سفسطه
سفسطه
***
دوستی گفت از سفسطه بنویس!
منظورش این بود که من سفسطه میکنم!
یعنی نوشتهها متناقض است!
راست هم میگوید!
نوشتن از نانوشتنی کاری است سفسطه آمیز!
چطور من از نانوشتنی بنویسم؟
امکان ندارد.
من تنها کاری که بلدم سر هم کردن یک سری کلمه است.
این کلمه ها سمبل هایی هستند که به درون ذهن تو میآیند. و تو این کلمات را در ذهن خودت به مفاهیم و معانی تبدیل میکنی.
این کلمات قراردادهای قدیمی ما هستند برای نشانه رفتن به سمت یک معنا!
وقتی تعداد زیادی کلمه سر هم بشود دیگر کاری از دست من برنمیآید. این کلمات، درون ذهن تو، به سمت معانی ای که ذهن براساس تجربیات قبلی برایت میسازد، تو را میبرد.
مثلاً اگر تجربهی دروغ شنیدن از آخوندها را داشته باشی این ها را هم همانطور معنی میکنی.
تمام تلاش من نشانه رفتن به سمت چیزی است بی نشان.
تمام تلاش من، نوشتن از چیزی است نانوشتنی.
تمام تلاش من، حرف زدن از یک سری تجربه است.
تجربه هایی به غایت شخصی.
تجربههایی به شدت ظریف.
میدانم یک منبعی هست که باعث میشود من نفس بکشم. تو نفس بکشی.
من بنویسم. تو بخوانی.
یک منبع و یک مبدأ هست.
جایی فرای این ذهن.
جایی فرای این کلمات.
هر کسی مستقیم به آن مبدأ وصل است.
هر کسی که نفس میکشد.
هر کسی به گونهای منحصر بفرد به آن مبدأ وصل است.
آن مبدأ اما چیزی نیست که بتوان فهمید و به اشتراک گذاشت و نوشت.
آن مبدأ در عین حال که منبع تمام معانی است به سادگی با کلمات نمیشود نوشتنش!
کلمات و معانی مخلوق خود اوست.
کسی برای رسیدن به مبدأ به کسی نمیتواند کمکی بکند.
هیچ گورویی ای یا استادی یا شاعر و نویسنده ای نمیتواند تو را به مبدأ ببرد.
فقط اشاره میکند.
من هم اینجا داستان خودم را میگویم.
داستان مسیر رسیدن و دور شدن و نزدیک شدن به مبدأ را.
تو مسیر خودت را برو.
اگر این کلمات حال تو را بد میکند خواهش میکنم نخوان!
تو خودت نزدیک ترین راه را داری.
راه خودت را دور نکن.
از نفس های خودت شروع کن!
دو تایم پیش هر احول، یکن این مشکل من حل
توی آخر توی اول، توی دریای بینایی
نظرات