آی جامعه

زمان خواندن 3 دقیقه ***

آی جامعه!

***

آی جامعه! آی وجدان! آی خواننده! آی مذهب!

تو عیسی را به صلیب کشیدی! موجودی نازنین! موجودی به آن زیبایی را! پس دیگر چه انتظاری از تو می‌توان داشت!

آی جامعه!

تو حساس ترین عضو بدن من را به تیغ جراح و بیهوشی سپردی! تو برای دول من هم برنامه‌ریزی کردی! جش سوران گرفتنی! ختنه سوران گرفتی! 

تو بدن های ما را از هم جدا کردی! مدارس پسرانه و دخترانه! 

وقتی کنجکاو بودیم. وقتی پاک بودیم. وقتی باید در کودکی آغوش را عشق را جنسیت را بدون دخالت تو تجربه می‌کردیم تو حصار کشیدی! مرزبندی کردی. درست و غلط کردی! 

وقتی در جوانی خواستیم عشق بازی کنیم تو پلیس و زندان و شلاق ات را آماده کردی! دستبند زدی به عشق! 

آی جامعه؛ آی وکیل؛ آی جادوگر! 

وقتی خواستیم با هم باشیم تو خط تعیین کردی! تو سند ازدواج خواستی! تو قانونگذاری کردی!

وقتی خواستیم سکس کنیم تو باز بودی! تو برای پرده‌های بکارت قیمت گذاشتی! برای احساسات مهریه تعیین کردی! 

آی جامعه!

آی قانون!

وقتی خواستیم فقط آغوش باشیم بدون دخالت تو! اجازه ندادی!

آی جامعه؛ آی قانون! 

تو تمام زمین ها را حصار کشی کردی! هر بچه‌ای بخواهد زندگی کند باید برده‌ی تو باشد! برده‌ی مادام‌العمر! باید سی چهل سال قسط بدهد تا زمینی داشته باشد! تا سقفی داشته باشد! 

آی جامعه! آی سرمایه دار! آی فئودال! آی زمین دار!

ما همه برده‌ی تو بودیم! شاید هم هستیم! 

تو جای خدا نشستی! محصولات کشاورزی مال توست! ما گرسنگانی بیش نیستیم! تو برای تولد و مرگ هم قانون گذاشتی!

آی جامعه! آی مهندس!

تو فکر کردی راه بهتری از راه طبیعت می‌سازی! فکر کردی می‌توانی خاک را آب را رود را کوه را به سیطره‌ی خود دربیاوری! تو جنگل را به شهر تبدیل کردی! تو فکر کردی که خطوط صاف تو از خطوط بی نظم طبیعت زیباتر است! 

آی جامعه! آی قانون!

همان قرارداد ازدواج اجباری ات دیگر اجرا نمی‌شود! دیگر آغوش ها پولی شده! محبت ها برنامه‌ریزی می‌خواهد! 

آی وکیل! آی قانون!

من برای کمک گرفتن از تو باید میلیون ها بدهم! من برده‌ی تو ام! چه وقتی خواستم آن قرارداد احمقانه را بنویسی! چه وقتی که آن قرارداد یک طرفه نقض شد! کسی نیست! ما تنها هستیم! در این جنگل بتنی شما! قانون جنگل بهتر نبود! خرس مهربان‌تر نیست! چرا هست! 

درخت سخاوتمند تر نیست! چرا هست!

جنگل خانه‌ی بهتری نیست؟ چرا هست!

خدای طبیعت خدای زمین خدایان بهتری نیستند! 

چرا هستند!

آی جامعه!

آی وکیل!

آی قانون!

کی از زندگی من بیرون می‌روی؟!

من را به حال خودم بگذار! 

تا چهل سالگی زور تو بیشتر بود!

حالا دیگر می‌توانم بدون تو! 

آی جامعه!

آی خواننده!

آی وجدان! 

از همان اول هم من وصله‌ای ناجور بودم!

هنوز هم هستم!

برای مردنم نمی‌گذارم تو برنامه‌ریزی کنی!

نمی‌گذارم بدنم را در جعبه‌های چوبی قشنگ ات بگذاری!

می‌روم در جایی که این بدن جزئی از طبیعت باشد!

می‌روم جایی که خطوط صاف کمتری دارد!

قانون های کمتر!

سرمایه‌گذاری کمتر!

زامبی های کمتر!

احساس بیشتر!

طبیعت بیشتر!

خدای بیشتر!

تو عیسی را به صلیب کشیدی!

عیسیای عاشق را به صلیب کشیدی!

و همچنان می‌کشی!

تو فقط خط های صاف را؛ فقط میخ را؛ فقط درست و غلط را می‌شناسی! 

مسیح از تو گریخت!

مسیح را از دست دادی! به جای نفس زنده‌ی مسیج کلیساهای مرده را علم کردی!

مسیح زنده بود! مسیح زنده است!

تو و جامعه‌ات مردند! 

تو خودت و تمام آدمهای درونت را به صلیب کشیدی! 

به صلیب قانون! به صلیب سرمایه!

می‌روم به همان مسیری که مسیح رفت!

اگر سعادتی بشود!

مسیح به شرق رفت!

به جایی که حس بود!

انسانیت بود!

طبیعت بود!

خدا بود!

مسیح را ساکت کردی!

من هم در سکوت می‌نویسم!

کسی نگیرد هم مهم نیست!

مهم اینست که این کلمات اینجا ردیف شود! حتی برای لحظه ای!

دیگر چیزها مهم نیست!

جامعه! قانون! وکیل! داروغه! اینها وجود ندارند!

من هنوز آزادم!

من از صلیب پایین می‌آیم! 

قبل از پرواز مدتی روی این زمین هستم!

اما آزاد زندگی خواهم کرد!

شاید در سکوت!


***


با این موسیقی نوشته شد!

https://youtu.be/uNGmyQ8UbZ8?si=loC_Bb-n2ThELZvl


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین