخت درستی از ایران داشته باشیم باید منطقه خاور میانه را بهتر بشناسیم. برای شناخت یک کشور شاخص دموکراسی به نظر معیار خوبی است.
برای شاخص دموکراسی از تحقیق مجله اکونومیست در http://en.wikipedia.org/wiki/Democracy_Index
استفاده کردم. طبق تعریف امتیاز
8 تا 10 دموکراسی کامل
6 تا 8 دموکراسی ناقص
4 تا 6 دموکراسی بینابین
و0 تا 4 استبدادی
میباشد.

خوب در جهت عقربه های ساعت از ترکمنستان شروع کنیم.
ترکمنستان با امتیاز 1.7 بعد از کره شمالی و چاد سومین کشور استبدادی دنیا است.
افغانستان کشوری که از اشغال شوروی درآمد به اشغال آمریکا رسید و کلا در بند تعصبات مذهبی و طالبان گرایی عمیقی است با امتیاز 3.2 هنوز استبدادی.
پاکستان با جمعیت زیاد و فرقه گرایی و تروریسم مذهبی و امتیاز 4.3 ولی هنوز خاطره کودتای نظامی آن در ذهنها هست.
عمان با امتیاز 2.98
امارات 2.6
قطر2.92
کویت 3.39
عربستان مرکز اسلام و بزرگترین صادر کننده نفت و عقاید تند اسلامی 1.9
عراق که به تازگی به اشغال امریکا در آمده و کشتار شیعه و سنی به دست یکدیگر روزانه به قصد قرب به خدا در آن انجام میشود 4
ترکیه که به نظر من پیشرفته ترین کشور اسلامی است و سیاست پیوستن به اروپا وغرب بیش از 70 سال اولویت اصلی آن بوده 5.69
آذربایجان 3.19

خوب در مورد ایران چه حدسی میزنید. خوب فکر کنم توانستم بگویم که عددی مثل 9.88 سوئد یا 8.22 امریکا یا 8.15 انگلیس برای ایران خنده دار است.
نمیشود وسط بیابان جنگل داشت پس عدد 2.83 برای ایران به نظر منطقی می رسد و بهتر است که منطق طبیعت را قبول کنیم.
ما در منطقه ای زندگی می کنیم که طبیعت خشک و خشنی دارد. درطبیعت خشک به علت منابع کم و محدود روابط جنسی آزاد امکانپذیر نیست. بقای سیستم جامعه به داشتن یک سیستم شدید فکری تعصبی است. حد اقل برای چندین قرن که اینطور بوده و ما در ژنهای خود عادت داریم که هرکسی خلاف تعصب ما عمل کرد را حذف کنیم. این قانون زندگی ما بوده وممکن است به برکت تکنولوژی و رفاه اقتصادی کم کم از بین برود ولی 100 سال قرن بیستم برای آن کافی نیست. طبیعت به آرامی تغییر میکند شاید 200 سال دیگر لازم باشد.

این ها را گفتم تا راه برای بحث در موردریشه های دیکتاتوری و عدم آزادی بیان و روانشناسی تروریسم باز شود. به نظر من دیکتاتوری ، تعصبات شدید و تروریسم سه ضلع یک مثلث اند.
تروریسم ریشه در روانشناسی و روانشناسی ریشه در طبیعت و آب و هوا دارد.

یکی از دوستان طبیعت دوست من که روی خصوصیات رفتاری گور ایرانی تحقیق می کرد به چشم خود دیده بود که گورهای نری که موفق یه جفت گیری نمیشدند ناامید و درمانده از گله جدا شده و سربه بیابان می گذاشتند ومعمولا در جاده با کامیونی تصادف کرده می مردند؛نوعی خودکشی طبیعی.

از آنجایی که 99 درصد ژنهای ما به پستانداران دیگر شبیه است ممکن است شبیه همان حالت برای ما آدمها هم پیش آید. اگر که به من خرده می گیرید که میخواهم انسانها را با حیوانات مقایسه کنم باید بگویم که این نظریه ی من نیست. واقعیت این است که در عمل بدن ما خیلی شبیه دیگر پستانداران است. درابعاد سلولی ژنی ما تفاوت عمده ای نداریم. کما این که در زندگی عادی خود هم جز این که ما ذهن پیشرفته تری داریم مثل تمام حیوانات غذا می خوریم و دوره زندگی خودرا تا مردن و تجزیه شدن و بازگشت به طبیعت انجام میدهیم.

خوب بر گردیم به مثال گور ایرانی و این مساله که سرکوب و عدم ارضای حس جنسی که قابل لمس ترین لذت زندگی است به علاوه عدم تشکیل خانواده و فرزند دار شدن - که بزرگترین منشا امید به زندگی به شمار می رود- در طول سالیان می تواند به ناامیدی پنهان بزرگی در زندگی منجر شود که شخص را به عدم رضایت عمومی از زندگی عادی سوق می دهد.
در واقع جفتگیری و تشکیل خانواده هدف هر موجود زنده ای است که تصور کنید و هرگاه این هدف به نحوی محقق نشود نوعی پوچی به زندگی روی می آورد. وقتی که حس کنیم که زندگی لذت بخش و جذاب نیست در ذهن خود سعی میکنیم معنی بزرگی برای زندگی خود پیدا کنیم که کمی به ما آرامش بدهد.

کم کم تبدیل به اشخاص ایده آل گرا و مذهبیی می شویم که زندگی بدون مذهب برایمان بی ارزش است. این اشخاص به کرات می گویند که به زندگی دنیا و مردن در بستر راضی نیستند و مثلا هدف بزرگتری مثل رسیدن به خدا دارند و برای رسیدن به آن حاضرند جان خود را بپردازند!

معمولا آنها در لایه های عمیق روانی، جامعه را مقصر این نا کامی می دانند و گاها برای رسیدن به خدا تصمیم می گیرند که درسی هم به دیگران بدهند و در راه رسیدن به خدا و بهشت خیالی خود گروهی از انسانهای گمراه دیگر را هم با بمبی که به خود بسته اند منفجر می کنند.

ببخشید که من کمی خلاصه وار می گویم به نظرمن اگر که قبلا کمی ذهن شما با این موضوعات آشنا باشد قابل فهم است. اگر که این نوشته ها برای شما بی ربط به نظر می رسد ولی کنجکاو شدید که بدانید من چه می گویم ایراد از من است که توضیح نداده ام.حتما اگر که کسی خواست مشتاقانه توضیح میدهم. از دید من این مطالب کاملا منطقی و مرتبط هستند.

خوب پس قبول کردیم که ما در منطقه ای خشک از دنیا زندگی می کنیم که مشکلات بزرگی دارد که همگی از مشکلی اصلی کم بارانی سرچشمه گرفته و در خون و گوشت و ژن های ما رسوخ کرده.

اما چه باید کرد؟ اولین راه حل به نظر من رویکرد محبت آمیز و تسکین دهنده برای این گروه ناامید ها است. آنها باید به سرعت با افراد عادی جامعه ارتباط جنسی و عاطفی برقرار کنند و تشکیل خانواده بدهند تا به تدریج لذتهای زندگی و پذیرش در جامعه باعث فراموش کردن ناامیدی بزرگ زندگیشان شود. محکوم کردن و سیاسی کردن این مساله نه تنها تروریسم را حل نمی کند بلکه شدت و خشونت آنها را بیشتر می کند و این تئوری که دنیا محل کثیفی است و دیگران مسبب نابودی آنها شده اند را بیشتر تقویت می کند.

ما همه ناکامی هایی در زندگی داریم اما بیاییم با همدردی و دلجویی نگذاریم که هم میهنان ما با کوله باری از حس های تلخ و ناامیدی عزم رفتن به بهشت خیالی اسلام کنند و در راه رفتن به بهشتشان گروهی از ما را هم با زور با خود ببرند!

دنیا را آنقدر سرشار از محبت و همدردی کنیم که نگذاریم گروهی از هم میهنانمان از فرط ناامیدی و خستگی برای دعوت از منجی خیالی خود زمینه حکومت عدل اورا با باتوم درخیابانها آماده کنند!

نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

دردِ خودپرستی

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

فیلم معنویِ Inside out

هم هویت شدگی باذهن

براچی میری اینستاگرام؟

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

نقشۀ گنج