موهبت ادب پارسی

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 موهبت ادب پارسی

***

از نیمه های شب این شعر در وجودم می‌پیچد!


من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم


من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم



هنگام خوردن غذا و غروب زیبای آفتاب این شعر می‌آید


ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری




در هنگام سختی ها مولانا میگوید


ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ

با طرب‌تر از سماع و بانگ چنگ


ای جفای تو ز دولت خوب‌تر

و انتقام تو ز جان محبوب‌تر




در هنگام دیدن جدایی ها می‌گویم


تو برای وصل کردن آمدی

یا برای فصل کردن آمدی


تا توانی پا منه اندر فراق

ابغض الاشیاء عندی الطلاق


هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام

هر کسی را اصطلاحی داده‌ام


در حق او مدح و در حق تو ذم

در حق او شهد و در حق تو سم




مدام با خودم می‌گویم


با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی


عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی




وقتی می‌خواهم حرفی بزنم می‌گویم


عشق خواهد کاین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود


آینه‌ت دانی چرا غماز نیست

زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست




وقتی می‌خواهم جایی بروم میگویم


ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم


ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم





در برابر عتاب عاقلان می‌گویم


مرا گویی که رایی من چه دانم

چنین مجنون چرایی من چه دانم


مرا گویی بدین زاری که هستی

به عشقم چون برآیی من چه دانم





اگر کسی در فهم او بپرسد می‌گویم


هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو

کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است




وقتی سودای نان باشد می‌گویم


گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای


کوزهٔ چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد


هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد





و همیشه در پایان چون مولانا خاموش می‌مانم


خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی

سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین