یگانگی یوگا

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 یگانگی یوگا

همه چیز با نفَس شروع می‌شود. مینشینی کمی نفس میکشی. قرار میگیری. به زمین متصل می‌شوی. بر خورشید سلام می‌کنی. با ماه یگانه میشوی. جنگجو می‌شوی. سگ سرپایین. ماهی. شتر. پروانه. برعکس می‌شوی. حرکت درخت. تعادل و تمرکز بر یک نقطه. توجه به نفس ها. زانو. کمر. محل تماس سر و پاها. مثل قو شیرجه میروی. مثل مار کبری بلند می‌شوی. گاهی قایق. گاهی گاوآهن. جنگجوهای یک و دو و سه ونهایتا جنگجوی شاد. حرکت کودک. کودک شاد. سگ سه پا. یک به یک همه را تجربه می‌کنی. در هر حرکت کمی مکث. هماهنگی تنفس ها با حرکات بدن. دم.  بازدم. تک تک تاندون ها را میکشی. جریان خون و جریان لنف ها بدنت را پاکسازی می‌کند. چرخش ستون فقرات. ایستادن بر شانه‌ها. همه را تجربه می‌کنی. چیزی در خارج از تو نیست. تو هستی و بدنت. و آگاهی پشت آن. بهتر بگویم بدنت هست و آگاهی. تو کمرنگ شده‌ای. شخصیت تو در لابلای این حرکات عجیب و غریب گم می‌شود. غرورت کمرنگ شده ولی آگاهی ات پررنگ. تک تک عضلاتت درگیر شده. هیچ گرفتگی و تنشی در بدنت باقی نمانده. بیشتر اوقات چشمانت بسته است. بیرون کاری نداری. تو به بدنت به درون بدنت توجه می‌کنی. حرکاتی موزون و هماهنگ با ساعت دقیق تنفس هایت. چیزی شبیه قدقامت الصلاة. همه هماهنگ با هم. نوعی نماز جماعت. نامازکار! نامسته. حرکت شیر. خشمهایت بیرون آمده. تنشهای روحی و جسمی ات پایان یافته. کم کم آماده می‌شوی برای سخت ترین مرحله. شاواسانا. بدن بی جان. برای رسیدن به جان باید بدن بی‌جان را تجربه کنی. ظریف ترین حرکت. تعادل در حرکت جریانات عصبی مغز. مشاهده فعالیت های ذهن. از بدن رد شدی. بدن را کنار میگذاری. همچون یک بدن بیجان روی زمین می‌افتی. دانه دانه اعضای بدنت را کنار میگذاری. دست ها. پاها. شکم. قفسه سینه. سر. گردن. صورت. تمام بدنت را کنار می‌نهی. تو ماندی و یک ذهن و داستان هایی که ذهنت به تو می‌گوید. تنفس ها را هم شاید فراموش کنی. تو حالا فقط شاهد ذهنت هستی. مدتی مشغول داستان های دراماتیک ذهن می‌مانی. ناگهان می‌بینی ذهن ساکت شده. وقتی دوباره آگاه شدی میفهمی زمان اینجا مفهومی ندارد. نمی‌دانی چه مدتی است که بدن بیجان داشتی! وقتی ذهنت ساکت شد. بدنت بیجان شد با خودت می‌گویی چقدر درگیر افکار بودم. لذت بی فکری در بدنی بی‌جان را میچشی. وقتی بدن و ذهنت بیجان شدند و کناری رفتند تو زنده می‌شوی و مزه‌ی شیرین زنده بودن را میچشی. مزه‌ی یگانگی. مزه‌ی یوگا. صدای مربی یوگا کم کم به آگاهی تو می‌رسد. حالت جنین. تو باید دوباره متولد بشوی. باید بنشینی. دوباره نفس بکشی. برمی‌گردی به زندگی. حال تو یکبار چرخه‌های مرگ و زندگی را تجربه کرده‌ای. به همین سادگی. تو یگانه شدی با زندگی. تو یوگا شدی. یکی شدی با تمام جهان. این بود روایتی از یگانگی یوگا. 




 

نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به چه چیز متعهدی؟

رسیدن به اهداف

رزومۀ واقعی من

اگر خواستید بگو بیام

شکرِ خلقِ خدا

برای تارا- آینده!

همین الان چطوری!

تناقضِ تنهایی یا دیگری!

آنیچا! ... این نیز بگذرد!

بچه دار بشویم یا نه؟