پست‌ها

نمایش پست‌ها از اوت, ۲۰۲۱

دیگران! بهشت یا جهنم؟

دیگران! بهشت یا جهنم؟ در زندگی دیگران نقش مهمی دارند. نمی توانم انکار کنم که در مسیر زندگی من دیگران نقشی نداشته اند. گرچه مسیر را باید خود بپیمایی، دیگران همیشه تاثیر می‌گذارند.  ما خودمان به تنهایی متولد می‌شویم و به تنهایی هم می‌میریم. اما بین این دو گاهی قایق زندگی مان به یکدیگر نزدیک میشود.  در ده روز اول ویپاسانا با اینکه ارتباطات ظاهری مثل حرف زدن یا حتی نگاه مستقیم نبود اما هنوز دیگران با من بودند. در ذهن من. راستش را بخواهی یکی از بزرگترین درگیری‌های من بود. در مراقبه ها به خیلی ها می پرداختم. به کسانی که دِینی به گردنم دارند. یا کسانی که با آنها دشمنی ورزیده بودم. به کسانی که درحق من کار نیک کرده بودند و کسانی که با من دشمنی ورزیده بودند. یکی از آرزوهایم از مدیتیشن این بود که ابتدا خودم و بعد دیگران را به وضوح ببینم. همانطور که هستم. همانطور که هستند. اما باور کنید ساده نیست.  تویی که این را میخوانی هم همان دیگری هستی! همان کسی که حتی شاید نمیدانم که هستی. ولی تو یک دیگری هستی. حتی با اینکه دقیقا نمیدانم کی هستی ولی گاهی تمام دیگران به صورت یک جمع یا جامعه هستند. یک دیگریِ کل

چرا از مدیتیشن فراری‌ام؟

چرا از مدیتیشن فراری‌ام؟ --- همین نوشته خودش نوعی فرار است. چون به جای نوشتن می‌توانستم به درون خودم بروم. آنگاه احتمالا ذهن ام ساکت و آرام می‌شد و دیگر این نوشته‌ها را تولید نمی‌کرد!  مدیتیشن کار سختی است.  توجه به دردها درابتدا آنها را بزرگتر میکند.  توجه به سنکاراها و ته مانده‌ی اشتباهات گذشته آنهارا به سطح می‌آورد.  مشاهده‌ی حس ها همیشه منجر به بروز حس‌های خوشایند نمی‌شود.  ...٧دقیقه مدیتیشن... گاهی تمایلی در من برای فرار از دنیای درون و پرداختن به دنیای بیرون به وجود می‌آید. این ناشی از این اشتباه بزرگ و استراتژیک است که فکر کنم دنیای بیرون مهم‌تر است. خیر خبری در بیرون نیست! بارها این را به خودم گوشزد می‌کنم. هر اتفاق خوبی اول باید در درون ما بیافتد.  همین نوشتن؛  نوعی توجه به آینده درآن است. نوعی هم قضاوت و ساخت اگو یا نفس! یعنی وقتی که نوشته درحال شکل‌گیری است، همین نوشته میشود باری بردوشِ نفْس! ذهن به آینده می‌رود و دیگران را درحال تحسین تو و خواندن این متون می‌بیند! چه خیالهای باطلی! اما ننوشتن هم شاید بهترین راه نباشد! شاید نوشتن را بتوان نوعی مراقبه‌ی نوشتاری دانست! به هرحا

موسیقی حرام است یا مباح

موسیقی حرام است یا مباح بعداز ویپاسانا موضعم نسبت به موسیقی عوض شد. الان پیانو بیشتر دوست دارم و موسیقی های آرام. اما آرامترین موسیقی ها را هم در موقع مدیتیشن، دوست ندارم.  کمی حساس ترشده‌ام نسبت به موسیقی ها. یک موسیقی، راحت تر حس هایم را بیرون می‌کشد. اگرحسِ غم باشد یا شادی.  میتوانم به موسیقی توجه کنم یا نکنم.  شاید دارم می‌فهمم چرا بعضی ها موسیقی را حرام کرده‌اند.  اینکه موسیقی حرام باشد یا مباه یا واجب، الان دیگر به وضعیت ذهنی خودم بستگی دارد.  اگر بخواهم کمال آگاهی رانسبت به خودم تجربه کنم؛ موسیقی برایم حرام است. چون کمی انحراف را باعث می‌شود.  اما وقتی که آگاهی‌ام پایین تر است؛ موسیقی با تحریک حس‌های باقیمانده در وجودم باعث می‌شود کمی آگاه‌تر بشوم. اینجا موسیقی خوب است. البته فقط برای مدت کوتاهی. نوعی نوازش روح است. وقتی خسته‌ای نوازش خوبی می‌دهد به روح. گاهی یک موسیقی را بارها و بارها گوش میدهم. ولی بهترین موسیقی هم گاهی آزاردهنده میشود. چون موسیقی روح خودت مدام درحال تغییر است، نمی‌شود مدام یک موسیقی بشنود. تغییر دائمی است.  موسیقی نوعی موج است. اگر دریای ذهنم طوفانی باشد شاید

جنگجویان طالبان و داعش ما

جنگجویان طالبان و داعش ما جنگجویان طالبان بر ارتش مجهز افغانستان غلبه کردند. مشابه این اتفاق قبلاً هم افتاده که گروهی مجهز به عقیده بر گروهی مجهز به ابزار غلبه کنند. مشابه این اتفاق درایران و شاید در خاور‌میانه ( که من دوست دارم بگویم آسیای غربی) افتاده و این جنگ مدام درحال انجام است.  اگر بتوانم میخواهم تحلیل و توصیه‌ی خودم رو برای هر دو گروه بیان کنم. میتوان طالبان و لشکر افغانستان را یک نمونه و مثال خوب دانست. داعش یک نمونه بود. در ایران هم اندیشه‌ی داعش و طالبان حضور فعال دارد. منظور من در این نوشته طالبانِ نوعی است. یعنی هر شخص یا گروه عقیدتی را میتوانید جایگزین کنید. نمونه‌ی مشابه طالبان تقریباً در همه جای دنیا پیدا می‌شود. شاید خود ما شبیه طالبان بشویم. انحراف همیشه درکمین است.  چیزی که واضح است این است که یک طالب، جنگجوی بهتری است.  تحلیل جبهه مقابل طالب آسان تراست. انسان هایی که برای داشتن شغل یا حقوق وارد ارتش می‌شوند. آنها شاید برای یک زندگی مادی بهتر یا بدست آوردن موقعیت اجتماعی به این کار می پردازند. تقریباً کل سیستم سرمایه‌داری براین اساس کار میکند. آنها زیاد وارد عمق نمی

The story of Rasool, Russell, Russ, Ross ... !!!

The story of Rasool, Russell, Russ, Ross ... !!!  (There is an issue with typing English in a blog that the default language is set to Persian, sorry if formatting is not correct) When I was born, my family decided to put Rasool as my name, a semi-religious and mostly Arabic (and less Persian) name meaning The messenger (from God or someone else like a king, etc!).  Since a teenager, I didn't like the religious taste of my name but changing names was not an option in my culture so I accepted it.  Immigrated to Canada after 33 years of living and quickly noticed that my name is very important here. When people want to know and communicate with you they start with your first name, back in Iran with a less individualistic society family name was more important and the first name was just for close friends and family.  Soon noticed some research and statistics also proves that name is a key factor in getting a job and survive here. The research stated that resumes with English first na

توهین به مقدسات یا احترام به انسانها؟

توهین به مقدسات یا احترام به انسانها؟ در عرصه گفتار و‌نوشتار فارسی بارها این را شنیده ایم !  “به عقاید دیگران احترام بگذار ! به مقدسات توهین نکن واگر نه (عصبانی می شوم وتو را میکشم! ...)” آنقدر تکرار شده که نمی دانم با چه زبانی بگویم این جمله اشتباه است.  باید بگویم مقدسات اصلا مهم نیستند. مقدسات تو عقایدی هستند که قابل نقداند.  تنها موضوع مقدس و مهم حقوق انسانهاست.  به عبارت دیگر انسانها ارزش ذاتی دارند نه عقایدشان! عقاید بالاتر از انسانها نیستند.  انسانها بالاتر از عقاید هستند.  عقاید قابل نقد است.  انسانها و‌حقوق آنها آن چیزی است که باید به آن احترام گذاشت.  اشتباه نکنید! اگر انسانی عقیده شما را نقد کرد حتی اگر توهین کرد نمیتوانید حقوق اساسی اش را سلب کنید.  حقوق انسانها در یک منشور سی گانه به اجماع نوع بشر رسیده است.  با یک سرچ ساده آنها را میتوانید پیدا کنید و کاملا ساده و قابل فهم هست.  در آن حق زندگی و حق آزادی بیان هر دو به رسمیت شناخته میشوند.  پس شما حق دارید عقیده تان را ابراز کنید و این حتی میتواند توهین تلقی شود! اما یادتان باشد نمیتوانید حق زندگی و دیگر حقوق دیگران را چون

یک قدم پایین قله

  یک قدم پایین قله وقتی در قله باشی هیچ نمیخواهی آنجا قرار داری آنجا را نمی توانی وصف کنی آنجا مرارت میخواهد رفتنش صبر میخواهد رفتنش آنجا فقط سکوت است  آنجا فقط عشق حضور دارد فقط صدای قلبت را می شنوی شاید تنفس ات را  اما معمولا آنجا نیستیم یک قدم پایین قله موسیقی هنوز خوب است هنر حرف می زند اشک هایت از قله به تو می گویند آنجا نوای نی مولانا را می شنوی یک قدم پایین قله است که می توانی بنویسی آنجا شاید بتوانی بخوانی برقصی سوار بر موسیقی دیگران بشوی هر نسیمی که از قله می آید را شاید بتوانی حس کنی کسانی که نسیمی از قله به آنها رسیده باشد جهت را می فهند اگر گوش به زنگ باشی نسیم گاهی می وزد گاهی در موسیقی  گاهی در هنر گاهی در نگاه گاهی در سماع حواست باشد یک قدم پایین قله نمانی آنجا جای خوبی است اما شاید سقوط کنی به سمت نسیم برو اما به نسیم قله قانع نشو جای تو بالای آن قله است جایی که بودا هست جایی که نمی توان در موردش نوشت به سختی می توان حرف زد هر حرفی شاید تو را از قله دور کند

جایی برای رفتن

  جایی   برای   رفتن جایی   برای   رفتن   وجود   ندارد شاید   به   آینده   بروی یا   به   گذشته شاید   غرق   دریای   افکارت   شوی شاید   بروی   سفر یا   به   سادگی   بروی   بیرون بروی   پارک بروی   جنگل بروی   به   طبیعت شاید   بروی   مهمانی شاید   غرق   کاری   شوی شاید   بخواهی   بروی   دنیایی   دیگر دنیای   بعد   از   زندگی شاید   بخواهی   بروی   به   دنیای   خواب یا   دنیای   نا   آگاهی   ات یا   دنیای   سُکر   و   خَمر شاید   به   دنیای   سکس   بروی   و   در   جذابیت   هایش   غرق   شوی شاید   به   کوه   بزنی یا   قله   هایی   را   فتح   کنی شاید   غرق   صحبت   دوستی   بشوی یا   غرق   نگاه   کودکی اما   هیچکدام   خانه   ی   تو   نیست ! خانه   ی   تو   خودت   هستی بالاخره   روزی   به   آن   خانه   خواهی   رفت راه   خانه   پر   است   از   بیراهه   ها ولی   به   خانه   که   برِسی   دیگر   یافته   ای گمشده   ات   را   یافته   ای آرامش   ات   را   یافته   ای خانه   ی   تو   مکان   آرامش   است همانجا   که   سهراب   گفت نرم   و   آهسته   باید   بروی درآن   خانه   همه   چیز   روشن   است درو

پانزده روز بعد از ویپاسانا یا آگاهی

  ۱۵ روز بعد از ویپاسانا یا آگاهی اگر به حالتی از ذهن رسیده باشی که آرامش و تعادل را تجربه کرده باشی  عاشقش می شوی همیشه میخواهی به آن برگردی هیچ لذت بیرونی  هیچ چیز جذابی هیچ زنی هیچ موسیقی ای هیچ هدفی هیچ دارویی هیچ سرگرمی ای دیگر برای تو آن نمی شود شاید فقط اشک ریختن کمک کند شاید این همان حسی بود که مولانا برایش بیتها سرود شاید این همان حسی بود که محمد سعی کرد آموزش بدهد شاید همان حالی بود که عیسی داشت وقتی به سمت صلیب می رفت شاید حس بودا باشد نوعی دیوانگی در خودش دارد نوعی نعشگی هیچ چیز برایت مهم نیست پول موقعیت اجتماعی حتی مرگ قوی می شوی از میان طوفان ها به امید آن نور آرام می مانی می رقصی اما دلت آنجاست می بوسی اما دلت آنجاست زندگی می کنی اما دلت آنجاست اگر فقط یک بار مزه اش را بچشی تمام است تو دیگر آدم قبلی نیستی قوی تر هستی خطرناک تر هستی آرام ترهستی دیوانه تر هستی آن قدر منتظر می شوی  آن قدر می نشینی آن قدر سماجت می کنی تا فقط کمی دیگر بچشی اما اگر راه را اشتباه بروی خطر آنجاست افتادن هایت سهمگین تر است چون بالاتر رفته ای خیلی ب