خود تراپیِ امروز

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 خود تراپیِ امروز

***

ساعت چهار صبح است و ذهنِ من دوباره پراکنده شده. ایده‌هایی هست ولی پراکنده است. 

مشغول مشاهده‌ی خودم و ذهنم هستم. مثل همیشه. البته بعد از آشنایی با مراقبه اینطور شدم. 


با این نوشتن ها مسیر حرکتم را توصیف می‌کنم. مسیر حرکتی از تولد تا مرگ. 

داستان فراز و نشیب‌هایم را اینجا می‌نویسم. 

داستان دیدن آدم‌ها. 

داستان تنهایی و دوباره پیوستن. 


ساده بگویم، در این مسیر این اتفاق می‌افتد. 

بعد از سالها درگیر بودن با ذهن، تجربیاتی میکنی. تجربیاتی معنوی. نوعی خروج از ذهن. نوعی دیدن ذهن از بیرون. نوعی مردن!


بعد دوباره بازمیگردی به جامعه. بازمیگردی با آدم‌ها حرف می‌زنی. آدم‌هایی که هنوز در ذهنشان غوطه ور هستند! سعی می‌کنی به آن‌ها بگویی جایی هست فرای ذهن. آنها اما تو را باور نمی‌کنند! آن‌ها تو را به راه حل های ذهنی توصیه می‌کنند. 

هرچه می‌نویسی و حرف می‌زنی هاج و واج نگاهت می‌کنند! 


سعی می‌کنی آدم‌ها را به دو دسته‌ی روشن بین و غیر روشن بین تقسیم نکنی. 

سعی می‌کنی آدم‌ها را به دو دسته‌ی یوگی و عادی تقسیم نکنی. 

سعی می‌کنی برگردی به زندگی عادی ذهنی در جامعه! 

زور می‌زنی و به روی خودت نمی‌آوری که تجربیاتی داشتی. خیلی تلاش می‌کنی عادی زندگی کنی! 

اما راحت نیست! 

نمی‌شود! 

تو واقعاً تنها شدی. 

تو حتی در روابط نزدیک ات هم تنها هستی. 


شاید هم متصل شدی به همانی که باید، شاید متصل شدی به همان خدا! همان لحظه! همان نانوشتنی! 


می‌دانی این مسیر را باید تنها بروی. 

تو باید تنها تا خدا بروی! 

تنها متولد شدی و تنها می‌میری! 

این حقیقت را مز مزه می‌کنی. 


با دیگران می‌خندی و می‌خوری و هم‌آغوشی میکنی. ولی می‌دانی کسی با تو این مسیر را نمی‌آید. بعضی ها در این وادی درون بیشتر با تو هم مسیر هستند. بعضی ها نه. اکثراً در وادی ذهن هستند. و تو می‌دانی. 


گاهی معیاری ساده با خودم دارم. 

می‌گویم اگر کسی نانوشتنی را فهمیده باشد من را هم می‌فهمد. 

بعد می‌بینم این معیار هم خوب نیست. 

نمی‌توانم در جامعه فیلتر بگذارم بگویم هر که نانوشتنی نمی‌داند وارد نشود! 

این همان تقسیم بندی ذهن است. 

این شاید همان ایگوی معنوی باشد! 


این است که می‌پذیرم که هر آدمی که روبروی من نشسته نوری از همان آگاهی نانوشتنی است. 

و من یک وظیفه بیشتر ندارم. 

چه تنها باشم چه با دیگران؛ وظیفه‌ی من آگاه ماندن است و متصل ماندن. 


و لحظه برایم کافیست. 

در لحظه خدا هست. 

و خدا برای بنده اش کافیست!


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

روزۀ واجبِ ذهن!

هم هویت شدگی باذهن

فیلم معنویِ Inside out

رزومۀ واقعی من

براچی میری اینستاگرام؟

دردِ خودپرستی

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

تخیلی برای دنیا