مکالمات من و تارا!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 مکالمات من و تارا!

***

من: 

تارا خوشگلم بعضی از الفبا رو یادت رفته بود. بیا یک کم تمرین کن بعداً بتونی پیغام ها و نامه های ددی رو بخونی. اگر یاد بگیری می‌تونی برای ددی پیغام بنویسی.  


تارا:

آخه من وقتی بزرگ شم تِن (Ten) بشم! بنویسم تو دای die میشی!

همه‌ی بزرگا وقتی نی نی ها بزرگ شن دای میشن!


من:

ممممم ... اووو.... اوکی ! (در حالیکه سعی می‌کنم موضوع رو واقعا بپذیرم و عادی نشون بدم!) 

باشه اشکال نداره. 

تازه اگر هم من دای بشم باز تو می‌تونی واسه من نامه بنویسی!


تارا: 

مممممم ...

I don't think so!

اما فکر نکنم تو بتونی بخونی!


من: 

(درحالیکه به آگاهی بعد از مرگ فکر می‌کنم!) 

چرا فکر کنم میشه! 





نوشته‌های مرتبط


برای تارا - ٢ زندگی و مرگ آگاهانه


https://www.unwritable.net/2022/01/بهblog-post_31.html



نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین