تسویه حساب
تسویه حساب *** حدود دو سه سال پیش در اثر تغییراتی که کردم دید من نسبت به دنیا عوض شد. یکی از این تغییرات بیشتر شدن یاد مرگ بود. یعنی هر چقدر که به لحظه نزدیک میشدم همانقدر هم آینده قطعی که مرگ بود برایم بدیهی تر میشد. برای این کار لازم بود که با همه ی دنیا تسویه کنم. توضیح دادن این حالت خیلی آسان نیست. تقریباً یعنی باری و دینی از گذشته نداشته باشم. یک جورهایی یعنی پاک کردن کارما ها. در قدیم میگفتند حلال کردن. هر وقت خداحافظی میکردند میگفتند ما را حلال کنید. این مفهوم چیزی شبیه حس من بود. میخواستم با دنیا تسویه حساب کنم. میخواستم سبک باشم. کارمایی نداشته باشم. دین و بده بستانی نداشته باشم. از درون همه را بخشیده بودم. ولی هنوز قرارداد ها و کارماهایی با بعضی ها داشتم.شروع کردم به گشتن. دیدم اولین کسی که مدت زیادی با هم بوده ایم همسر اولم بوده. یعنی حدود بیست سال. شاید بیست سال هر روز با هم سرو کار داشته ایم. این یعنی یک بار بزرگ کارمیکی. باید این بار را زمین میگذاشتم. وقتی مراقبه کنی و به لحظه بیایی حالتی است که هر لحظه خودت را باید برای مردن آماده بدانی. این تسویه حساب ها هم یک قدم