اضطراب کاری- ۴ آوریل ٢٠٢٢

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 اضطراب کاری- ۴ آوریل ٢٠٢٢

---

خوب ٨ صبح روز اول کاری هفته هست اینجا. یعنی باید دست به کار شوم. چند تا نوشته‌ی قبل چند تا سوال مطرح کردم. لینکش را بعدا می‌گذارم. سوال‌ها در مورد کار بود و این که چه باید کرد! کلمه‌ی کلیدی اضطراب کاری را جستجو کنید پیدا می‌شود!

هر روز صبح می‌شود این سوال را از خودمان بپرسیم. چه باید کرد؟ 

همیشه اگر از مبدأ مختصات شروع کنم بهتر است. اگر قبلاً خوانده باشی می‌دانی مبدأ مختصات زندگی مرگ است. خوب از مبدأ مختصات شروع کنیم. 

هر کسی در زندگی اش چیزی می‌سازد. یا روی چیزی کار میکند. جدیداً بدون هیچ تجربه یا سابقه ای به کشاورزی علاقمند شدم! معامله با زمین و خورشید! تولید غذا از یک موجود زنده! هدایت خاک و آب و آتش و هوا به جایی که غذایی تولید شود. خودم و دیگران بخوریم! چند صباحی! هنوز خیلی خام است این ایده! نه زمینش را دارم. نه بدن و کمر کار کردن روی زمین را! اما خدا را چه دیدی!؟

فعلاً مهمترین کار به نظرم کار کردن روی خودم است. و روی بقیه‌ی آدمها! همان آدمهایی که می‌شناسم! شاید دویست سیصد تا آدم بشناسم. شاید بیشتر شاید هم کمتر! 

کشاورزی اولین و پایه‌ای ترین کار ممکن است! نزدیک به طبیعت! نزدیک به مبدأ مختصات! خود ما یعنی بدن ما از غذاهایی درست شده که دیگران کاشته‌اند! پس ما هم چیزی بکاریم برای دیگران! 

تا قبل از آن؛  من کمی نیاز به کار کردن روی خودم دارم. یک قلم هم دارم. گاهی با این قلم چیزهایی درست می‌کنم از جنس کلمه! بسته هایی که پر است از کلمات! آنها را بسته‌بندی می‌کنم. می‌فرستم برای بعضی‌ها! از درون من معمولا کسی کامل خبردار نمی‌شود! اما من این بسته ها را به رود دجله می‌اندازم! شاید روزی خودم یا دیگران آن‌ها را دوباره پیدا کردیم! 

چند تا تلفن و برنامه‌ریزی و حساب و کتاب و غیره هست! اما مهمتر و جالبتر همین نوشته‌هاست. اینها را که بسازم خیالم کمی راحتتر می‌شود! بسته‌ها معمولاً از بین نمی‌روند! این بسته‌ها نوعی ارتعاش را ثبت می‌کنند. این ارتعاش شاید بعداً روی خودم یا دیگری کپی بشود! حتی بعد از گذر من از مبدأ مختصات! یعنی وقتی که من دیگر روی زمین نباشم. این ارتعاشات هست! جایی اثر گذاشته! نمی‌دانم کجاست. روی سرور گوگل یا اعماق روح من یا دیگران! اما مطمئن هستم ارتعاشات الان من جایی ثبت می‌شود. جایی اثر می‌گذارد! شاید روی خودم یا دیگری! اثرش را روی خودم کامل درک می‌کنم. در آرامشی که می‌گیرم از این ارتعاش! این ارتعاش شفاف! با وجدان خودم و کل بشریت حرف می‌زنم! 

انگار نوعی مرزها و پرده‌ها برداشته می‌شود! کمی سورئال است ولی واقعا انگار گفتگوهای درونی من گفتگوهای بین من و تمام آدمها می‌شود! مشکلات من مشکلات تمام آنها! و مشکلات آنها می‌شود مشکلات من! نوعی یوگا! انگار یک وجدان مشترک بشری هست که دارم با آن حرف می‌زنم! شاید مناجات باشد! شاید گفتگو با خدا! گفتگو با خودم! شاید نوعی دعا! البته دعا در سکوت بهتر است! 

بسته‌های کلمات را سریع به داخل رودخانه ‌ی اینترنت می‌اندازم! به چند نفر که به ذهنم در آن لحظه بیایند لینک می‌دهم! گاهی هم بدون لینک! دو سه نفری می‌خوانند! کسی برای این بسته‌ها پولی نمی‌دهد! خودم هم درخواست پولی نکردم! پدم به اندازه‌ای که بتوانم غذا بخرم برایم گذاشته! سرپناه هم بستگی به جایش دارد! در خیلی از جاهای زمین سرپناهی هم دارم! بستگی به جایش دارد! پس فعلاً مشکلی نیست! فعلا می‌توانم چند صباحی به کار تولید و بسته‌بندی کلمات مشغول شوم! 

اضطراب کاری از کودکی همراهم بوده! همراه با وفایی هم بوده! پس بدک نیست بیشتر از این یار همراه یاد کنم! وقت زیاد نیست! مبدأ مختصات را یادت بیاور! باید کاری کرد! اضطراب کاری یعنی همین!


https://mymindflow.blogspot.com/2022/03/blog-post_68.html






نظرات

Unknown گفت…
سلام
چه جالب که در این نوشته یک وجه مشترک بین من و شما پیدا کردم.
من هم همیشه علاقه داشتم کارخانه تولید داشته باشم که به دلایلی مقدور نشد ولی وقتی به نویسندگی به طور جدی ماه کردم احساس
کردم کارخانه تولیدی ام را راه اندازی کردم و این برایم خوشایند بود.
‏آرزو گفت…
یاد سهراب سپهری افتادم
آگاهی آب و قانون گیاه...
کشاورزی علم و تجربه ایست برای تمرین صبوری و اعتماد به قانون حاکم بر طبیعت

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین