ذهن‌نوشته ‌ی سفر هندوستان -٣

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 ذهن‌نوشته ‌ی سفر هندوستان -٣


روز چهارم-١٩ می

امروز یکی از دوستان گفت اعصابت خورده ‌و این از توی نوشته‌هات معلومه. شاید هم درست می‌گه. امروز شیش صبح رفتم اون سر شهر یک جلسه یوگای شیواناندا. یه چیزی شبیه کانون یوگای خودمون منتها هندی اش و جهانی اش. خوب بود. حسابی بدنم حالش جا اومد. بیشتر حرکات فیزیکی یوگا بود. یکی از ٨ قسمت یوگا. و کمی هم تنفس. حال داد. 

بعد یه سه چرخه گرفتم برم فرودگاه. دوباره یارو دبه کرد! زمانی که شرکت نفت بودم یک قسمتی داشتیم به نام کِلیم یا ادعاهای حقوقی. تقریباً نود درصد کار اونجا ادعاهای هندی ها بود. وقتی کشتی نفت رو می‌فروختیم بعد از تحویل گاهی خریدار ادعایی داشت. معمولاً چند صد هزار دلاری طلب می‌کردند. هندی ها کلا همیشه روتینشون بود. الان هم وقتی ماشین یا سه چرخه می‌گیرم با اوبر با اینکه همه چیز مشخصه. مبدأ مقصد و قیمت! باز هم حدود سی درصد راننده ها دبه می‌کنند و وقت خودشون و من رو‌ می‌گیرند. فرقی نمیکنه چند دلار باشه یا چند صد میلیون دلار! رفتار یکیه! دبه کار نباشیم! البته میشه مثبت دید و بهش گفت ری نگوشی ایت! Renegotiate!


رفتم فرودگاه و بالاخره بعد از سه روز ساکم رو تحویل گرفتم. بلافاصله باز کردم ببینم پول ها هستدیا نه. پولها بود. ولی جالب تر اینکه باطری هم بود! باطری ای که من به خاطرش سه روز من رو با یک شورت و زیرپوش گذروندم سر جاش بود! برنداشته بودند! طنز تلخ هندی! با یارو خندیدیم و برگشتم خونه. 


حسابم رو با خونه نقدا تسویه کردم. هنوز کارت‌های اعتباری ام بگیر نگیره. خلاصه بلیط و گرفتم و فردا صبح عازمم! نقش پیاده‌رو توی زندگی رو دست کم نگیرید! این شهر مَدرَس یا چنای پیاده‌رو درست و حسابی نداره! کار ساده‌ای مثل راه رفتن توش دردسره! یا باید بچپی خونه یا با تاکسی بری بیرون ماشین گردی. پیاده رو های آمریکای شمالی خداست! این دفعه که رفتم پیاده‌روی توی کانادا قدرش و بیشتر می‌دونم! اگر خیابون درست و حسابی ای داشت الان نمیچپیدم خونه واسه شما قلم فرسایی کنم. فعلاً. 


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

غلبه بر حس قربانی

اولین و آخرین روز

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین