سفری برای تصمیم گیری

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 سفری برای تصمیم گیری

***

آمده بودم به سفر برای اینکه تصمیم گیری کنم. تصمیم گیری برای اینکه کجا و با کی زندگی کنم.  این سفر سفری درونی بود. سفر یوگا. می‌دانستم تمام جواب ها در درونم است. فقط باید جایی آرام بنشینم تا جواب ها مشخص شوند. 

می‌خواستم تکلیفم را بدانم. و جالب اینکه دانستم!

وقتی به درون سفر می‌کنی اولین اتفاق این است که دیگر نیازی به تصمیم گیری نداری. 

تمام جواب ها در لحظه است. هرچه بیرون باشد؛ هرکجا باشی فرقی ندارد. وقتی در دنیای درون مستقر باشی دیگر مهم نیست بیرون چه می‌شود. تو هستی و افکار و احساسات و یک انرژی در جریانِ درلحظه. 

لازم نیست برای آینده‌ای نامعلوم تصمیم بگیرم. تکلیفم را خوب می‌دانم. آگاهی از خودم ‌و آگاه ماندن در لحظه. 

حال هر فکری بیاید و برود خوب است. 

هر حسی بیاید و برود خوب است. 

همسرم با من باشد یا نباشد خوب است. 

پیش دخترم باشم یا نباشم خوب است. 

آن بیرون؛ جهنم باشد یا بهشت؛ هردو خوب است.  

تکلیف من اینست که آگاه به خودم ‌ آگاه به لحظه بمانم. 

تکلیف من اینست که بدن، ذهن و انرژی‌های حیاتی خودم را در بهترین حالت نگاه‌ دارم. 

این تکلیف من است. این هدف من است. این عینِ موفقیت من است. 

دیگران می‌خواهند تکلیفشان را من مشخص کنم! تکلیف را هرکسی خودش می‌داند. 

کار من فقط آگاه ماندن از وضعیت خودم است. این‌گونه می‌شود دیگران را هم نسبت به خودشان آگاه کرد. هر کسی آزاد است. این آزادی؛ زیبایی زندگیِ ما آدمهاست. 

به کمک اکهارت، فهمیدم همه چیز تمرین است. هر لحظه از زندگی تمرین است. رابطه‌ها بهترین تمرین هستند. 

بودن در رابطه تمرین است. نبودن در رابطه تمرین است. آگاه بودن نسبت به درون در مقابل فردی ناآگاه؛ موهبت و تمرین است. 

فهمیدم می‌توانم تغذیۀ بهتر و تمرین یوگا در روز داشته باشم. 

تکلیف من مشخص است. آگاه ماندن به جسم و به ذهن و به احساسات. 

فرار نکردن از لحظه. مواجه شدن با آنچه در درونم اتفاق می‌افتد. نوعی زندگی ایده‌آل را اینجا تجربه کردم. زندگی ای بسیار منحصر بفرد. زندگی داوطلبانه در مرکز یوگا. یوگایی که از بدن عبور می‌کند و به خدا یا معنویت می‌رسد. حس های مختلفی را اینجا تجربه کردم. کارهای مختلفی را انجام دادم. با آدم‌های بسیار جالبی که همه مراقبه گر هستند ارتباط عمیق برقرار کردم. 

این اقامت در مرکز یوگا بدون شک یکی از عجیب‌ترین و منحصربفرد ترین تجربیات زندگی ام بود. 

تجربه‌ای که خیلی از آن نانوشتنی است. 


نظرات

Rad گفت…
چه حس زیبایی! چه برداشت‌های جانداری! این حس تنها در پرواز ممکن است. اما نمی‌توان همیشه پرید. ناچاریم جایی بنشینیم. تن قفس طلایی دل‌چسبی است که ناچاریم با اقتضائاتش بسازیم. اگر هنرِ یگانگیِ احساس در دوگانگیِ تن و جان را تمرین کنیم، چندصباح زندگی را لذت‌بخش‌تر می‌کنیم؛ هم برای خود هم همه. همهمه در مسیر زندگی ناگزیر است.

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

دردِ خودپرستی

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

فیلم معنویِ Inside out

هم هویت شدگی باذهن

براچی میری اینستاگرام؟

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

نقشۀ گنج