معرفی خود

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 معرفی خود

---

قبلا در جایی از من خواسته بودند خودم را معرفی کنم!  چندین سال پیش بود! سوال بزرگی بود و من را به نوشتن این متن رساند:

https://mymindflow.blogspot.com/2021/04/blog-post_9.html

بد نیست سری به آن بزنید تا کمی معرفی بشوم! 

اما شاید الان بتوانم بیشتر معرفی کنم!


تو کیستی؟ خدمت تو چیست؟

اگر کسی جواب این دو سوال را بداند تقریباً خود خداست! من هنوز نمی‌دانم! 

من هنوز نمی‌دانم کیستم! 


یک بدن دارم. این بدن از زمین روییده! روزی هم به زمین بازخواهد گشت. اجدادم از منطق‌ا‌ی در حوالی ایران و خراسان بوده‌اند.سرزمین خورشید!


این بدن را نیرویی حرکت می‌دهد! آن نیرو را نمی‌دانم! آن نیرو گاهی اشکهایم را جاری می‌کند! گاهی فرصتی می‌دهد برای نوشتن! 

اکسیژن را از هوا می‌خورم. غذای بدنم را درختان و‌گیاهان می‌دهند! 

شاید من همان زمینم! همان خاک!


شاید از این فلسفه بافی ها خسته‌ای. می‌خواهی بدانی خدمت من چیست! کجای این ماشین بزرگ اقتصادی هستم! چه سودی برای دیگران دارم! شاید هیچ!

هنوز خودم نمی‌دانم! هنوز آنقدر بزرگ نیستم! هیچ سودی ندارم!

در زمین راه می‌روم. شاید مورچه‌ای را زیر پایم له کنم! شاید گیاهی را بکُشم. شاید حیوانی را آسیب بزنم! هیچ سودی ندارم! ضرری شاید برسانم. به این زمین! 

من هم مثل تمام گیاهان و حیوانات فقط زنده هستم! سر در هوا دارم و پای در خاک! 

چه بگویم؟

هرچه بگویم خطا گفتم. 

کسی حرف می‌زند که حرفی داشته باشد برای گفتن! حرفی ندارم! پرحرفی زیاد کرده‌ام. قلم فرسایی! 

بی دل از بی نشان چه گوید باز؟

من دیوانه‌ای بیش نیستم! دیوانه‌ای که با یک سوال دیوانه تر می‌شود! 

از دیوانه نپرس تو کیستی!

او نمی‌داند! فقط عاقلان می‌دانند. دیوانه‌ها کسی نیستند که بتوانند خودشان را معرفی کنند. 

شاید من یک آیینه باشم! 

می‌خواهی چه ببینی در آیینه؟


خدمت من چیست؟شغل من چیست؟ از کجا پول در می‌آورم؟

پدرم خیلی زحمت کشید! نان میپخت. نان دست مردم می‌داد! از نان او من هم خوردم! شاید هنوز می‌خورم! هنوز بر دوش او هستم! هنوز نتوانستم نانی دست کسی بدهم! 

مادرم هم سالها زحمت من را کشید! هنوز نتوانستم حتی یک نگاهش را جبران کنم! 

می‌خواستم سقف فلک را بشکافم. دیدم کسی نیست! فلکی نیست! زهی خیال باطل. 

بزرگانی هستند که دست مرا گرفته‌اند. راهم برده‌اند. خواهران و برادرانم! معلمان بزرگ. آنهایی که درک کرده‌ام یا نه. مدیون آنها هستم.

من به این زمین. به این خورشید بدهکارم. من به پدرم به مادرم به همه بدهکارم. 

بدنم را از زمین قرض گرفته‌ام. درصدد پس دادن آنم. روحم را از خورشید! 

زبانم را از سکوت. 

گاهگاهی کلماتی را سر هم می‌کنم!

از دیوانگی ها می‌گویم!

همین!

شاید زندگی بهترین تعریف باشد!

یک تکه از زندگی. 

یک قطره از اقیانوس!

یک قطره‌ی بی خاصیت. 

یک قطره که نمی‌تواند کاری بکند!

فقط شناور مانده. 

گاهی به اعماق می‌رود. گاهی با موجها. گاهی باران می‌شود! گاهی رود! گاهی مرداب!

قطره را معرفی کنم!؟

تو اقیانوس را ببین! قطره همانجاست. اگر توانستی جدایش کنی جدایش کن. 

قطره شاید گاهی رنگی بگیرد به خودش! اما زود حل می‌شود. شاید حبابی بشود بر سطح! اما زود می‌ترکد! 

شاید حبابی پرطمطراق بشود! با چند مدرک تحصیلی! اما زود می‌ترکد!

گاهی غره می‌شود! 

حبابی بزرگ در برابر اقیانوس! و چه مضحک می‌ترکد! عجب حبابی بود. عجب خوابی بود!

قطره از روی اقیانوس تعریف می‌شود! 

اقیانوس را نمی‌دانم چیست! چرا هست؟ به چه کاری می‌آید! 

من همان قطره‌ی بی مصرف اقیانوسم. 

پوچ. 

خالی. 

بی مصرف!




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین