حفره‌های دورنی و مبادلات اقتصادی

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 حفره‌های دورنی و مبادلات اقتصادی

---


در هر مبادله‌ای ما سعی می‌کنیم حفره‌ای از درون خودمان را پر کنیم. 

در یک مبادله حتی اگر به سادگی مبادله‌ی یک کالا یا خدمت باشد هم همین قانون حاکم است. فروشنده چیزی از خود را می‌دهد و حفره‌ای درونی را با پولی که می‌گیرد پر می‌کند. 

خریدار هم حفره‌ای دارد که با آن کالا پر می‌کند و در ازای آن پولی از خود را می‌دهد. 

در هر مبادله‌ای هر کس قسمتی از خودش را می‌دهد و قسمتی را می‌گیرد. حتی اگر مثلا یک کالا را جابجا کنیم آن کالا جایی در درون ماست. مثلا وقتی ما خودمان را مالک زمینی میدانیم این زمین به صورت یک تکه کاغذ که اسم ما روی آن است فقط یک قسمت از حس مالکیت ما را پر می‌کند. پس آن زمین هم در واقع یک قسمتی از درون ماست. 

در بعد مادی ما مدام نیاز به اکسیژن آب و غذا داریم. این حفره ها در بعد مادی است. حفره‌های دیگری در بعد معنوی و ذهنی و احساسی هم هست. 

بدن به موادی نیاز دارد که از موجودات زنده‌ی دیگر تامین می‌شود. این یک سطح از مبادله است. سطح دیگر مبادله مبادله  در سطح روح یا زندگی یا انرژی است. 

راستش را بخواهید فکر می‌کنم آن حفره‌ی روحی هیچ وقت  تا وقتی که روی زمین هستیم سیراب نمی‌شود! احتمالا آن حفره فقط با پیوستن به بینهایت سیراب می‌شود. 

برگردیم به همان مبادلات زمینی که زیرمجموعه‌ای از مبادلات در سطح انرژی است. 

حفره‌های درون غیر از اکسیژن و آب و غذا چیست؟

بسیاری از ما حفره‌های احساسی داریم. افرادی که این حفر‌ه‌های خود را با منبع اصلی پر کرده باشند می‌توانند حفره‌‌های دیگران را تشخیص دهند. این افراد چون این حفره‌ها را در خودشان شناخته‌اند در دیگران هم می‌شناسند. گاهی آنها ما را بهتر از خودمان درک می‌کنند. این روح ها می‌توانند حفره‌های روحی آدم ها را پر کنند. نوعی معجزه! اینها چراغ راه دیگران می‌شوند. 

مثلا حفره‌ای که مولانا با خود داشت! بعد از سالها تدریس و وعظ و معروفیت و مشهوریت و احترام اجتماعی! این حفره را پول و موقعیت اجتماعی نمی‌توانست پر کند! 

تنها کسی که آن حفره را می‌شناخت کسی نبود جز شمس تبریزی! او این حفره‌ها را خوب می‌شناخت. شمس این حفره‌ها را در خودش از منبع اصلی سرشار کرده بود! وقتی به مولانا رسید خودش را در او دید و مولانا هم خودش را در او دید! آن معجزه رخ داد. مولانا حفره‌اش را با شمس پر کرد. اما شمس به جایی رسیده بود که دیگر وجودی غیر از آن انرژی نداشت. هر دو در هم تنیدند. هر دو در رقصی چنان میانه‌ی میدان به آن منبع اصلی انرژی پیوستند. 

اگر زنگار آیینه‌ی دل را برداری چون شمس و مولانا می‌شوی. دیگران خود را در تو می‌بینند و تو خود را در دیگران می‌بینی. شخصیت و بدن و ذهنت دیگرسر راه نیست. 

ما آدم‌ها تلاش می‌کنیم به روشهای مختلف حفره‌ها را پرکنیم. با بزرگ شدن در بعد مادی. با انواع مالکیت. با جذب افکار و ایدئولوژی های مختلف. اما هیچ بینهایتی با یک چیز متناهی و محدود پر نمی‌شود. تمام زمین را هم اگر داشته باشی به فکر ماه و خورشید و مریخ خواهی بود! 

پیوستن به منبع لایزال انرژی تنها راه است. بسیاری در زندگی و برخی از طریق مرگ به آن منبع می پیوندند. 

باردیگر که در چشمان کسی نگاه کردی یادت باشد. دو روح به هم می‌نگرند و یکی می‌شوند! آنها حفره‌های هم را پر می‌کنند. این مبادلات در تمام ابعاد در حال اتفاق افتادن است. 

همین نوشتن و خواندن نوعی مبادله است. 

وقتی این سطور را میخوانی یادت باشد ما با هم مبادله‌ای داریم!

من و تو در عالم معنی به یک نقطه رسیدیم!

موقتا در بعدی از عالم معنا یکی شدیم!

هرچند کوتاه ولی اگر این را خواندی این اتفاق می‌افتد! 

شاید حواس من نباشد

شاید تو حواست نباشد

اما مبادلات در جریانند

این مبادلات ادامه دارد ...


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

غلبه بر حس قربانی

اولین و آخرین روز

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین