اولین و آخرین روز
اولین و آخرین روز
***
امروز سالگرد اولین روز زندگیِ من روی زمین است. من در خانه به دنیا آمدم. خواهرِ مادرم و یک ماما برای زایمان به کمک مادرم آمده بودند. به هر حال چیزی از اولین روز به یاد ندارم!
حالا ۴۵ سال شمسی از آن روز گذشته!
فکر کنم بد نباشه به آخرین روز هم فکر کنم!
بالاخره هر آغازی را پایانی است.
ذهن هم وقتی به آغاز فکر کنی به پایان هم فکر میکند. چون ذهن، دوگانه ها را دوست دارد.
اگر بگویی سیاه، سفید هم هست.
اگر بگویی سکوت، صدا هم هست.
اگر بگویی آغاز، پایان هم هست.
اگر بگویی عدم، وجود هم هست.
و الی آخر ...
اولین روز ها را در ناآگاهی و بچگی گذراندم.
آخرین روز را نمیدانم کی قرار است برسد!
اما امروز را چطور؟
اگر امروز تو شبیه اولین روزت باشد باخته ای. چون هنوز ناآگاهی!
ولی نکته مهم اینجاست:
اگر امروز تو شبیه آخرین روزت نباشد باز هم باخته ای.
چرا؟
چون امروز را درست زندگی نمیکنی.
چون منتظر یک فردایی هستی.
فردایی که با امروز متفاوت باشد.
و این یعنی، درست زندگی نمیکنی.
معمولاً با خودم چک میکنم. بعد که مطمئن میشوم که امروز من شبیه آخرین روز است خیالم راحت میشود.
اما شاید بخواهید بدانید روز ایدهآل چیست. روزی که شبیه آخرین روز باشد چگونه است؟
برای من امروز تجربهای درونی است. توضیح دادنش کمی سخت است.
اما تا اینجا بگویم که روز من ربطی به بیرونم ندارد. یعنی ربطی به خانه و آب و هوا و اطرافیان ندارد.
چنین روزی، روز خوبی است.
من امروز و احتمالا آخرین روز را هم، در لحظه میگذرانم.
یعنی بدون فردا.
من امروز از لحظه مینویسم. چون لحظه شامل همه چیز میشود.
خدا هم در لحظه است.
من امروز و احتمالا آخرین روز هم، از خدا مینویسم.
خدا هم همان عشق است.
من امروز و احتمالا آخرین روز از عشق مینویسم.
بودن و ماندن در لحظه و خدا و عشق، بهترین است.
این بهترین کارِ ممکن است.
من امروز و احتمالا آخرین روز را، در آرامش میگذرانم.
من امروز و احتمالا آخرین روز را، در سکوت میگذرانم.
سکوت و آرامشِ درونی!
بیرون فرقی ندارد که شلوغ باشد یا نه!
من امروز و احتمالا آخرین روز را، با توجه به نفس ها میگذرانم.
من امروز و احتمالا آخرین روز را، با توجه به بدنم میگذرانم.
من امروز و احتمالا آخرین روز را در شکرگزاری میگذرانم.
شکرگزاری از گذشته، شکرگزاری از لحظه و شکرگزاری از نبودن آینده.
نظرات