تفسیر شاعرانه‌ی E=MC2

زمان خواندن 5 دقیقه ***

 تفسیر شاعرانه‌ی E=MC2

***


بچه که بودم فیزیک را خیلی دوست داشتم. فیزیک واقعی بود. اما فیزیک هم در آخر کار می‌رسید به فلسفه. فلسفه هم بازی با کلمات بود. بازی با کلمات هم در آخر می‌رسد به شعر! 

شعر که خیلی نه چون شعر یعنی احساس اما شاید چینش کلمات! چینش مفاهیم کنار هم! 

خوب برویم تقاطع فیزیک و فلسفه و شعر را بسازیم. 

نسبیت عام و خاص را خوانده ام و خوانده‌اید! 

چقدر درک کردیم خدا می‌داند. من که یک لحظه می‌فهمم لحظه ای بعد یادم می‌رود. 

انیشتین آن دانشمند ژولیده موی آلمانی اما ظاهراً درک کرد! او در رویاهایش سوار قطاری شد با سرعت نور! 

محمد هم می‌گفت خدا نور آسمان‌ها و زمین است! 

هر دو در تخیلاتشان به جایی رسیدند! 

حالا چرا مانه؟ 

من که در عالم ویپاسانا سفرهای دور و دراز می‌روم و شما هم آنقدر خُل هستید که با من بیایید! پس ما هم سوار قطار مفاهیم می‌شویم. 


خوب «ایی مساوی ام سی دو» یعنی چه؟

خلاصه‌اش این می‌شود که« جرم همان انرژی است! »


دوستی به من می‌خندید که می‌گفتم آدمها انرژی هستند! 

به پوست دستش اشاره کردم گفتم مگر این جرم نیست؟ و مگر انیشتین نگفت جرم همان انرژی است! گفت بله! گفتم پس تو انرژی هستی! قانع شد! یک علم گرا هم قانع شد! علم گراهای جدید همان داعشی های قدیم اند. به راحتی نمی‌گویند نمی‌دانم! 


حالا ببینیم فرمول چه می‌گوید. 

جرم یا جسم یا ماده آن چیزهایی است که از نظر تو سکون دارند و ابدی‌اند. مثل یک سنگ. یا خاک. یا چوب خشک. یا یک تکه گوشت یا همین بدن! یا یک تکه آهن رنگ شده که ماشین تو باشد! 

جسم ها جرم دارند یعنی سنگین اند یعنی به طرف جرم های دیگر می‌روند در یک فرمول زمان و مکان خاص! 

تو فکر می‌کنی جسم ها ثابت و ابدی اند. فکر می‌کنی جسم تو، یا خانه‌ی تو یا زمین تو در زمان ثابت می‌مانند اما زهی خیال باطل! 

انیشتین گفت جرم همان انرژی است! 


خوب انرژی چیست؟ 

انرژی فرمی تعریف نشدنی و نادیدنی است. شاید نانوشتنی! انرژی را از روی اثری که روی جرم می‌گذارد می‌بینیم. مثلاً جرمی را در مکان و زمان جلو می‌برد. یل جرمی را داغ می‌کند. یا جرمی را می‌سوزاند و دود می‌کند و غیره. انرژی در حرکت و جریان است. اصلاً هر جرم متحرکی دارای انرژی است! انرژی پتانسیل و جنبشی! تعاریف ساده و کودکانه گاهی مهم و اساسی هستند. 


انرژی دیده نمی‌شود ولی ماده ظاهراً دیده می‌شود اما برای دیدن همین ماده هم انرژی لازم است! یعنی مثلاً نوری لازم است که به جرم بخورد و بازگردد و غذایی که تو بخوری تا زنده بمانی تا نور بازگشت شده را ببینی! 

دیدن همین کلمات بدون انرژی ممکن نیست! چه برسد به فهم‌شان! 


خوب انیشتین که سوار نور شد لاجرم نوری بر او تابیده شد. همان نور اصلی. همان نانوشتنی. همانی که اگر بگویم خدا بعضی ها احساساتی می‌شوند! بعضی احساسات مثبت و بعضی منفی! اگر بگویم خدا بعضی اشک در چشمشان می‌آید و بعضی خشمگین از این خدای ظالم می‌شوند! بگذریم! همان نانوشتنی بهتر است! 


نوری بر انیشتین تابید و دریچه‌هایی برایش باز شد. و نهایتاً هم مُرد و برگشت به چرخه‌ی ماده و انرژی. سرنوشت من نویسنده و توی خواننده هم همین است! چه بخواهی و اشک بریزی چه بترسی و فرار کنی! 


انیشتین گفت ماده همان انرژی است. این همان است. یک رابطه‌ی این همانی را کشف کرد. 

انیشتین دو را یک کرد. 

همان کاری که یوگا می‌کند. 

همان اصل اساسی توحید! 

هر چه می‌خواهی بنامش! هاتف هم گفت قبلاً که

یکی هست و هیچ نیست جز او! وحده لاالله‌الاهو!

انیشتین گفت این دویی که شما می‌بینید یکی است. مثل شاگرد مغازه‌ای که در داستان مولانا دو شیشه شراب می‌دید و احول بود. 

ما آدم‌ها حول یا احول بودیم. یعنی چشممان دو بینی داشت! ماده را جدا می‌دیدیم و انرژی را جدا! 

انیشتین آمد و گفت این دو یکی است. 


این ماده‌ی به ظاهر صلب و سخت همان انرژی پیچان و گردان آتش است! همان نور است! همان الکتریسیته است. همان تغییر و تحولِ دائم است. 

به عبارتی، مرده همان زنده است. مرگ همان تولد است. پس اصلاً مرگی در کار نیست. سکون و ثباتی در کار نیست. 

تماما یک انرژیِ بزرگِ جهان‌شمولِ نانوشتنی است! 


ثباتی در کار نیست. این همان درک درستی است که در ویپاسانا مشاهده اش می‌کنی. تغییر دائمی درون و بیرون. تغییر دائمی جهان. 


اما C یا این ضریب ثابت چیست؟ این سی سرعت است. سرعت حرکت انرژی. حرکت چیست؟ سرعت چیست؟ سرعت نسبت مکان به زمان است! 

نسبت ثابتِ مکان به زمان. یا زمان به مکان! تنها چیزی ثابت جهان. نسبت ثابتی که خالق تعیین کرده. نسبت ثابتی که خالق با آن مخلوقات را تنظیم کرده. یک ثابت جهانی! تنها چیز ثابت جهان! 

شاید بتوانی بگویی نسبت خدا یا نسبت خلقت. 

یک چیزی که با عدد و ریاضی می‌توانی بنویسی اش. مثلاً سیصد هزار کیلومتر در ساعت! یا متر در ثانیه! یا هر چه! 


پس تو و تمام بدن تو هم با سرعت  ثابت نور در حال تبدیل و تحول یافتن به انرژی است. 

دیر یا زود جرم تو دود می‌شود و تمام زمین و خورشید هم همینطور! 

پس خوش باش! 

سوار قطار نور شو! 

خشم و غم را به سرعت جا بگذار. 

فرصتی نیست. 

قطار نور با سرعتی خیره کننده حرکت می‌کند. 

مثل انیشتین سوار شو و برو به لایه‌های بالای زمان و مکان. 

نمی‌دانم! 


نه فیزیک را می‌دانم نه فلسفه را و نه شعر را!

فقط می‌دانم چیزی هست! 

چیزی که در وهم نیاید! 

در ذهن نیاید!

در کلمه نیاید! 

چیزی بس نانوشتنی! 

چیزی قطعی و بدیهی! 

حتی بدیهی تر از من و تو. 

مثل سکوت. 


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین