اعترافات گالیله
اعترافات گالیله
***
مدتی است در یک دوراهی هستم.
١- ماندن در این شهر و هماهنگ شدن با تمام شرطی شدگی های این جامعه و معامله کردن با آدمهایی که اکثراً همدیگر را نمیفهمیم. معامله کردن با همسر اول و بودن در نزدیکی دخترم تارا.
٢- رفتن از این شهر، یک زندگی ساده و معمولی در تهران یا در آشرامی در آمریکا یا در هند. البته این زندگی هم مستلزم هماهنگ شدن با افراد همان جوامع است. شاید کمی کمتر یا بیشتر.
٣- گزینهء اکستریم آن میشود فرار از جامعه و زندگی در جنگل! این گزینه فعلاً برای من با این توانایی های جسمی و روحی عملی نیست.
برای گزینهء اول باید به یک توافقی با همسرم و جامعهء کانادا برسم. تقریباً هر روز سعی میکنم با او یعنی مادر دخترم ارتباط بگیرم. رسیدن به یک فهم مشترک برایمان (احتمالا برای او) تقریباً غیرممکن است. ده سالی بود از او میخواستم فرزند بیاورد. حالا هم برای بودن با دخترم باید تلاش کنم!
او برنامههای این جامعه را کاملا برداشته و قبول کرده و با آنها زندگی میکند. مثل اکثر آدمها.
حرفها و نوشتههای من هم پرت و پلا به نظرش میرسد. معمولاً حوصلهء شنیدن ندارد. و فقط میخواهد برود به اصل مطلب. و اصل مطلب در این جامعه چیست؟ بله. پول! مابقی حاشیه است و اتلاف وقت. و این موضع اکثر افراد این جامعه است.
برای رسیدن به توافقی با او باید از دید او نگاه کنم. این خودش میشود اعترافات. معمولاً چون حوصلهء شنیدن این حرفها را ندارد تصمیم گرفتم اعترافات و حرفهایم را با صفحهء خالی بزنم. شاید هم کسی بخواند!
از دید او من مشکل دارم. احتمالا مشکل روانی. از دید او من کار نمیکنم. از دید او من به درد زندگی خانوادگی نمیخورم. به درد زندگی اجتماعی هم نمیخورم. از دید او من همه چیز را از دست دادهام. همه چیز از نظر او کار و موقعیت اجتماعی و خانواده است. از نظر او من قابل ترحم هستم.
همسر من نمایندهء تعداد زیادی از مردم این جامعه است.
حالا اگر با این فرضیات جلو برویم اینطور ادامه میدهم. میگویم قبول.
فرض کن من پایم شکسته و مدتی باید روی ویلچر بنشینم تا درمان شوم. تا وقتی روی ویلچر هستم تحمل کن. بعد که خوب شدم دوباره راه میافتم. ( و من واقعا این حرف را زدم)
شاید از نظر او من اسکیزوفرنی دارم و باید درمان حرفهای بگیرم. (این هم مکالمهای واقعی بود) این را هم قبول میکنم و میروم با روانشناسان و روانپزشکان گپی میزنم! فقط امیدوارم من را به تخت و برق و لیتیوم نبندند!
یادمان باشد من اینجا سعی در دفاع از خودم ندارم. میخواهم از دید او و جامعه به خودم نگاه کنم! قرار نیست هویتی دلخواه برای خودم بسازم!
حالا حرفهایی که میخواستم به او بگویم را اینجا مینویسم. همین.
اعترافاتی برای بازی کردن در زمین همسر و جامعه!
این حرفها برایم یادآور اعترافات گالیله است. گالیله ای که برای حفظ جان خودش علی رغم دانستن, گفت زمین مرکز جهان است! و حالا متن اعترافات:
اعتراف میکنم که مدتی دچار توهم شدهام. یک نوع مشکل روانی. مدتی افکاری شبیه افکار معنوی سراغم آمد. چیزهایی نوشتم. پراکنده گویی هایی کردم. توهم زدم. از جامعه پرت شدم.
دو سه سالی مثل دیوانه ها نشستم و مراقبه کردم.
شبیه آخوند ها حرف زدم.
از خدا و امام زمان و توهماتی شبیه این حرف زدم.
لطفاً من را ببخش.
قول میدهم دست از این خول بازی ها بردارم. من هم شبها سر ساعت بخوابم. صبح ها هم سر ساعت بیدار شوم و سر کار بروم و حداقل ماهی اینقدر دلار تقدیم خانواده کنم.
در مقابل تو اجازه بده اینجا بمانم و دخترم را هر از گاهی ببینم. گاهی اجازه بده دخترم با من بیشتر بماند.
قول میدهم ریش هایم را بزنم. مثل بقیه لباس بپوشم.
موقعیت اجتماعی معمولی خودم را حفظ کنم.
قول میدهم سر به راه بشوم. قول میدهم مثل بقیه سرم را بیاندازم پایین و دهانم را ببندم و کار کنم.
البته این اعترافات هنوز برای او کافی نیست. چون من ریسک دارم. من قابل اعتماد نیستم. ممکن است دوباره برگردم به نقطهء اول. دوباره فیل ام یاد ویپاسانا و آشرام و هندوستان کند. ممکن است دوباره بگذارم و بروم! برای او ریسک دارم. دردسر دارم. این را هم میدانم.
با این اعترافات در دادگاه شاید حس ترحم او برانگیخته شد. شاید دادگاه حکم به اسکیزوفرنی بدهد و من را تبرئه کند!
اما باز دارم کار خودم را خراب میکنم! این نوشتهها خودش سندی میشود بر عدم صداقت من در اعتراف!
گالیله هم در دادگاه دروغ گفت!
راستی خیلی ها من را هم دروغگو میدانند!
تا جرمم سنگین تر نشده بروم!
و حتما اولین خواستهء او و جامعه از من پاک کردن تمام این نوشته هاست!
یعنی حذف بیش از بیست سال نوشته!
حذف گذشته و هویت نویسنده!
که البته کاری معنوی و خوب است. در جهت حذف گذشته و کشتن نفس.
احتمالا گالیله هم تعهد داد دیگر به آن تلسکوپ لعنتی دست نزند و به جای آن در کلیسا انجیل بخواند!
نظرات