عنوان ندارد!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 عنوان ندارد!

---

گاهی فرزندت باید به دنیا بیاید بعد برایش نامی انتخاب کنی. اول صبر کنی زایمان انجام بشود. بعد، نام هم با همان زاییده می‌شود. این فرزند از آنهاست. این نوشته از آن نوع است. 

دوره‌ی مهندسی درون تمام شد. جلسه آخر را دوست نداشتم شروع کنم چون دوست نداشتم تمام شود. اما این هم تمام شد در اشک شوق. و حالا کاری ندارم جز نوشتن آنچه گذشت. 

داستان ازآنجا شروع شد که چندین دهه اضطراب کشیده بودم! اضطراب های شایع امروزی! گاهی از شدت اضطراب میدویدم و گاهی یوگا میکردم. شک و تردید رفیق همیشگی ام بود. روزی در این شلوغی خورشیدی به نام شیده طلوع کرد. او بیرون آمده بود تا به همه بتابد. بر من هم تابید. او مرا کمی با مدیتیشن بیشتر آشنا کرد. او مثل یک تابلو راهنما جهت را نشان داد. من جلو تر رفتم. گوئنکاجی را پیدا کردم. او از این دنیا رفته بود ولی هنوز زنده است. در بُعدی دیگر. او هدیه‌ای از بودا داشت. او هدیه‌ی بودا را به من هم داد. علاقمند شدم به شرق. به راهبان شرقی. راهبان شرقی به کمک الگوریتم های گوگل و یوتیوب مرا به پیرمردی رساند به نام سادگورو. بعد از تجربه‌ی اوشو در من او پیدایش شد. او هنوز زنده است. او هنوز در زمین است. او هنوز می‌رقصد و کوهنوردی می‌کند. آرزو کردم با او کوه بروم. او فرکانسی از خودش میفرستد که به این طرف زمین هم می‌رسد. این فرکانس اشک من را بیرون می آورد. این اشک برای من واقعی است. شاید او یک پیرمرد معمولی باشد. اما مطمئن هستم اشک من واقعی است. معجزه‌ی او همین است. او در جایی به من متصل شده. در دنیای دیوانه‌ها. او در بعدی دیگر می نوازد.

او زنده است. و این موضوع کم اهمیتی نیست. مولانا زنده است. حافظ زنده است. بودا زنده است. عیسی زنده است. بسیاری هستند که زنده‌اند. اما او تنها کسی است که الان در سر راه من قرار گرفته. او هنوز جسم خاکی اش را ترک نکرده. این موضوع کم اهمیتی نیست. او کمر به همت بسته تا همه‌ی ما انسانها را غرق اشک شوق کند. او این کار را با من هم کرده. 

او گفت مهم چگونه بودن است. از عشق گفت. از دیوانگی. او از قلب فرهنگ هندوستان طلوع کرده. او با شعر آشناست با طبیعت آشناست. او لشکری از مریدان دارد. وقتی اشک عشق و شوق اش را می‌بینم فرکانس اش من را هم می‌گیرد. این معجزه ای واقعی است. حداقل برای من. شاید دیوانه به نظر بیایم. ذوب شده در یک گوروی هندی. بله از نظر منطقی همین طور است. درست حدس زده‌اید. من آلوده شده ام. تقریباً دیوانه. شاید هنوز لایق دیوانگی کامل نباشم. اما آنقدر دیوانه هستم که نصف زمین را بروم. البته هنوز در حد آرزوست. کارهایی هست که باید انجام بدهم. مثلاً همین اطلاع رسانی ها. 




 

نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین