تسویه حساب‌های شخصی-٢-بدهی بیست ساله

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 تسویه حساب‌های شخصی -٢

***

یک حساب شخصی خیلی سنگین دارم. حدود بیست سال. حسابهای ریالی و دلاری آسان است. با یک جمع و تفریق و یک توافق ساده انجام می‌شود اما حسابهایی هست از جنس انرژی. تسویه کردن آنها اما کار راحتی نیست! وقتی حسابت اینقدر سنگین باشد دیگر خیلی جای کار دارد. 

بیست سال زمان کمی نیست. خودش یک عمر حساب می‌شود. 

موضوع این است که اکثر این مدت من ناآگاه بودم. تمام آن نوازش های محبت آمیز را ندیدم. تمام آن تمیزکاری ها. تمام آن پخت و پز ها. تمام آن عشق های عریان را نمی‌دیدم. 

در بیشتر موارد فقط بدن را می‌دیدم و بس! اما حالا حسابم سنگین شده. آنقدر سنگین که تسویه کردنش کار سختی است. شاید سالها طول بکشد. چطور می‌توانم بیست سال عشق را در خودم ایجاد کنم! چطور ابراز کنم؟ 

روزی که اولین نگاه را به هم انداختیم یک هم سفر دیدم. با هم سفر کردیم. از دل تمام مشکلات. از دل جامعه. از دل ترس ها. از دل ناامیدی ها. از دل مهاجرت. با هم سفر کردیم. بیست سال تمام! بیست سال آزگار! تقریباً یک روح سرگردان بودم. با عشق و آزادی آمد. با عشق و آزادی ادامه دادیم. با عشق و آزادی هم ادامه‌ی سفر را امیدوارم بتوانم بروم. 

اما چاقوی قضاوت من همواره آسیب میزد. ما یکی شده بودیم. آن منِ سرکشم در آغوش محبت او حل شده بود. آن آرامش هایی که از او گرفتم. آن نوازش ها. آن همه نگاه محبت آمیز. آن همه تحمل. آن همه تلاش. 

امیدوارم روزی بتوانم این حساب را تسویه کنم! گاهی هم درگیر خشم شدیم. درگیر حسادت. درگیر نقش‌های کاذب. در تمام این فراز و نشیب ها من بازیِ انرژی را باختم. درگیر ناامیدی شدیم. اما روح زیبایی را به این دنیا دعوت کردیم. در مارپیچ های روحم در اکثر موارد ناآگاه بودم. 

حسابم سنگین است. 

نمی‌دانم چقدر وقت دارم. نمی‌دانم چطور و چگونه این حساب را تسویه کنم. 

این بدهکاری انرژی شاید با هیچ کادویی جبران نشود. اما از امروز حواسم هست. در هر لحظه باید حواسم باشد. من به یک نفر خیلی بدهکارم. هر کجا هستم باشم. هرکجا خواست باشد! 

من دریایی از نگاه محبت آمیز! دنیایی از بی قضاوتی! و جهانی از نوازش بدهکارم. 




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین