زندگی؛ بازی هویت

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 زندگی؛ بازی هویت

***


بالاخره به دنیا آمدم، یک زندگی جدید در این دنیا! خاله ام آمده بود کمک مادرم. 

پدرم مشغول بیزینس های خودش بود و مادر مشغول خانه‌داری و بزرگ کردن شش کودک قد و نیم قد دیگر!


گفتند پسر است! 

از روی شکل بدن اولین برچسب زده شد! اولین هویت! 

اولین هویت پوچ! 

اما این تازه اول راه بود! 

بعد گفتند رسول! یعنی پیغامبر! یعنی نامه برنده! 

کسی که رسالت و ماموریتی دارد! 

دنباله اش گفتند، شهراد بجستانی! 

شاه جوانمرد از منطقه‌ی بجستان! 

گفتند ایرانی! تهرانی یا خراسانی! بجستانی یا آسیایی!

بعضی عجله داشتند، گفتند مردی شدی!

این هم برچسب دیگری از پدر!

بعدها گفتند پسر حاجی! 

هویت منشأ گرفته از پدر! پدری که حاجی بود! 

کم کم گفتند باهوش است و کم حرف و غیره!

این ها هم نچسبید!

بعد گفتند یتیم! بی پدر! و غیره! 

یک بار با بودن پدر و یک بار با نبودن پدر برایم برچسب ساختند! 


بعد گفتند متعلق به خانواده‌ی شهراد! 

دایی و عمو و غیره! 

پسرخاله و پسر دایی و غیره!

آنها هم نچسب بود! 


بعد گفتند دانش آموز! 

بعد گفتند دانش‌آموز ممتاز! 

شاگرد اول و دوم و سوم! 

چهارم و پنجم و الی آخر!

اینها هم به من نچسبید! 

گفتند شاگرد تنبل!

گفتند نوجوان انقلاب!

ما را به صف کردند! 

ما را کچل کردند!

مجبورمان کردند فریاد تکبیر بزنیم! 

مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسرائیل! مرگ بر منافقین و صدام!


بعد گفتند خلیفه‌ی خدا بر زمین! 

بچه مسلمان! 

بعد گفتند بنده‌ی خدا!

کدام خدا؟ خدای خودشان!


بعد گفتند دانشجو! 

دانشجوی شریف!

دانشجوی نخبه! دانشجوی دو رقمی!

ما را با صدها هزار نفر دیگر به خط کردند! 

به هر کداممان یک شماره دادند! 

رتبه‌ی سراسری! 

بعد من را از لیست خارج کردند!


بعد گفتند کارمند! کارمند رسمی! 

بعد گفتند فارغ‌التحصیل! 

بعد گفتند مهندس! مهندس ناظر! 


بعد گفتند مهاجر! مهاجر کارگر حرفه‌ای! 

بعد گفتند ایرانی یا کانادایی!

بعد گفتند فارسی زبان! 


بعد شدیم دوست پسر!

بعد گفتند همسر! 

بعد کسی وکیل شد تا بله را بگوید!

بعد گفتند پدر!

پدر نان آور! 

پدر مهربان!

بعد شدم ددی!


هیچکدام نچسبید!

در این بین گفتند چاق! لاغر! زشت! زیبا! کم مو! کچل! باهوش! منفی! بدبین! زرنگ! بی ریشه! اصیل! شکاک! کنجکاو! دروغگو! راستگو! تحصیل کرده! و غیره و غیره و غیره! 


بعد گفتند مامور فروش! 

بعد گفتند نویسنده!

گفتند صادق هدایت! 

بعد گفتند روی هوا!

گفتند بی مسؤولیت! خسیس و غیره!


بعد گفتند پول دار!

مالک قطعه زمین! 

مالک یک باب مغازه و آپارتمان! 

مالک یک دستگاه خودرو!

شریک قانونی! 

گفتند شاکی و متشاکی! 

گفتند خواهان و خوانده!

گفتند مالک یک باب منزل مسکونی شمالا و جنوبا و شرقا و غربا به دیگران!


گفتند و گفتند و گفتند!

نچسبید که نچسبید که نچسبید! 


بعد در این گیر و دار اکهارت آمد و گفت 

اینها همه برچسب است! هویت های پوچ! 

عیسی آمد و گفت از خاک به خاک! 

سادگورو آمد و گفت خالی آمده‌ایم خالی هم می‌رویم!

مولانا گفت گربریزند بحر را در کوزه‌ای چند گنجد قسمت یک روزه‌ای!

شاعر دیگری گفت مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک! 

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم! 


خلاصه وارد این بازی شدم! 

بازی هویت! 

بازی اشکال و برچسب ها!

بازی ماده روی زمین!


بازی دو!

یک بودم! 

دو شدم!

دوباره یک خواهم شد! 


کل بازی همین است!

دو هم پوچ است!


دویی در کار نیست!

که یکی هست و هیچ نیست جز او!






نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

غلبه بر حس قربانی

اولین و آخرین روز

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین