دوستی و مسوولیت

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 دوستی و مسوولیت

---

شیش صبح به وقت ونکوور! بعد از دوش و کمی مراقبه! زیر دوش که بودم دوباره داستانی آمد! طاقت نیاوردم که ننویسمش! 

یا اینکه کمی از پرخوری قبل از خواب دیشب پشیمانم! سردرد دیشب یادم هست! کمی سردرد داشتم! میرزا قاسمی و خورشت سبزی و پلو با یک چای و سه کوکی کوچک! این‌ها در آن لحظه حالم را خوب کرد! با خودم قرار داشتم که دیروقتها شام نخورم! اما زدم زیر قولم! بی مسوولیتی کردم! پشیمانم! امیدوارم امروز بدنم از پس آن شام بربیاید! باید از بدنم حلالیت بطلبم! امیدوارم بتوانم این مسوولیت را درست انجام بدهم! چرا به شما می‌گویم؟ چرا می‌نویسم و پخش می‌کنم؟!

این سوالی بود که دوستم از من پرسید! برای جواب دادن به آن همیشه دچار مشکل می‌شوم! بهتر نیست فقط برای خودم بماند؟ شاید! شاید این را برای کسی نفرستم! شاید برای خودش بفرستم فقط! محض تشکر! محض صاف کردن حساب! اگر نکنم چیزی کم می‌ماند! بدهکار می‌مانم!  دیشب وقتی با تارا بودم دوستی زنگ زد. روی اسپیکر گفت عارف مسلک شدی! اتفاقی درحال افتادن است شاید! گفتم شاید! همان شب قرار گذاشتیم! حدود ۵٠ کیلومتر بعد از خستگی کار رانندگی کرد! آمد که با هم حرف بزنیم! نمی‌دانم چرا آمد! برای کنجکاوی یا مسوولیت یا خوردن آبجو یا که چی! اما آمد! 

قبلاً با هم کوه رفته بودیم. حدود بیست سال پیش! در سرمای شب حرف زده بودیم. بعد از بیست سال هنوز داستان همان است. چرا می‌نویسم؟ چرا شییر می‌کنم؟ می‌خواهم کمی پُز بدهم. به داشتن چنین دوستانی! شاید اینطوری بتوانم تشکر کنم! شاید بتوانم واقعیت را ببینم! آنطور که هست! هر چه باشد ویپاسانا یعنی دیدن واقعیت همانطور که هست! 

با خودم گفتم باز می‌مانم! گفت بسته‌ای. شاید نتوانستم! شاید خیلی درگیر افکار و ایده‌هایم بودم! خواستم شنونده‌ی خوبی باشم نشد! خیلی حرف زدم! کمی پشیمانم! اما چانه ام که گرم می‌شود حرّافی زیاد می‌کنم! همین جا هم دارم حرافی زیاد می‌کنم! 

خلاصه کنم. با هم از مرگ گفتیم. از مسوولیت. از خانواده. از فرزند. راه رفتیم. خندیدیم. دو تا پُک به سیگار برقی زدم! پرتقال خوردیم! از لحظه گفتیم. از وصیتنامه! از پایان. 

وقتی میخواستم بروم گفتم می‌روم! همیشه با خودم می‌گویم می‌روم یا کمک می‌گیرم یا کمک می‌شوم! مثل یک مسابقه ‌ی کُشتی. می‌روم روی تُشک! یا می‌خورم یا می‌زنم! دیشب هم هم خوردم هم زدم! همیشه در حال زد و خورد با خودم هستم! با جهان. یک بار هم با یک دوست قدیمی! دوست بیست و چند ساله! کُشتی گرفتن با دوستان قدیمی سخت تر است. خوب مُچ ات را می‌گیرند! زیر یک خم تو را خوب می‌شناسند! شاید زمین بخوری! اگر دوستت تو را زمین بزند خوب است! اگر هم تو او را زمین بزنی باز هم خوب است! در هر دو صورت برنده می‌شوی! خوبی دوستی‌های قدیمی اینجاست! چه بخوری و‌ چه بزنی در هر صورت برنده‌ای! 

اینجا تمرین می‌کنم! دوباره هوس کُشتی دارم! اینجا دوباره دنبال حریف می‌گردم! 

دنبال یک خواننده که یا هم کُشتی بگیریم! 

یا زمین می‌خورم! یا زمین می‌زنم! 

در هر دو صورت برنده‌ام!

چرا بازی نکنم؟

بازی ای که فقط بُرد است! 

زندگی ای که فقط زندگی است! 

باختنی در کار نیست!

مرگی در کار نیست!

فقط زندگی است!

چرا زندگی نکنم!

چرا ننویسم؟

من حریف می‌طلبم!

مرگ حریف خوبی است!

در نهایت همه‌ی ما را زمین می‌زند!

اما من با او کُشتی می‌گیرم! 

گاهی در حال اشک ریختن!

گاهی بی مسوولیت!

گاهی با مسوولیت!

گاهی با نوشتن!

گاهی بدون نوشتن!





نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین