روز آخرسفر

زمان خواندن 3 دقیقه ***

روز آخرسفر

امروز روز آخر یک سفر طولانی برای من هست. تقریباً دو ماه. سفر به دبی و ایران بند از چند سال. سفر همیشه برای من جذاب و پر از بالاپایین های احساسی هست.  قبل از سفر اضطراب اینو داشتم که توی ایران آرامشم از بین بره! پس بنابراین یک چهار پنج روزی رفتم مراقبه کردم! 

امروز هم که روز آخر از یک مرکز مراقبه برمی‌گردم. یک جورایی اول و آخر سفرم با مراقبه همراه شد. کاری که مراقبه می‌کنه مسأله های ذهن رو نه تنها حل بلکه صورت مسأله رو پاک می‌کنه! وقتی میای توی لحظه دیگه اضطراب آینده یا افسوس گذشته جایی نداره. 

در طول سفر خیلی ها رو دیدم. از کودک یکی دو ساله تا پیرزن ٨٠ ساله با آلزایمر. هر آدمی مسیری و تجربه‌ای داره برای خودش. به قول مولانا جفت خوشحالان و بدحالان شدم. دیدم همه درگیر مسیر زندگی خودشون هستند. هر کس به نوعی. 

سفر شبیه سازی خوبی از زندگی میده. یک روز میای. هزاران امید و آرزو. تلاش. رفتن. رسیدن. یک روز می‌روی. بدون نتیجه‌ی مشخص. اما با کول باری از خاطره و تجربه. مریض میشوی. امیدوار می‌شوی. ناامید می‌شوی. به اهداف از قبل تعیین شده ات میرسی. گاهی سورپرایز می‌شوی. 

در سفر تمرین سفر زندگی رو انجام میدم. دلبستگی و دل کندن. در سفر می‌فهمم هر کجای زمین باشم یک خود ثابت با منه. اون خودی که مکان و زمان درش اثر کمی داره. تاثیر محیط رو هم بهتر درک می‌کنم. این که هر محیطی و هر سرزمینی حسی و حالی رو در تو ایجاد می‌کنه. صحرا، جنگل، کویر، کوهستان. 

هر آدمی حسی در تو رو برمی انگیزه. چیزی برای یادگرفتن در مورد خودت به تو میده. میتونی با کمی دقیق بودن حسش رو حس کنی. میتونی در جلد دیگران بروی و تا حدودی زندگی رو از دریچه‌ی اونها ببینی. 

الان روز آخر سفرم هست. از نظر بدنی کمی مریضم. شاید تنها چیزی که از سفرم بمونه همین نوشته ها و البته حس ها و نگاه‌هایی هست که هیچ وقت از یادم نمیره. 

نگاههای آدمها همه در عمق اش چیزی از عشق داشت. هر کسی از عشق نفس می‌کشید. از مادرم گرفته تا اون مرد عربی که ٧ درهم پول نقد به من داد چون کارت اعتباری ام رو فروشنده قبول نمی‌کرد!

عشق همون محور اصلی ماست. شایدم فراموشش کنیم. شاید یادمون بره. حواسمون پرت شه. ولی باور کنید اون چیزی که ثابته عشقه. مابقی همه بازیه. شاید همین درک از این سفر دوماهه و سفر زندگی برای من کافی باشه. 

عشق تاروپود زندگی رو می‌سازه. شاید به نظرتون شعاری بیاد ولی اگر لایه های رویی رو بزنید کنار چیزی جز عشق نیست. 

حالا که روز آخر سفرمه به روز آخر زندگی راحت تر فکر می‌کنم. روزی که خیلی فکر کردن بهش می‌تونه کل روزهای دیگه ی زندگی رو عوض کنه. 

روز آخر زندگی شاید کمی خسته باشم. شاید مریض باشم. شاید بدنم انرژی زیادی نداشته باشه ولی یک چیزی رو مطمئن هستم. اون روز سرشار از عشقه. اون روز فقط از عشق می‌گم اگر بتونم صحبت کنم. فقط با عشق نگاه میکنم اگر بتونم نگاه کنم. فقط با عشق می‌شنوم اگر بتونم بشنوم. فقط با عشق لمس میکنم اگر بتونم لمس کنم. شاید کمی شاعرانه به نظر بیاد ولی واقعی تر از این وجود نداره:


آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

...

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت‌های ما


ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما


جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

...

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی


هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

...

جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای

زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به چه چیز متعهدی؟

رسیدن به اهداف

رزومۀ واقعی من

برای تارا- آینده!

شکرِ خلقِ خدا

همین الان چطوری!

آنیچا! ... این نیز بگذرد!

تناقضِ تنهایی یا دیگری!

بچه دار بشویم یا نه؟

اگر خواستید بگو بیام