پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۲۴

سفسطه

  سفسطه *** دوستی گفت از سفسطه بنویس! منظورش این بود که من سفسطه می‌کنم!  یعنی نوشته‌ها متناقض است! راست هم میگوید!  نوشتن از نانوشتنی کاری است سفسطه آمیز! چطور من از نانوشتنی بنویسم؟ امکان ندارد.  من تنها کاری که بلدم سر هم کردن یک سری کلمه است.  این کلمه ها سمبل هایی هستند که به درون ذهن تو می‌آیند. و تو این کلمات را در ذهن خودت به مفاهیم و معانی تبدیل می‌کنی.  این کلمات قراردادهای قدیمی ما هستند برای نشانه رفتن به سمت یک معنا!  وقتی تعداد زیادی کلمه سر هم بشود دیگر کاری از دست من برنمی‌آید. این کلمات، درون ذهن تو، به سمت معانی ای که ذهن براساس تجربیات قبلی برایت می‌سازد، تو را می‌برد.  مثلاً اگر تجربه‌ی دروغ شنیدن از آخوندها را داشته باشی این ها را هم همانطور معنی می‌کنی.  تمام تلاش من نشانه رفتن به سمت چیزی است بی نشان.  تمام تلاش من، نوشتن از چیزی است نانوشتنی.  تمام تلاش من، حرف زدن از یک سری تجربه است.  تجربه هایی به غایت شخصی.  تجربه‌هایی به شدت ظریف.  می‌دانم یک منبعی هست که باعث می‌شود من نفس بکشم. تو نفس بکشی. من بنویسم. تو بخوانی.  یک منبع و یک مبدأ هست.  جایی فرای این ذهن.

صدای سخن عشق

  صدای سخن عشق *** هر چه از عشق بنویسم کم نوشتم و هرچه از عشق ننویسم، بیهوده و پوچ است.  وقتی سخن از عشق باشد، ما فارسی زبانان خیلی ثروتمندیم.  وقتی سخن از عشق باشد ما حافظ را داریم. مولانا را داریم. سعدی را داریم. ما فارسی زبانان هزاران گنج خاموش نشدنی داریم. هزاران بیت از حافظ و مولانا که ثروتی تمام نشدنی است. ما فارسی زبانان می‌توانیم فقط باشیم و حافظ بخوانیم.  می‌توانیم فقط مثنوی و دیوان شمس بخوانیم و مست شویم.  ما می‌توانیم شجریان گوش بدهیم و اشک بریزیم.  چند روزی است با فرزین رنجبر، هر روز بهترین کارم مز مزه کردن یک شعر از حافظ است.  گاهی شعرهای حافظ را اگر درک نمی‌کنیم، ایراد از خودماست.  شعر حافظ ماجرای عشق بازی‌های اوست.  اگر عشق بازی نکرده باشی برایت نامفهوم می‌نماید.  حافظ را نمیتوان فهمید.  شعر حافظ مثل راز گل سرخ سهراب است.  کار ما فهمیدن شعر حافظ نیست.  ما باید در افسون آن شناور باشیم.  ما باید درخواست کنیم از حافظ، از مولانا، باید گدای کوی آنها بمانیم.  باید اشک بریزیم باید پاک شویم.  باید سحرخیز شویم.  باید تنها شویم.  باید درویش شویم.  باید از خودپرستی رها شده باشیم. ا

جاعنوانی

تصویر
  جاعنوانی *** چند روزی است که ننوشتم. مواد لازم برای نوشتن اینهاست. ١- انرژی و سلامتی، ٢- تنهایی و کنترل ورودی ها، ٣- ایده و مراقبه انرژی یا سلامتی شرط لازم برای هر کاری است. چند روزی است که کمی کمردرد دارم. همین کمردرد باعث تحرک کمتر و در نتیجه انرژی کمتر شده. برای همین هم لازم است بدنم سالم باشد تا بتوانم مدتی یک جا بنشینم و بنویسم. نیاز بعدی برای نوشتن، تنهایی است. یعنی مدتی با کسی حرف نزنم. زیاد ورودی به ذهنم وارد نکنم. زیاد یوتیوب و اینستاگرام نروم.  لازمه ی بعدی، ایده است. ذهن به طور مدام کار میکند و فکر و ایده میسازد. باید مراقبه کنم تا ایده ها را بتوانم خالص کنم. ایده ها وقتی مراقبه کنی، خالص تر و ناب تر میشوند. حالا بعد از چند روز، عوامل بالا تقریبا مهیا شده و این است که من اینجا هستم تا بنویسم. نوشتن برای من نوعی فکر کردن است. فکر کردن مکتوب و عمومی.  مکتوب کردن آن کمک میکند ذهنم آرام شود و فکر ها ترتیب منطقی داشته باشد. در ضمن کمک میکند بر ترس های اجتماعی خودم غلبه کنم. یعنی بلند بلند در فضای عمومی فکرم را بنویسم. این یعنی مواجه شدن با ترسِ قضاوت شدن. شاید نوشتن برای من نوع

برای تارا، همه‌ی آدم‌ها و خودم!

برای تارا، همه‌ی آدم‌ها و خودم! *** تارا فرزند بیولوژیکی من است. قرار بود در مورد تارا صحبت کنم که گفتم بنویسم بهتر است! چون این روزها، نه کسی حال شنیدن دارد نه خواندن! شاید اما کسی در جایی، در آرامش و سکوت، بتواند معنی پشت این کلمات را دریافت کند! همان معجزه‌ی نوشتن! https://www.unwritable.net/search/label/نوشتن?m=1 هرچه آدم‌ها در ذهن فرو می‌روند، ارتباط سخت تر و سخت تر میشود. هر کسی در حباب ذهنی خودش گرفتار می‌شود و حتی توانایی شنیدن و دریافت را از دست می‌دهد.  قبل تر ها فقط برای تارا می‌نوشتم!  بعد بزرگتر شدم و حوزه‌ی مسوولیت ام هم بیشتر شد. یعنی می‌توانستم برای تمام کودکان بنویسم.  بعد باز هم این حوزه بزرگتر شد و برای تمام آدم‌ها می‌نویسم!  این شد که عنوان این شد!  حالا خودِ من هم قسمتی از تمام این آدم‌ها هستم!  بدون مرز!  بدون هویت جدا!  و این تعریف یوگاست.  تعریف یگانگی است!  یعنی بین من و تارا و تمام آدم‌ها هیچ مرزی قائل نباشم.  برای روشن شدن، نوشته‌های مربوط به یوگا کمک می‌کند.  https://www.unwritable.net/search/label/یوگا?m=1 وقتی به کسی گفتم برای تارا و تمام کودکان نگرانم، به