دیوانه یا جویندۀ معنوی

زمان خواندن 6 دقیقه ***

 دیوانه یا جویندۀ معنوی

***


اول عنوان این نوشتار این بود «شباهت مسیر معنوی با بیماری های روانی» بعد دیدم توصیف یک دیوانه یا جویندۀ معنوی آسان تر است.

این شد که عنوان این شد. 


به طور خلاصه جواب این است. 

هر دو دیوانه اند اما دیوانه‌ای که بداند دیوانه است دیگر دیوانه نیست. 


ببینید دو جور دیوانه داریم. یکی دیوانه ای که نمی‌داند دیوانه است، او دیوانه ای معمولی است اما جویندۀ معنوی دیوانه ای است نه تنها که می‌داند دیوانه است بلکه مثل مولانا دیگران را هم تشویق میکند که «دیوانه شو! دیوانه شو!»


در همین چند سال پیش، اینقدر روانشناسی باب نشده بود و کل بیماریهای روانی در یک کلمه خلاصه می‌شد؛ دیوانه. دیوانه یا مجنون لقبی بود که به تمام بیماران روانی نسبت میداند. 

جایی هم بود به نام دیوانه خانه! یا همان بیمارستان روانی! 

دیوانه های خطرناک را هم با زنجیر می‌بستند تا آسیبی نرسانند و آنها می‌شدند دیوانۀ زنجیری. 


حالا با گسترش ذهنِ طبقه‌بندی کننده در روانشناسی ده ها و صدها برچسب و نام برای همان دیوانگی گذاشته اند. 


مثلاً اسکیزوفرن یا دو قطبی یا ای دی اچ دی یا اسبرگر یا افسرده یا فلان و بهمان. 


اینجا سعی می‌کنم شباهت ها و تفاوتهای یک جویندۀ معنوی را با یک دیوانه بنویسم. 

این هم از دیوانه بازی های من است! 

شاید روزی اسمی هم بر این نوع دیوانگی گذاشتند، مثلاً نویسندۀ دیوانه یا مثلاً دیواسَنده یا نِویدانه! 

یا نویسندۀ نانوشتنی! 


بگذریم! 

دیوانۀ معنوی شبیه افسرده هاست چون از دنیا دست شسته. او هم شبیه افسرده ها، امیدی به کسب شادی و رضایت از دنیا ندارد. 


دیوانۀ معنوی شبیه سوییسایدال هاست. یعنی معتقد است باید مرگ را با آغوش باز پذیرفت. چون مرگ رفتن به آغوش معشوق است. 


دیوانۀ معنوی بزرگترین سندرم دوقطبی را دارد. از طرفی پایش در دنیاست و در دنیای مادی زندگی می‌کند و از طرفی سرش در آسمان است و امیدش رسیدن به عرش خداست. 


دیوانۀ معمولی هم به نوعی، بی خیال و در لحظه است و دیوانۀ معنوی هم سرخوش و سرمست است. دیوانۀ معمولی قدرت برنامه‌ریزی و حساب و کتاب را ندارد ولی دیوانۀ معنوی با اختیار خودش برنامه‌ریزی و حساب و کتاب را کنار می‌گذارد. 


دیوانۀ معمولی کاری به آینده ندارد ولی دیوانۀ معنوی ابن الوقت است، یعنی آگاهانه به آینده نمی‌رود. 


دیوانۀ معمولی مناسبات اجتماعی را نمی‌فهمد و رعایت نمی‌کند ولی دیوانۀ معنوی مناسبات اجتماعی را می‌داند ولی رعایت نمی‌کند. 


دیوانۀ معمولی تنهاست چون نمی‌تواند ارتباط برقرار کند ولی دیوانۀ معنوی انتخاب کرده تا تنها باشد. 


دیوانۀ معمولی در خود فرورفته است ولی دیوانۀ معنوی انتخاب می‌کند حرفی نزند و در مراقبه بماند. 


دیوانۀ معمولی حرف مشاوران و روانشناسان را نمی‌فهمد و به آنها عمل نمی‌کند ولی دیوانۀ معنوی حرف تمام روانشناسان را تا انتها می داند ولی به آن عمل نمی‌کند. 


دیوانۀ معمولی بیخودی میخندد و گریه میکند ولی دیوانۀ معنوی با یک موسیقی یا حتی طبیعت یا شعر، از خود بیخود می‌شود و مثل حافظ میان گریه می‌خندد. 


دیوانۀ معمولی پایین ذهن است ولی دیوانۀ معنوی بالای ذهن است. 


دیوانۀ معمولی نمی‌داند، ولی دیوانۀ معنوی اذعان به ندانستن می‌کند. 


دیوانۀ معمولی محو چیزها می‌شود و به یک نقطه خیره می‌شود ولی دیوانۀ معنوی انتخاب می‌کند که به یک چیز توجه کند. 


دیوانۀ معمولی با بقیه فرق دارد چون نمی‌تواند شبیه دیگران شود ولی دیوانۀ معنوی می‌تواند نقش آدم های معمولی را بازی کند ولی نمی‌کند. 


دیوانۀ معمولی شبیه کودکان است ولی دیوانۀ معنوی کودکانه بودن را نزدیکی به خداگونگی می‌داند و انتخاب میکند که شبیه کودکان باشد. 


دیوانۀ معمولی احساسات شدیدی را تجربه می‌کند و خودش نمی‌داند، ولی دیوانۀ معنوی احساسات شدیدی را تجربه می‌کند و خودش می‌داند. 


دیوانۀ معمولی اگر به او بگویند دیوانه وطردش کنند احتمالا یا نمی‌فهمد یا اگر بفهمد ناراحت می‌شود ولی دیوانۀ معنوی اگر به او بگویند دیوانه می‌فهمد ولی ناراحت نمیشود. 


دیوانۀ معمولی هم خدایی دارد ولی دیوانۀ معنوی دیوانۀ آن خداست. 


دیوانۀ معمولی را کسی خوب نمی‌فهمد و دیوانۀ معنوی را هم کسی خوب نمی‌فهمد. 


دیوانۀ معمولی تنهاست و دیوانۀ معنوی هم تنهاست. 


دیوانۀ معمولی حیران است و دیوانۀ معنوی هم حیران است. 


دیوانۀ معمولی از جامعه بریده شده و دیوانۀ معنوی هم از جامعه بریده شده. 


دیوانۀ معمولی گاهی خودش را می‌کُشد ولی دیوانۀ معنوی نفس اش را می‌کُشد. 


دیوانۀ معمولی مثل دیوانه ها راه می‌رود و دیوانۀ معنوی هم مثل دیوانه‌ها راه می‌رود و می‌رقصد. 


دیوانۀ معمولی آدمهای معمولی را عاقل می‌داند ولی دیوانۀ معنوی عموم مردم را دیوانه می‌داند. 


دیوانۀ معمولی به شمع خیره می‌شود، دیوانۀ معنوی این را به عنوان تمرین یوگا انجام میدهد. 


دیوانۀ معمولی صدا از خودش در می‌آورد ولی دیوانۀ معنوی چنت می‌خواند. 


دیوانۀ معمولی با روانشناس ها مشکل دارد ولی دیوانۀ معنوی هم با روانشناس ها مشکل دارد چون بیشتر از آنها می‌داند. 


دیوانۀ معمولی از دیوانه بودن خودش شرم دارد و عصبانی است ولی دیوانۀ معنوی جار می‌زند که «هول شدم گول شدم»


حالا با هم با مولانای جان های دیوانه، دیوانه شویم که گفت


مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده‌یِ سیر است مرا جان دلیر است مرا

زَهره‌یِ شیر است مرا زُهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

پیش رخ زنده‌کُنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیَم شمع نیَم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سَری پیش‌رو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید توی سایه‌گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شُکر کند کاغذ تو از شَکر بی‌حدِ تو

کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر و گردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخِ فلک از مَلِک و مُلک و مَلَک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم










نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری

اگر خواستید بگو بیام

عشق کجاست؟

تعهد به آگاهی

اول حال خودت را خوب کن!

اهل کدام قبیله‌ای؟

دوراهیِ زندگی

حرفهای خصوصی

از دیگری چه می‌خواهی؟