باورِ سفرِ تنهایی

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 باورِ سفرِ تنهایی

---

بالاخره بلیط را می‌خری! چند روزی در شک و تردید مانده بودم. وقتی راهی را باید تنها بروی بزرگترین مانع تردید است. تردیدهای خودت! کسی نیست که راه را رفته باشد! کسی تایید نمی‌کند! کسی تشویق نمی‌کند! وقتی تنها می‌روی فرقی ندارد چه همه تشویق کنند چه منع! تو باید تنها بروی! خودت و خودت و خودت!

بلیط خریدن کار ساده‌ای است.بسیاری روزانه در حال سفر هستند. اما همانطور که قبلاً گفتم مهم آن سفر درونی است. سفر بیرونی فقط یک تمرین است. آن لحظه ای که دیگر شک را کنار می‌گذاری! تنها اولین قدم را برمی‌داری. اولین و مهمترین قدم! 

به خودت اعتماد می‌کنی. تو تنها تصمیم می‌گیری و پای این تصمیم می‌مانی. بالاخره باورت می‌شود. 

زمانی که تازه به ویپاسانا رفته بودم چند روزی در ناباوری گذراندم! دیدم گروهی واقعا جدی گرفته‌اند. آنها افرادی بودند که سفر مرگ و زندگی را جدی گرفته بودند! شاید سالها با خودت حرف بزنی. افکاری را در ذهن نشخوار کنی. اما هیچ وقت جدی نگیریشان! راه میانه و همرنگی با جماعت را بروی. راهی که اکثریت می‌روند. راه امن! 

اما بالاخره روزی می‌رسد که باید خودت تنها بروی. اگر تمرین نکرده باشی خیلی سخت می‌شود. 

یک تجربه‌ی دیگر پریدن از ارتفاع با طناب بانجی است! اول شک داری. بعضی ترغیب و بعضی منع ات میکنند. اما آن بالا که می‌رسی دیگر فقط خودت هستی و خودت. ترسهایت به تمام وجودت سرایت کرده! تمرین خوبی است. یک لحظه دیوانه می‌شوی و می پری. 

زندگی و مرگ همین است! دیوانگی و پریدن! آن تمرینی که در ذهنت کردی بسیار مهمتر و ارزشمند تر پرتاب کردن جسمت است. 

اگر فقط کمی دیوانه بشوی مسیر تو را با خود می‌برد. اگر آنقدر دیوانه باشی که ده روز را به نشستن با خودت اختصاص بدهی. آن وقت کم کم کشیده می‌شوی. به جایی که سی روز از زندگی را می‌گذاری. همه چیز را می‌گذاری. امنیت را. همه ی آنچه جمع کرده‌ای را می‌گذاری و می‌روی. کل زندگی ات را در یک کیف خلاصه می‌کنی. اما در ذهن ات دنیایی است. در ذهن ات شجاعتی است. هدفی بزرگ. قدرتی شگرف. تو تنها می‌روی. لذت غلبه بر ترس تنهایی! لذت پریدن به ناشناخته ها! این لذت فقط بعد از پریدن برایت پیش می‌آید. قبل از آن فقط کلنجار و کُشتی گرفتن با خودت است. 

تصمیم میگیری. باید رفت. باید آماده شد. باید تمرین کرد. برای رفتن نهایی تمرین کن. فرار نکن. تردید نکن. 

آن وقت می‌شوی مثل مولانا که گفت

...

چنان مستم چنان مستم چنان مستم من امشب

که از چنبر   که از چنبر    برون جستم من امشب

...

چنبر تردید

چنبر ترس

چنبر شک

چنبر بدن!

چنبر ذهن!


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

غلبه بر حس قربانی

اولین و آخرین روز

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین