آرمان عدالت
آرمان عدالت
***
اکثر آدمهایی که دیدهام برای عدالت میجنگند. من هم در سالهای زیادی از زندگی ام همینطور بودم. اکثر آدمها معتقدند جهان جایی ناعادلانه است. آدمها از اینکه جهان ناعادلانه است خشمگین هستند. عدالت خداوند فقط یک مفهوم گنگ است که در کتابها آمده. تقریباً هیچکس به آن اعتقادی ندارد.
من در لحظات کوتاهی از زندگی ام به عدالت رسیدم که نتیجهی آن حدود ۱۵ نوشته در مورد عدالت است.
https://www.unwritable.net/search/label/عدالت
آدمها مدام در حال قضاوت هستند. مثل من که الان دارم آدمها را قضاوت میکنم.
آدمها یا بهتر بگویم ذهن آنها، به طور مداوم در حال تحلیل عدالت هستند.
مدام سبک سنگین میکنند. مدام قضاوت میکنند. مدام خودشان را قاضی و محق میدانند.
آنها در درونشان حکم میدهند و در دنیای ذهنشان حکم ها را صادر میکنند و تا جایی که بتوانند اجرا میکنند.
اگر در طبیعت هم اتفاقی بیافتد دوباره حکم میکنند. مثلاً میگویند فلانی حق اش بود که فلان شد.
تقریباً تمام آدمها در جنگی دائمی برای عدالت هستند.
اما وقتی از ذهن بیرون بیایی به جایی میرسی که تصدیق میکنی نمیدانی.
در لحظه به جایی میرسی که میفهمی عدالت کامل و بی نقصی برقرار است.
مسوولیت خودت و لحظه را میپذیری.
در برابر اتفاقات جهان در حالت بی قضاوت باقی میمانی.
اینجا شبیه حالت تسلیم یا بی عملی است.
تو فقط ناظر میمانی. فرقی ندارد آن بیرون چه خبر است. چون سریع قضاوت نمیکنی، قائل به دانستن عدالت هم نیستی. اما جایی ته قلبت میدانی عدالت برقرار است. میدانی که تو لازم نیست برای عدالت بجنگی.
مسولیت تمام اتفاقات درون خودت را میپذیری. هیچکس را متهم نمیکنی.
اینجا وادی ندانستن است.
چون مطمئن هستی که از وجود عادل جهان کمتر میدانی، برای عدالت ذهنی خودت هم تلاش نمیکنی.
تقریباً مطمئن هستی که چیزی نمیدانی. فقط مشاهده گر میمانی. بدون قضاوت.
آدمهای خیلی معدودی اینطور هستند.
شاید حتی نایاب.
نظرات