خوشحال نیستم!
خوشحال نیستم!
***
درست در همین لحظه، خوشحال نیستم!
در تمام ده بیست سالی که مینویسم همیشه سعی داشتم صادق باشم. همیشه سعی کردم احساسات و افکارم را فیلتر نکنم. یعنی همانطوری که هست بنویسم.
شاید معمولاً وقتی خوب بودم بیشتر نوشتم.
اما این هم هست.
لحظاتی هم هست که خوشحال نیستم!
با گذاشتن چنین عنوانی و شرح دادن آن بلافاصله این را میپذیرم! با پذیرفتنِ خوشحال نبودن، از آن عبور میکنم.
مراقبه هم همین است. دیدن احساسات بدون عکسالعمل. یعنی وقتی خوشحال نیستی بپذیری. وقتی خوشحالی هم بپذیری. تمام جریان تغییرات را بپذیری. بدون عکسالعمل و قضاوت!
ویپاسانا هم همین است.
مدام در مراقبه ویپاسانا میگردی، بدنت را و ذهنت را میگردی. هر حسی یا دردی یا خشنودی آمد دنبالش نمیروی.
از درد فرار نمیکنی.
به دنبال لذت نمیروی.
اینطوری از اعتیاد خودت به این ذهن آگاه میشوی.
و با آگاه شدن از آن رها میشوی.
دوباره چک میکنم! هنوز خوشحال نیستم. اما قطعاً با قبل تفاوت دارم.
این دفعه ناخوشحالی را پذیرفته ام. با خوشحال نبودنم به صلح رسیدهام. بلافاصله کیفیت خوشحال نبودنم عوض میشود.
این خوشحال نبودن را هالهای از رضایت در بر میگیرد.
حس ها را چک میکنم!
حس تنهایی دارم. میتوانم مهمانی بروم. یا به دوستی زنگ بزنم تا از این تنهایی فرار کرده باشم. ولی نمیخواهم این انرژی تنهایی را به دیگران بدهم.
احتمالا از مبدأ دور شدهام. از خودم. از خدا.
اما راه برگشت نزدیک است. هر لحظه و هر کلمه یک فرصت جدید است.
باید به خودم نزدیک شوم.
یکی از راهها مراقبه است. یکی یوگا. یکی هم نوشتن.
کمی مراقبه کردم و حالا نوشتن.
مبدأ کجاست؟ رهایی کجاست؟ قطعاً درون است.
بازگشت به درون!
توبه.
رهایی در بیرون نیست. لابلای گفتگوها یا پست های اینترنت یا ارتباطات مختلف نیست.
جواب ها همه در درون است. و رفتن به درون از بدن شروع میشود. رفتن به عمق بدن. عمق فکر. عمق احساسات.
و در عمیق ترین جا خدا نشسته.
مشتاق و منتظر.
در سکوت و در عشق.
نظرات