کمک، توجه، مرکز جهان

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 کمک، توجه، مرکز جهان!

---

در کانادا آدم‌ها کمی از هم دورند. معمولاً همه‌ی روابط در داخل بیزینس تعریف می‌شود. از تولد تا مرگ. همه چیز در یک بیزینس است. آدمها تبدیل شده‌اند به کمپانی‌های کوچک! این وسط وقتی یک مورد استثنا پیدا می‌شود مثل گنج می‌ماند! کمیاب و زیبا. 

دیروز شاهد بودم یک انسان توانست کمی حال انسان دیگری را خوب کند! فقط با کمی حضور. فقط با کمی انسانیت. کمی محبت. خیلی ساده! 

قول دادم وارد جزییات نشوم پس نمی‌شوم! 

فقط تا اینجا بگویم که اگر به کسی کمک کنی کمک به تمام جهان کرده‌ای. خود تو هم قسمتی از همان جهانی! پس کمک به دیگری در واقع کمک به خودت است! 


بگذریم. متهم هستم به توجه طلبی! نوشتن برای جلب توجه! برای کلیک! برای وییو! متهم هستم به کیم کارداشیان بودن! متهم هستم به ایجاد ریالیتی شو! Reality Show 

تا به حال ریالیتی شو خیلی ندیده‌ام! قسمت ریالیتی اش را دوست دارم؛ شو را نه! هر چیزی که رییل باشد یعنی واقعی خیلی هم خوب. تا وقتی که چیزی واقعی باشد چه بهتر که من آن را آشکار کنم! هرچه واقعیت آشکار تر شود توهم کنار می‌رود! 


متهم شدم به این که مرکز جهانم! خوب هستم! من مرکز جهان خودم هستم! تو هم مرکز جهان خودت هستی! هر کدام از ما جهان را از مرکز خودمان حس می‌کنیم و درک می‌کنیم! ستون فقرات هر کسی محور جهان اوست. یعنی جایی که تمام درک و برداشت و حس ما از جهان از آن عبور می‌کند. تو از وقتی به داخل این ستون شگفت‌انگیز بدن وارد می‌شوی دنیا را همان‌جا درک می‌کنی. تمام حس هایت از جمله دیدن، شنیدن، لمس کردن، خواندن، فهمیدن، خدا، زمان، لحظه! همه چیز! 

تو جهان را از مرکزیت خودت می‌بینی! گفتم ستون فقرات و خوشحالم که ستون فقرات من تقریباً سلامت اش را بازیافت. حالا درک جدیدی پیدا کردن. حالا حتی یک غلت زدن ساده روی رختخواب برایم شگفت‌انگیز است. برایش شُکر می‌کنم. همین یکی دو روز پیش یک غلت زدت به چپ یا راست برایم غیرممکن بود! باورتان می‌شود؟! غلت زدن، نشستن، ایستادن، راه رفتن! اینها همه پروسه‌های بسیار پیچیده‌ای هستند! در حد معجزه! 

هزاران سلول و ماهیچه و استخوان و عصب باید درست کار کنند تا تو یک غلت ساده بزنی! تمام کائنات کار کرده تا این لحظه تولید شود! این لحظه‌ای که من در حال نوشتن باشم و تو در حال خواندن!

این معجزات کوچک و بزرگ را دست کم نگیر! 

خیلی ها می‌گویند ننویس! 

اما معجزه را نمیتوان متوقف کرد! 

گیرم من ننویسم! 

هیچ چیز نمی‌شود! گیرم این را شییر نکنم! 

هیچ کس نخواند! 

هیچ کلیکی نخورد! 

واقعا در این معجزه فرقی می‌کند؟

معجزه در حال اتفاق افتادن است!

یا با آن میرقصی و میروی و می‌نویسی!

یا چشمهایت را میبندی و واقعیت را نمیبینی!

آن وقت آنچه میبنی همه تئاتر ذهن و احساسات است! 

بهتر است این نمایشنامه ی خودساخته را تمام کنی!

بهتر است واقعیت را ببینی!

از مرکز جهانی که خودت خدای آنی!

ریالیتی شوی خداوند!

فقط تماشا کن! 

در سکوت!


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

غلبه بر حس قربانی

اولین و آخرین روز

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین