پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۲۲

عبور از غم جمعی

 عبور از غم جمعی *** با بالا آمدن اعتراضات در ایران من هم درگیر شدم. دست و دلم به کارهای دیگر. کمتر می‌آید. به اعتیاد خودم به خشونت و به غم؛ آگاهتر شده‌ام.  ویدئوهای خشونت بار را با سختی نگاه می‌کنم. با خواندن شروین و هایده و داریوش من هم اشک می‌ریزم. گاهی خشمگین می‌شوم. گاهی ناامید. گاهی هم غمگین! اما یادگرفته ام جایی فراتر بایستم! خشم را ببینم! غم را ببینم! زنانگی را ببینم! مردانگی را ببینم! با وجود اشک شروع کنم به نوشتن به ساختن! من با کلمات خانه می‌سازم و در کلمات آرام می‌گیرم!  من سعی می‌کنم در کلمات نفس بکشم! سعی می‌کنم عشق را شادی را در لابلای این کلمات ذخیره کنم! من شعار مرگ نمی‌دهم! آرزوی کشته شدن بسیجی ها را در سرم نمی‌پرورم! من مراقبه می‌کنم!  سعادت را و شادی را در وجودم می‌سازم! کمی از آن را خودم می‌نوشم و اضافی اش را سعی می‌کنم از لابلای کلمات برای هرکه می‌تواند بخواند بفرستم! می‌فهمم ما به خشونت معتادیم! به غم معتادیم!  دیکتاتور چه مرده باشد چه زنده امیدوارم در آرامش باشد! امیدوارم تمام مردم سرزمین ایران! تمام مردم جهان! چه زن چه مرد! چه مذهبی و چه غیر مذهبی در این آرامش

هویت شیعه و حل ایگوی قربانی

تصویر
 هویت شیعه *** من و تو در سرزمین شیعه متولد شدیم. شناختن شیعه و هویت شیعه برای ما بسیار مهم است. اتفاقات سیاسی اجتماعی معمولاً تحت تاثیر این هویت هستند.  شیعه یک هویت جمعی است. یا به قول اکهارت Collective Ego.  بعد از ظلم های فراوانی که جنگجویان مسلمان بر ایرانیان روا داشتند ایرانی‌ها یک هویت جدید ساختند به نام شیعه. شیعه باعث شد هویت جمعی مستقلی داشته باشیم و کمک کرد نسبتاً استقلال سیاسی بدست بیاوریم. اما اینجا این تحلیل بیشتر از جنبه‌های خودشناسی است تا سیاسی یا تاریخی.  وقتی کسی مورد ظلم واقع می‌شود چنانکه ایرانیان در طول تاریخ بوده‌اند چون به لحاظ موقعیت جغرافیایی ایران در چهارراه‌ بین آسیا و اروپا بوده و از جنوب هم به دریاهای آزاد راه دارد محل حمله و حضور انواع نیروهای مهاجم بوده‌ایم؛ هویت قربانی اولین جای فرار است.  زمانی که ظلمی واقع می‌شود و در ظاهر ما مورد ظلم واقع می‌شویم اگر نتوانیم در لحظه ظالم را ببخشیم و خنثی کنیم یکی از راههای ایگو؛ غلتیدن در ایگوی قربانی است. کم کم این ایگوی قربانی پررنگ می‌شود. سمبل هایی مثل امام حسین و ظلمی که به او و یارانش رفت را برای خودمان پررنگ م

ادب از که آموختی؟

 ادب از که آموختی؟ *** لقمان را گفتند ادب از که آموختی،  گفت از جمهوری اسلامی! سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۱   لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان! هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. نگویند از سر بازیچه حرفی کز آن پندی نگیرد صاحب هوش و گر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش بازیچه در گوش جنگ با جمهوری اسلامی! جنگی که درون ما در جریان است.  جنگی که در فضای روحی و ذهنی ما در جریان است! اول ببینیم جمهوری اسلامی چیست؟ بنا بر تعریف من ج. ا. برآیند ایگوی جمعی ماست.  ج. ا. محصول ناآگاهی جمعی ما ایرانی هاست.  ج. ا. خود من خود من هستم.  ج. ا. خود تو هستی.  ج. ا. درون ماست! اسکپتیک در اینترنت می‌گفت این جمهوری اسلامی کجاست! جواب ساده است! جمهوری اسلامی درون من است. درون ماست! ایگوی جمعی ما خودش را در جمهوری اسلامی متبلور کرده. دنبال شخصی در بیرون نباشید.  دنبال رهبر نباشید.  دنبال مرگ رهبر نباشید.  ج. ا. درون ما دوباره تولید می‌شود.  ج. ا. یک فرصت است. اگر مثل لقمان باشیم.  اگر حکمت لقمان را داشته باشیم خیلی چیز برای یاد گرفتن داریم

لحظه‌ی جهان‌شمول

 لحظه‌ی جهان‌شمول *** زندگی مرگ درد لذت نوشتن حس کردن همه و همه در لحظه اتفاق می افتند!  خدا شیطان مراقبه شادی غم موفقیت شکست همه و همه در لحظه اتفاق می‌افتند.  هدایت در لحظه ماندن است.  سقوط از لحظه بیرون رفتن! تمام ادیان برای آوردن من و تو به لحظه طراحی شده‌اند یوگا آدم را به لحظه می‌آورد ذهن یا ایگو یا نفس تو را از لحظه بیرون می‌آورد لحظه از حد درک ذهن خارج است وقتی با ذهن ات به لحظه فکر می‌کنی از لحظه بیرون آمده‌ای ذهن نمی‌تواند لحظه را بفهمد ذهن گمراه ات می‌کند ذهن در گذشته و آینده کار می‌کند ذهن به تو اضطراب می‌دهد ذهن زندگی تو را تلخ می‌کند ذهن به تو می‌گوید در لحظه زیستن یعنی باری به هر جهت بودن! ذهن نمی‌گذارد لحظه را بچشی لحظه جهان‌شمول است یعنی تمام ابد و ازل را در خودش دارد خدا در لحظه نشسته است با ذهن سعی نکن لحظه را بفهمی لحظه نام دیگر خداوند است لحظه یعنی خلقت لحظه یعنی سکوت ذهن لحظه را فقط در لحظه میفهمی مشکل اینجاست که تو می‌خواهی لحظه را بفهمی لحظه از درک ذهن خارج است وقتی تلاش می‌کنی لحظه را بفهمی قطعاً از لحظه خارج شده‌ای لحظه نوعی از بودن است لحظه تنها جیز واقعی در

درد دل با قلم! و اکهارت

تصویر
 درد دل با قلم! *** خیلی وقتها تنها دوست من این قلم شیشه‌ای هست. وقتی یک روز بگذره و کسی نباشه که باهاش حرف بزنم شروع می‌کنم با این دوست حرف زدن! جدیداً مهمونهایی هم دارم که شما باشید! شما رو هم به گفتگوی خصوصی خودم راه می‌دهم!  بعضی هاتون خوشتون نمیاد! حس های منفی می‌گیرید! فکرهای سمی می‌گیرید! فرصت کنید هم به من توصیه می‌کنید ننویسم!  راستش من واسه‌ی رسیدن به هدفی نمی‌نویسم! واسه‌ی تایید و دیده شدن هم نمی‌نویسم! پس چه تایید بشم چه رد فرقی نمی‌کنه! پس زیاد زحمت به خودتون ندید!  یا هم فرکانس می‌شیم یا نمی‌شیم! در کل فرقی نداره! اگر حسی در شما ایجاد میشه این درون خود شماست که حس های خوب یا بد رو تولید می‌کنه! بیخود اون رو گردن این چهارتا کلمه نندازید! این روزها با موج بالا آمدن خشونت ها در ایران من هم درگیر شدم! اسمش هست ایگوی جمعی! یعنی ایگوی من هم بالا اومد! گاهی خشمگین! گاهی ناامید! گاهی هم امیدوار! چند تا نوشته هم نوشتم ولی بعید می‌دونم کسی کامل بگیره!  برای ذهن منطقی غیر قابل درک هست که با تغییر درون میشه بیرون رو تغییر داد!  بگذریم! زیاد ذهنم مرتب نیست! یکی دو روزه به اندازه کافی

جنگ هفتاد و دو ملت

تصویر
 جنگ هفتاد و دو ملت *** جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند سخن گفتن بعد از حافظ جسارت میخواهد در شرایط حاضر شاید بعد از مراقبه؛ نوشتن تنها کار باشد.  باید مدتی پاکسازی کرده باشم و مدتی مراقبه. اما این کار کوچک را نتوانستم نکنم.  وقتی جنگ را می‌بینی خاموش ماندن صلاح نیست. گرچه درون غوغاست مثل بیرون. اما هیچ صلحی پیش نمی‌آید مگر صلح درونی اتفاق افتاده باشد.  آنچه در ایران و جهان می‌بینم تقابل دو فکر است. دو نوع نگرش.  یک دوییت پوچ. یک فراموشی بزرگ از یکتایی! یک غفلت بزرگ از یوگا!  کاش می‌شد هر دو را کنار بگذاریم و به انسان بودنمان توجه کنیم.  بسیجی به عقیده‌ای آدم می‌کشد! شهروند به عقیده‌ای خشمگین می‌شود! توی بسیجی و توی شهروند یکی هستید! حداقل در مرگ یکی هستید! در خاک بودن! در خاک شدن! در انسان بودن! یکی هستید! تفرقه نکنید دوستان! تفرقه ک

شکرگزاری های ٣ مهر ١۴٠١

 شکرگزاری های ٣ مهر ١۴٠١ *** رمز شادی شکرگزاری است.  از اینکه رمز شادی را فهمیده‌ام شکرگزارم.  از اینکه می‌توانم بنویسم شکرگزارم.  از اینکه در این زمان روی زمین هستم شکرگزارم.  از اینکه قلمی شیشه‌ای دارم شکرگزارم.  از اینکه شاید روح دیگری این ها را بخواند و شکرگزارتر شود شکرگزارم.  از معلمانم سپاسگزارم! از سادگورو و اکهارت و تمام معلمان پیشینم سپاسگزارم.  از تمام آدمهایی که با آنها تبادل انرژی داشتم سپاسگزارم.  از تمام دوستانم! از تمام خواهر و برادرهایم سپاسگزارم.  از پدرم سپاسگزارم. از مادرم سپاسگزارم.  از دیکتاتوری که در سرزمین من بود سپاسگزارم! از کشور ایران سپاسگزارم. از کشور کانادا سپاسگزارم.  از اینکه بدن سالمی دارم سپاسگزارم.  از اینکه چهل و اندی سال در زمین فرصت زندگی داشته‌ام سپاسگزارم.  از آگاهی اندکی که دارم سپاسگزارم.  از آن نانوشتنی که قلم در برابرش خُرد است سپاسگزارم.  از آن نانوشتنی که توان سپاسگزاری را در برابرش را ندارم سپاسگزارم! از آنکه به من سپاسگزاری آموخت سپاسگزارم! از تمام نفس هایی که کشیدم! از تمام درختان زمین! تمام حیوانات و حشرات! از اینکه سقفی بالای سر دارم س

چرخه‌ی خشونت

 چرخه‌ی خشونت *** چرخه‌ی خشونت فقط با آرامش من می‌شکند!  از من شروع می‌شود! از درون من! فیلم‌هایی از شلیک به جوانان ایران پخش شده. خشم همه‌ی ما را فراگرفته! من دلم برای جوانی که تیر خورده می‌سوزد! اما دلم برای سربازی که تیر می‌زند بیشتر می‌سوزد!  اگر ضعف؛ ترس، حقارت و خشونت آن سرباز را بتوانی درک کنی می‌توانی بر او غلبه کنی.  لازمه‌اش این است که ابتدا ضعف؛ ترس و خشونت درونت را از بین برده باشی! یک جنگجوی موثر بیشتر از هرکسی نیاز به آرامش دارد! جنجگوی خشمگین اول خودش را می‌کشد!  جنجگوی خشمگین هیچگاه پیروز نمی‌شود!  اگر توانستی در بحبوحه‌ی جنگ؛ آرامش خودت را حفظ کنی پیروز خواهی بود.  آتش خشم موقتا شاید شعله بکشد و کسانی را بسوزاند اما در بلند مدت آرامش پیروز می‌شود.  در بلند مدت حسین بر یزید پیروز شد! در بلند مدت عیسی بر دشمنانش پیروز شد! حلاج بر جلادانش پیروز شد! از خودت دفاع کن! اول از خشونت درونی ات!  خشم درونت را از بین ببر! بعد انرژی ات را در راه درست بیانداز! انرژی ات را در راه خشم هدر نده! خشمگین شدن آسان است! اما اول به خودت آسیب می‌زند! من نمی‌خواهم آتش تو را خاموش کنم! میخواهم

کمپین دعا و طلب خیر و آرامش برای دیکتاتور و پیروانش!

تصویر
 کمپین دعا و طلب خیر و آرامش برای دیکتاتور و پیروانش! *** قبل اینکه عصبانی بشوید و شروع کنید به خشم ورزیدن و فحش نوشتن لطفاً کمی نفس بکشید و بخوانید! منِ خارج نشینِ مرفهِ بی درد سوار بر کشتی زیبایی نشستم و دارم طلوع زیبای خورشید را نگاه می‌کنم!  منِ ماله کش و اسهال طلب و فلان و فلان الان نیازی به جلب توجه ندارم! اما انرژی خشم و انرژی نفرت را از این طرف زمین دارم حس می‌کنم! در مقابلش چه می‌کنم؟  مراقبه و نوشتن! مراقبه برای اینکه من در گیر این خشم و این نفرت نشوم! نوشتن برای اینکه ساکت نمانم! اما اگر هم کسی خواست ساکت بماند به او حمله نمی‌کنم! هدف را گم نمی‌کنم! هدف ایجاد انرژی صلح و آرامش و عشق اول درون خودم است و سپس در اطرافم و سپس در کل زمین! اینطوری منتی هم سر کسی ندارم!  من برای اینکه خودخواه هستم می‌نویسم! قبل از اینکه انواع برچسب‌های عجیب و غریب را به من بچسبانید گفتم کمی توضیح بدهم! جمهوری اسلامی و ما در برچسب زدن خیلی خلاقیم! جمهوری اسلامی و ما در خشونت ورزیدن خیلی مشابهیم! جمهوری اسلامی و ما در انتقام گرفتن خیلی مشابهیم! اگر میخواهید جمهوری اسلامی نباشیم با خشم نمی‌شود! اگر می

وابستگی های خانوادگی

 وابستگی های خانوادگی! *** دوباره پنج صبح شد. دوباره من لبریزم از کلمه! آنقدر لبریز که مقداری از آن سر میرود! میریزد اینجا! در این دجله‌ی خروشان! شاید تعدادی از این کلمه ها از سرزمین شما هم عبور کند! شاید تعدادی از این کلمه ها در تور آگاهی شما بیافتد! من درحال تمرین هستم! تمرین عشق! تمرین عدم وابستگی!  برگردیم به سی چهل سال پیش! پدر من تنها وقتی که من شش سال داشتم رفت! او من را تنها گذاشت!  آن زمان خیلی وابستگی ای نداشتم!  اما شاید او وابسته بود!  یک وابستگی یک طرفه! امروز ورق برگشته! من هم دختری چهار ساله دارم!  روزها می‌رود مدرسه‌ی بزرگ! برای تارای دو ساله این مدرسه؛ بزرگ بود. نامش را گذاشتیم مدرسه‌ی بزرگ! هر روز دوست دارد برود آنجا.  دخترم هرروز من را سر یک دو راهی می‌گذارد!  یک دروغ مصلحتی بگویم که مدرسه تعطیل است و دخترم را پیش خودم نگه دارم!  یا با تنهایی و وابستگی خودم کنار بیایم و در حالی که ته دلم راضی نیست؛ او را آزاد بگذارم! تارا دخترم یک روح آزاد و مستقل است.  وابستگی یک طرفه‌ای که دارم مربوط به من است. مربوط به رشد من!  من هم سالها خودم را با خانواده و در خانواده تعریف می‌

من قربانی نیستم! ما قربانی نیستیم!

 من قربانی نیستم! ما قربانی نیستیم! *** این حس قربانی بودن عجب شایع است! مخصوصاً برای شیعیان! مخصوصاً برای ایرانیان! و شاید برای من! برای تو! من یکی اما فکر می‌کنم قربانی نیستم! به نظر شما مسیح وقتی به صلیب کشیده میشد؛ حسین وقتی به جنگ می‌رفت! و تمام قربانیان ظلم در این خاور میانه‌ی لعنتی آیا حس قربانی بودن داشتند؟ نه! پس من هم حس قربانی بودن را کنار می‌گذارم! من قربانی نیستم! من قربانی سرمایه‌داری نیستم! قربانی جامعه نیستم! قربانی زمین نیستم! قربانی زمان نیستم! من قربانی دیکتاتوری نیستم! من قربانی مهاجرت نیستم! من به جای قربانی بودن مسوول بودن را انتخاب می‌کنم! من مسوول به صلیب کشیده شدن عیسی هستم! من مسوول دیکتاتوری هستم! من مسوول قربانی شدن حلاج ها هستم! من مادر جهان هستم!  من خود جهان هستم! من پدر خودم هستم! من قربانی نیستم! من خودم را خدای این زمین می‌دانم! زمینی که من است! و منی که زمین هستم! من مسوول زندان آشوویتس هستم! مسوول تمام ظلم ها! من خدای زمین هستم! نه خدای ساکت! من مسوول هستم  من خدای مسوول زمین هستم! دیگر مسوولیتم را گردن این و آن نمی اندازم! چون دیگر قربانی نیستم! من

جنایت خانواده!

 جنایت خانواده! *** سادگورو گفت خانواده جنایت است! عیسی گفت مریم مادر من نیست! نمی‌دانم کسی هست که بخواهد بداند او چه گفت؟ کسی هست که کمی فکر کند! کسی هست که بخواهد درک کند!  کسی هست که رگ گردنش باد نکند! به اندازه‌ی یک ثانیه صبر کند!  خانواده، ژن ها را به ما می‌دهد. ما را بزرگ می‌کند. در کودکی چیزی جز خانواده نداریم. خانواده تمام زندگی ماست. تمام وجود ماست. پدر و مادر و خواهر و برادر خداهای ما هستند! تقریباً تا آخر عمر مدیون آنهاییم! اما خانواده فقط برای کودکی است! وقتی بزرگ می‌شوی کم کم باید دید تو نسبت به زندگی بزرگ شود. بزرگ تر از خانواده‌ات!  چیزی که سادگورو گفت این است!  خانواده‌ی تو دیگر به تو و همسرت محدود نیست! به بچه‌هایت محدود نیست! مرز نمی‌کشی! مرز کار را خراب می‌کند!  نیازی به مرز نداری وقتی خیلی بزرگ شوی. کل زمین می‌شود خانواده ‌ی تو!  این ممکن است!  اگر دریای محبت و عشق باشی دیگر مرز نمی‌کشی! این غیر ممکن نیست که عاشق مورچه‌ها باشی!  عاشق تمام موجودات زمین باشی!  اگر عشق درونیت را یافته باشی دیگر مرز نمی‌کشی! عشق مرز نمی‌شناسد!  عشق واقعی بدون مرز است! پزشک بدون مرز یادت

چگونه آنچه واقعا می‌خواهیم را خلق کنیم؟

چگونه آنچه واقعا می‌خواهیم را خلق کنیم؟ *** در برهه ای از زندگی مجددا به این ویدیو برخوردم. با اینکه قبلا این سخنرانی را دیده بودم این بار زوایای جدیدی برایم روشن شد. برای روشن شدن موضوع برای خودم و همینطور برای اینکه شاید این ویدیو به درد دوستان فارسی زبان من بخورد تصمیم به ترجمه گرفتم. امیدوارم که مفید واقع شود. لینک به ویدیوی اصلی در یویتوب https://youtu.be/UwGSgJytufY Sadhguru: Even without doing any activity you can still manifest what you want سادگورو: شما حتی بدون انجام دادن هیچ فعالیتی میتوانید آنچه میخواهید را خلق کنید 0:04 if you organize these four dimensions in one direction and keep it unwavering in that direction for a certain period of time. اگر این چهار بعد را در یک جهت سازماندهی کنید و آن ها را برای مدتی بدون انحراف در این راستا نگاه دارید 0:12 Now he believes Shiva will do it for him and it will happen. حالا وقتی او باور میکند که خدای شیوا این کار را برایش انجام میدهد و آن کار اتفاق می افتد 0:16 So is Shiva going to come and build your house? یعنی شیوا می‌آید و برای ش

پذیرندگی؛ اوج زنانگی

تصویر
 پذیرندگی؛ اوج زنانگی *** این نوشته با این موسیقی نوشته شد.  https://music.youtube.com/watch?v=xIOu5PvM0wU&feature=share مدت‌هاست در جستجوی زنانگی بودم. زنانگی در بدن زنانه هست. در موی بلند. در کمر باریک. در ناز زنانه. در اندام ظریف. در بدن یک زن. این هم زیباست. در بُعد بدن زیباست.  اما بعدهای دیگر هم هست. شاید بزرگترین مشخصه‌ی زنانگی پذیرندگی است. پذیرندگی وقتی است که خودت کنار می‌روی.  زن ها این فرصت را دارند که از ابتدای زندگی این جنبه زنانه را تجربه کنند. اما برای مردها به خاطر انرژی مردانه‌ای که دارند مدتی طول می‌کشد.  گوش دادن به موسیقی پذیرندگی می‌خواهد! فهم هنر پذیرندگی می‌خواهد! بزرگ شدن پذیرندگی می‌خواهد! آن پذیرندگی که محمد داشت وقتی در غار بود! پذیرش جهان! پذیرش لحظه! پذیرش خدا! شاید اوج یک مرد رسیدن به مقام پذیرندگی زنانه باشد!  پذیرش در عین توانایی! پذیرش با آگاهی! پذیرش زنانه از روی اجبار و نیاز نیست! این پذیرشی آگاهانه است در برابر چیزی بزرگتر. وقتی ناچیزی خودت را درک می‌کنی. وقتی کوچک می‌شوی. وقتی در برابر این انرژی عظیم زندگی از بین میروی. شاید مُردن زنانگی باشد.

توهم لحظه‌ی بعدی!

 توهم لحظه‌ی بعدی! *** تقریباً کل زندگی ما در نپذیرفتن لحظه‌ی حال و توهم لحظه‌ی بعدی تلف می‌شود. نپذیرفتن لحظه‌ی حال وقتی مثلاً حس خوبی نداریم یا بدنمان در حالت ایده‌آل نیست مشهود تر میشود. اما این نپذیرفتن علت تمام رنجهای ماست.  کل زندگی ما در جستجوی لحظه‌ی بعدی است. تخیل لحظه‌ی بعدی. تخیل شادی در لحظه‌ی بعدی. مثلا با خودمان می‌گوییم  اگر آنجا باشم خوش می‌گذرد اگر آن را داشته باشم خوش میگذرد اگر آن چیز را بدست بیاورم خوش می‌گذرد اگر فلان رابطه را داشته باشم خوش می‌گذرد اگر فلان پول را داشته باشم خوش می‌گذرد اگر فلان موقعیت را داشته باشم خوش می‌گذرد اگر فلان بدن را داشته باشم خوش می‌گذرد اگر در فلان زمان زندگی کنم خوش می‌گذرد تمام این‌ها تخیل لحظه‌ی بعدی است.  نپذیرفتن لحظه‌ی حال منشأ تخیل لحظه‌ی بعد است.  مثلاً همین الان! زیاد حس خوبی ندارم. بعد از چندین روز خیلی خوب لحظات غروب کمی دلگیر است. بدون هیچ دلیل واضحی!  نوشتن کمک می‌کند نوعی مدیتیشن فعال داشته باشم. و شاید به دیگران کمک کند. چرا که دیگران هم مثل من هستند.  نوشتن کلمات شاید کمی حالم را بهتر کند.  ماندن در لحظه! مکث کردن و نگ

انتظار!

تصویر
 انتظار! *** در حالیکه منتظر طلوع خورشید بودم ایده‌های این نوشته برایم آمد. عکسی از این لحظه برایتان میگذارم.  خورشید طلوع کرد. فکر می‌کردم وقتی خورشید بیاید چنین و چنان می‌شود! گرمایش را حس می‌کردم.  گاهی که مستقیم به خورشید نگاه می‌کنم کلمات و حروف را خوب نمی‌بینم.  خوب برگردیم به مفهوم انتظار! زنبورها و مورچه ها بیدار شدند. اما آنها منتظر چیزی نیستند! گیاهان هم همینطور! کل طبیعت همینطور! تقریباً کل زمین و طبیعت فقط هستند بدون انتظار کشیدن! آن‌ها در بعد زمان هستند و بی زمانی! فقط ما انسان‌ها هستیم که تقریباً کل زندگی مان را در انتظار چیزی می‌گذرانیم.  انتظار طلوع! انتظار ظهور! انتظار مهدی موعود! انتظار روشن بینی! انتظار آینده! انتظار فرج! و کلا انتظار لحظه‌ی بعدی! انتظار بزرگ شدن فرزند یا بدست آوردن این و آن!  بدست آوردن پول و غذا و رابطه و این و آن! اما غافلیم که چیزی برای از دست دادن و بدست آوردن نداریم!  همه چیز هست!  در لحظه همه چیز هست و نیست! خدا در لحظه همه چیز را می‌داند و حس می‌کند و خلق می‌کند! صدای پرنده ها در لحظه تولید می‌شود! این کلمات همینطور! و انتظار کماکان هست! برای

خشم نامه

 خشم نامه *** امروز کمی خشمگین شدم. می‌خواستم به کسی کمک کنم ولی نپذیرفت. در واقع فکر می‌کردم یک کسی می‌تواند به یکی دیگر کمک کند. چندین بار پیشنهاد دادم. نپذیرفت! هیچ کمکی به دیگری نمی‌توان کرد مگر آگاه ماندن به خود! کمی عجیب به نظر می‌رسد ولی بزرگترین کمک تو به دیگران آگاه و در لحظه ماندن خودت است! با کمی ناراحتی گفتم دیگر نمی‌توانم کمکی بکنم. بعد از چند کلمه رد و بدل کردن؛ چند ثانیه‌ای خشم در کلماتم مشهود بود و غم هم به دنبال آن و بعد پر خوری و بعد توقع از زمین و زمان و مقصر دانستن زمین و زمان! البته به سرعت به این خشم آگاه شدم و کنار رفتم. شاید مدت زمان ماندنم در این حس ها به چند ثانیه تقلیل یافته. قبلاً ساعت ها در آن می‌ماندم.  چرخه‌ی آشنایی است نه؟ برای من فرصتی است برای شناخت خودم. برای پاکسازی آخرین بازمانده‌های رنج! بعد هم معمولاً حس های مختلف یکی پس از دیگری می‌آیند. حس غم حس تنهایی حس توقع از دیگران. اینجا فقط یوگا و مدیتیشن می‌تواند تو را آگاه کند! هیچ ابزار دیگری کارساز نیست! کار کردن! مصرف مواد! سیگار و مشروب! سکس و دراما! هیچی کارساز نیست!  خوشحالم که به این چرخه‌ها آگاه

زنانگی؛ مردانگی

تصویر
 زنانگی؛ مردانگی *** سالهاست به زنانگی و مردانگی فکر می‌کنم. مدتی پیش وقتی به یک گل نگاه می‌کردم دیدم یک گل هردو اندام جنسی زنانه و مردانه را در خود دارد. چرخش روزگار و تجربه‌ی تجرد باعث شد بیشتر و بیشتر به این بازی زنانگی و مردانگی بیاندیشیم. تمام عرفا و آدمهای آگاه می‌گویند زنانگی و مردانگی در تمام ما هست. در صورت رسیدن به تعادل؛ ما نیازی به دیگری نخواهیم داشت.  شاید بدنهایمان زنانه یا مردانه باشند اما در حالت ایده‌آل ما از بدن فراتر خواهیم رفت و نیروهای زنانه و مردانه‌ی وجودمان به تعادل خواهند رسید.  این هنوز هنوز برای من چیزی ناشناخته است! اما سعی می‌کنم با غور کردن و نوشتن و شییر کردن با خواننده ها که حکم قسمت زنانه‌ی من را دارند کمی در راه تعادل قدم بردارم.  زنانگی یا مردانگی به صورت یین و ینگ در تمام خلقت جاری است.  بدن زنانه یا بدن مردانه فقط قسمت کوچکی از آن است. هیچ برتری ای یکی بر دیگری ندارد.  اگر از بدن عبور کنیم میرسیم به وادی ذهن و فرای ذهن. در بُعد بدن تقریباً نمادهای زنانگی و مردانگی واضح اند. سینه های برجسته انحناهای ظریف شکم باریک و باسن بزرگ و موهای بلند در مقابل مو

مراقبه‌ی آنلاین!

 مراقبه‌ی آنلاین! *** مراقبه غیر قابل تعریف است! نانوشتنی است تقریباً! ذهن نمی‌تواند درکش کند. در حالت ساده اش می‌شود تحلیل ریز و دقیق لحظات! کاری که در حواشی مراقبه انجام می‌دهیم!  یک نوع مراقبه هست که اسمش را گذاشته‌ام مراقبه‌ی آنلاین! یعنی هم در شییر کردن و هم در مصرف کردن مطالب آنلاین مراقبه می‌کنم. چطور!  اینطوری که قبل از شییر کردن هر عکسی یا هر نوشته‌ای یا هر استوری ای یک لحظه مکث می‌کنم! خوب بررسی می‌کنم ببینم چرا دارم شییر می‌کنم! مثلاً اگر عکس طبیعت می‌گذارم برای چیست! آیا برای شو آف است؟ برای این است که ثابت کنم جایی رفتم! برای این که ثابت کنم خوشحالم؟ یا برای اشتراک لذت طبیعت گردی شییر می‌کنم؟ یا برای دعوت مردم به آمدن به طبیعت؟ اگر چیزی می‌نویسم آیا برای جلب مخاطب یا جلب توجه است یا برای اشتراک گذاری آرامشم است؟ یا برای پخش عشق است؟  و همینطور تمام لحظه‌ها به خودم آگاه می‌شوم! همین الان که دارم می‌نویسم چطور؟ خوب نگاهش می‌کنم.  وقتی عکسی می‌گذارم خوب خودم را تحلیل می‌کنم! دارم هویت سازی میکنم؟ با نشان دادن داشته هایم می‌خواهم هویت سازی کنم؟  داشته ها می‌تواند خانه و ماشین

بدن، هویت؛ شکم!

 بدن، هویت؛ شکم! *** عارفی می‌گفت تمام هم هویت شدگی های کاذب ریشه در بدن دارد. یعنی وقتی که فکر می‌کنی بدن هستی. یا فکر می‌کنی ذهن هستی. مشکلات از همینجا شروع می‌شود.  و درست زمانی که فکر می‌کنی از این هم هویت شدگی ها رها شده‌ای کسی پیدا می‌شود و این هویت کاذب تو را پیدا می‌کند آن را برایت بالا می‌آورد و هویت کاذب خودت را جلوی خودت می‌گذارد و می‌گوید بفرما! و دوباره تمرین شروع می‌شود! شاید با نوشتن شاید با دیدن خودت!  من از حدود ٩ سالگی یعنی کلاس سوم دبستان کمی شکم داشتم. اکثر اعضای خانواده پدری هم همینطور. از همان ٩ سالگی این هویت شکم داشتن کم و بیش همراه من بوده. گاهی کمرنگ شده گاهی هم پررنگ‌تر. در کمی شکم داشتن کاملاً طبیعی است. شاید قدیم ها حتی نماد اعتبار یا سیری هم بوده. اما بحث من خوبی یا بدی داشتن شکم نیست!  مهم هویت کاذب بدن است! چه خوب ‌ چه بد!  چه بدن جنیفر لوپز یا بدن سیصد کیلویی مریض روی ویلچر! جنیفر لوپز از آن طرف بدن اش را در مقیاس جهانی به نمایش می‌گذارد و از آن ارتزاق می‌کند و شخصی را هم تصور کنید که بدنی معلول دارد شاید روی ویلچر و خودش را به خاطر شکل بدن اش بدبخت می‌

تنهایی و نیمه‌ی گمشده

تنهایی و نیمه‌ی گمشده *** نیمه‌ی گم شده‌ی ما گاهی پیدا میشود! دوباره گم می‌شود و دوباره پیدا می‌شود!  بچه که بودم حدود ده دوازده سال؛ معمولاً همبازی پیدا نمی‌کردم. به دلایل مختلفی این حس که کسی پیدا نمی‌شود با هم بازی کنیم در من بود. یادم هست که به خواهر و برادرها می‌گفتم اما آنها هم علاقه‌ای به بازی با بچه‌ی کوچکتر معمولاً نداشتند. الان هم بعد از‌ حدود چهل سال تقریباً هست.  امروز داشتم رانندگی می‌کردم. دیدم آن طرف خیابان خانمی در حال عکس گرفتن از همسر و فرزندشان است. خوب که دیدم مرد را شناختم! دوست دوران دبستان یا راهنمایی! همان سن ١٠-١٢ سالگی! زدم کنار و کلی گفتیم و خندیدیم! از آنها یک عکس خانوادگی انداختم! همسر و فرزندشان را بعد از سالها برای اولین بار دیدم! بعضی آدمها را فقط تصادفی توی خیابان می‌بینم! موقع خداحافظی گفتم می‌خواستم بنویسم. گفت بنویس! لینک نوشته‌ها را به او دادم. گفتیم و خندیدیم و خداحافظی کرد!  من هم آمدم نشستم کنار جنگل شروع کردم به نوشتن!  اما ماجرا از صبح شروع شد. شاید دیروز! دیروز را با همسر و دو دوست گذراندم. سفر به دریاچه و گشت و گذار! بدون لحظه‌ای حس تنهایی! ا

پول و سکس

 پول و سکس *** حدود ساعت ۵ صبح بیدار می‌شوم. یک حس خلأ درونی وحشتناک سراغم آمده. خلأ شدید زن! از درون چیزی دارد من را می‌خورد!  سعی می‌کنم خودم را آرام کنم.  مدتی می‌اندیشم! دیگر طاقتم تمام می‌شود! باید بنویسیم! این خلأ زنانگی دارد من را می‌کُشد.  تئوری اش را می‌دانم. عرفا می‌گویند ما کامل آفریده شده‌ایم و به تنهایی می‌توانیم بی نیاز و مستقل زندگی کنیم. اما من در این شهر نه! یا باید از این شهر بروم یا کسی را پیدا کنم! در این شهر که اندامهای جنسی مدام از در و دیوار آرامش درونم را تکه و پاره می‌کنند جای ماندن من نیست.  با خودم تصور می‌کنم بروم با همسر قبلی ام صحبت کنم. به پایش بیافتم. بگویم کم آوردم.  در این بازی استقلال؛ شکست خودم را اعلام کنم. به دریوزگی تن بدهم! التماس اش کنم. بگذارد همان سکس نیم بند را داشته باشیم! مثل بنده‌ای که برای اربابش به زمین می افتد و زجه و التماس می‌کند!  اعلام کنم کم آوردم.  این خلأ زنانگی دارد از درون من را می‌خورد!  فکر رفتن به بار و رستوران و بدست آوردن این دخترهای به ظاهر زیبا برایم دور از ذهن است. کل عمرم را به صورت مرد خانواده زندگی کردم. زندگی مجردی