اعتماد به قلم

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 اعتماد به قلم

---

دیشب یوگا را رفته‌ای! به جای شام میوه خورده‌ای. با بچه‌ها در پارک بازی کرده‌ای. و بعد خواب! شش صبح بیدار می‌شوی! کمی دیر! امروز به نظر می‌رسد کمی گم شدی! سخنی با پیر هندوستان! بعد دنبال بدن می‌روی. گزینه های زیادی داری. حق انتخاب! می‌توانی پیغام های کاری را بزنی. پیغام های خانوادگی را چک می‌کنی. به دوستانت فکر می‌کنی. به نیازهای بدن. به دنبال کمی تماس بدنی. شاید خوردن صبحانه. حدود دو ساعت گذشته. تو اینستاگرام را دیده‌ای. پیج مولانا تبلیغات پخش می‌کند! کسی آنقدر عکس گذاشته که به خودش ثابت کند زیباست! نمی‌دانم در کودکی چه کسی به او گفته که زشت است! 

اگر غذا بخورم دوباره گرسنه خواهم شد. اگر آتش یکی شدن با بدن دیگری را به بدنم بیاورم دوباره شعله‌ور خواهد شد. اگر به دنبال پول و اقتصاد بروم پوچی اش دیر یا زود سراغم خواهد آمد. تمام گزینه‌ها یک به یک حذف میشوند. برای حدود ده دقیقه مدیتیشن می‌کنی! بعد دوش! بله. بالاخره برای دوش گرفتن انگیزه‌ی کافی پیدا می‌کنی. موسیقی را هم با خودت به زیر دوش می‌بری. کمی پیانو! کمی موسیقی مدیتیشن! کمی شجریان... مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم ...

زیر دوش بالاخره ایده‌های پراکنده را کنار میگذاری. بله باید به قلم اعتماد کنی. هزاران انسان مثل تو امروز از خواب بیدار شدند. هزاران انسان بیدار نشده‌اند. بله. باید به قلم اعتماد کنی. شروع کن به نوشتن. به نیرویی اعتماد کن. نیرویی که کلمات پراکنده‌ی ذهن ات را هدف میدهد. همان نیرویی که خاک را زندگی می‌بخشد می‌تواند کلمات را هم زنده کند. این کلمات مسیر خودشان را خواهند رفت. وقتی زنده بشوند دیگر مرگی در کار نیست. این کلمات بعداز مرگ بدن خواهند ماند! چه میراثی بهتر از این؟ 

همیشه در گیجی های زندگی به مبدأ مختصات فکر می‌کنم. به مرگ! همه‌ی ما اینجا مسافریم. موقت آمده‌ایم. بزرگترین و دوست داشتنی ترین فکت و واقعیت زندگی. وقتی به مبدأ مختصات برمی‌گردی می‌توانی روی صفحه زندگی حرکت کنی. وقتی به مبدأ برگردی دیگر به کم راضی نمی‌شوی. تو بینهایت را می‌خواهی! شاید با یک ارگاسم یا یک صبحانه ‌ی خوشمزه یا یک فعالیت اقتصادی مدتی سرگرم باشی. ولی مبدأ مختصات هنوز سرجایش است. 

حافظ گفت «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید» کار جهان یعنی جهان تو. این جهان این زمین احتمالا چند میلیارد سال دیگر خواهد چرخید. اما جهان تو نه. جهان بدن تو روزی سرخواهد آمد. عاشق شو. چطور عاشق شوم؟  گاهی فکر می‌کنم معنی عاشق شدن چیست؟ هر لحظه عاشق بودن. یعنی هر نفس. هر کار. هر لحظه. گاهی خودم را تحلیل می‌کنم. تمام انگیزه‌های روزانه‌ام را. قبل از اینکه هر قدمی بردارم خودم را چک می‌کنم. آیا این قدم این نگاه این تصمیم این لبخند این نوشته این کلمه آیا تک تک نفَسها را از روی عشق برمیدارم؟ یا از روی عجله؟ از روی ترس؟ از روی رقابت؟ از روی خودخواهی! از روی چه؟ تک تک لحظه ‌ها را چک کن. تک تک کلمات را. همین کلماتی را که سر هم می‌کنی! عجله داری! زودتر بنویسی تا از ذهنت نرود! می‌روی به جلو تر در زمان. حال را از دست می‌دهی! می‌خواهی زود تر اینها را به دیوار شهر بکوبی! شاید رهگذری بخواند. شاید تنهایی‌ات کمی کم بشود. زهی خیال باطل. اگر در همین چیدن حروف و کلمات لذت نباشد باختی! کیفیت تایپ کردن این کلمات کیفیت تو را تعیین می‌کند! در همین لحظه! کیفیت خواندن آنها هم همینطور! آیا عجله داری؟ یا با آرامش داری کارَت را انجام میدهی؟ آیا به دنبال هدفی هستی؟ خطا رفته‌ای. اگر این نوشته تو را به زمان حال بیاورد راهت درست است. 

چشمهایی که عادت به دویدن دارد نمی‌تواند آرام نگاه کند! یک موسیقی آرام همیشه کمک می‌کند. مثل همین موسیقی. 


https://music.youtube.com/watch?v=baSEW7nmi7g&feature=share


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

اگر خواستید بگو بیام

جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری

دیوانه یا جویندۀ معنوی

عشق کجاست؟

تعهد به آگاهی

اول حال خودت را خوب کن!

اهل کدام قبیله‌ای؟

دوراهیِ زندگی

حرفهای خصوصی

از دیگری چه می‌خواهی؟