سفر هندوستان -١٢- شهریوگایی ایشا

زمان خواندن 5 دقیقه ***



 سفر هندوستان -١٢

شهریوگایی ایشا -۵ جون ٢٠٢٢

---

تمام صحنه‌های این شهر سورئال هست. درست مثل الان. حدود ٩ شب هست و هوا تاریک شده. یه زمین چمن خیلی بزرگ اینجا هست. آدمها به صورت تکی، دوتایی، چندتایی روی چمن ها نشستند. صدای جیرجیرک ها و گنجشک ها در پس زمینه میاد. و صدای حرف زدن آدمها با هم. گاهی هم صدای قهقهه و خنده. یک نفر داره مدیتیشن می‌کنه و چند تا بچه هم بازی می‌کنند. 

اینجا یک سازمان غیرانتفاعی هست. یعنی منافع مالی برای کسی نداره. همه چیز خرج خود سیستم میشه. اینجا آدم راحت خرج می‌کنه. تقریباً همه‌ی کارها توسط داوطلبان انجام میشه. رستوران که تو پست قبلی توضیح دادم دو وعده غذای گیاهی رایگان و مفصل در روز سرو می‌کنه. 

ویلاهای مختلف برای اجاره کردن هست که قیمتش مناسبه. تمیزه و زیبا ساخته شده. بیشتر چیزها از سنگ هست. اینجا قسمت‌های مختلفی داره. چندین سالن یوگا و مدیتیشن. دو معبد بزرگ اصلی. معبدی با سمبل مردانه و معبدی با طراحی و سمبل زنانه. 

صبح‌ها از ساعت ۶ صبح درهای معابد باز میشه. معمولاً کسانی که برنامه دارند از ساعت چهار صبح بیدار می‌شوند. یک فروشگاه و کافی شاپ هم داره. یک مرکز مشاوره پزشکی و بازسازی سلامتی و ماساژ هم داره. 

چند تا مرکز برای سوزاندن سمبلیک مردگان. و دو تا حوضچه ‌ی آب سرد برای پاکسازی. 

چند تا مدرسه ی کامل برای بچه‌ها. اینجا از صفر طراحی و ساخته شده و حتی فونت و طراحی های هنری خودش رو داره. 

شاید اینجا جدیدترین معبد هندوستان باشه. 

سازمانی که سی و چند سال پیش بنا شده و معبدی که چهار پنج سال پیش مقدس شده! 

خلاصه اینجا یه شهر معنوی هست. حدود هشتاد درصد یا بیشتر از جاهای مختلف هندوستان اینجا میان و بقیه آدمهایی مثل من هستند از جاهای مختلف دنیا که یا برای آموزش یوگا میان یا به دعوت سادگورو. 

سادگورو پدر معنوی اینجاست. خودش الان در سفری به دور دنیاست برای ترویج نجات خاک. در صورتی که با همین روند کشاورزی ادامه پیدا کنه زمین‌های حاصلخیز تا سی چهل سال دیگه از بین می‌روند و سیل مهاجرت و قحطی فراگیر میشه. سادگورو با پیشنهاد تغییراتی در نحوه‌ی کشاورزی با تایید از طرف سازمان ملل و سازمان غذا و دارو درحال قرارداد بستن با کشورهای دنیاست برای نجات خاک و نهایتاً نجات بشر! 

جای جای اینجا عکسش هست و مردم مدیتیشن و دعاهاشون رو مقابل عکس سادگورو انجام می‌دهند. حتی امروز قبل از انجام ماساژ من و ماساژورم یک دعای مخصوص رو با هم خوندیم! 

سادگورو پدر معنوی اینجاست. اون پدر معنوی خیلی هاست. هدف اون از ٢۵ سالکی گسترش سُرور درونی خودش به کل جهان بوده. اینجا شبیه خانواده ‌ی سادگورو هست. البته اون کل جهان رو خانواده‌ی خودش می‌دونه. 


اما داستان من! من هم مثل دیگران وقتی ده دوازده سال پیش یوگا رو شروع کردم یوگا برای من نوعی نرمش و ورزش   آرام و با توجه بود. یوگا رو جسته و گریخته توی ایران و کانادا ادامه دادم. در مراحل مختلف زندگی یوگا به آرامش من کمک می‌کرد. حالا فهمیدم یوگا نه تنها نرمش و ورزش نیست بلکه قانون حاکم بر کل زندگیه. یوگا شاید همون توحید باشه. مسیری که به یگانگی بشر و شاید خدا شدن منتهی میشه.  مسیری فراتر از ذهن.  


حدود یکسال و نیم پیش با مدیتیشن آنلاین آشنا شدم. و بعد از حدود شش ماه وارد دوره‌ی ویپاسانا شدم. ایده‌ی ویپاسانا از قبل برام جالب بود. بعد از هفت هشت سال بالاخره رفتم ویپاسانا و اون ده روز نقطه‌ی عطفی در زندگی ام شد. قبلاً در موردش مفصلا نوشتم. بعد از انجام دوره‌ی ده روزه‌ی ویپاسانا تقریباً روزی نیم ساعت مدیتیشن رو انجام دادم. مدیتیشن ساده‌ی توجه به تنفس ها و حس های بدن! معجزه‌ی مدیتیشن کار خودش رو کرده بود. بُعد جدیدی از زندگی، فراتر از افکار و احساسات وجود داره که فقط با مدیتیشن میشه تجربه اش کرد. نمی‌شه با ذهن فهمیدش یا نوشتش. 

از وقتی الگوریتم یوتیوب؛ سادگورو رو به من پیشنهاد داد تقریباً دچارش شدم. حرفهاش برام جدید، جذاب و چند لایه بود. حاوی رموزی از زندگی و هستی و مرگ! هنوز هم برام الهام بخش هست. این اواخر به طور متوسط روزی سه چهار ساعت ویدیو هاش رو می‌دیدم. تا اینکه بالاخره بلیط و خریدم و اومدم.  

یکی از دلایل اومدنم شناخت فرهنگ یوگا و هندوستان بود. و یکی از دلایل این بود که سعیده مدتی تنها باشه تا بتونه راحت تصمیم بگیره که می‌خواد مستقل زندگی کنه یا نه. مدتی تنها فکر کردن برای تصمیم‌گیری لازمه. نمی‌دونم این رو می‌خونه یا نه اما برگردم رسما دوباره بهش درخواست می‌دهم. اگر خواست با هم با سیستم جدید زندگی می‌کنیم و اگر نخواست با فروختن خونه پدر بچه و مادر بچه‌ی هم می‌شیم. دیگه باید به بزرگی خودش ببخشه که من اونقدر رمانتیک نیستم که سورپرایز و از این بازیها انجام بدهم! 

در مورد زنانگی و مردانگی قبلا نوشتم. شاید هنوز نتوانم ولی هدف مستقل شدن و ایجاد رابطه نه از روی نیاز بلکه از روی اشتراک لذت و هیجان زندگی هست. شاید کسی متوجه نشه ولی برای خودم هر روز شفاف تر میشه. نیازهای خودم رو دقیق دارم می‌شناسم و بنابراین دقیق‌تر تصمیم می‌گیرم. 

خلاصه این که اینجا شهر عجیبی‌یه. جایی که بدون پول و فقط با سیستم داوطلبی اداره میشه و بر مبنای یوگا و مدیتیشن ساخته شده. 

دیگه ساعت نه و نیم شد و یک نفر خیلی مودب اومد گفت دیگه وقت خوابه. 

من هم میرم. 



نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین