پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۲۳

برای تارا-کمال گرایی

 برای تارا-کمال گرایی *** دخترم تارا تقریباً از همان کودکی نشانه‌هایی از کمالگرایی داشت. تارا همیشه از خودش توقع دارد. توقع دارد که بیشتر از توانایی اش توانایی داشته باشد.  در حالیکه معمولاً از هم سن های خودش توانایی‌های بیشتری دارد اما باز توقع دارد که هر کاری که ما بزرگترها می‌توانیم انجام دهیم را انجام بدهد.  ریشه‌ی کمالگرایی را شاید از من یا مادرش یا از زندگی های قبلی اش گرفته باشد اما تقریباً این خصوصیتی بود که تارا با آن به دنیا آمد.  کمالگرایی در توانایی ها، شاید بیماری پندمیک تمام انسانها بخصوص در دنیای غرب باشد.  چون تاکید زیادی بر روی انجام دادن هست بالطبع آدم‌ها ارزش خودشان را بر اساس فانکشن یا کاری که انجام می‌دهند می‌سنجند.  هرکسی براساس توانایی انجام کار سنجیده می‌شود. و این نتیجه‌ی فرهنگ بیش از حد عمل‌گرا در غرب است.  در مقابل جمله‌ای که به تارا و دیگران و خودم می‌گویم این است.  You are good enough تو به اندازه‌ی کافی خوب هستی!  شاید این جمله برای تمام آدم‌ها بخصوص غربی‌ها مفید باشد.  شاید وقت آن رسیده که ما ارزش خودمان را به بودن بدانیم نه انجام دادن.  این دانش و درک عم

بهترین دوست!

 بهترین دوست! *** دخترم تارا را می‌رسانم پیش مادرش. آن یکی دوست سخت مشغول کار است. آن یکی هنوز بیدار نشده. آن یکی مشکلات اقتصادی دارد. آن یکی مشکلات خانوادگی!  آنقدر فکر و خیال از صبح سراغم آمده که دیگر ذهنم خسته می‌شود. احساسات مختلف پست سر هم.  کلی با تارا بازی می‌کنم.  بالاخره دوباره تنها می‌شوم. دوباره حس های آرام نوشتن پیدایشان می‌شود.  در یک شب بارانی با ماشین جایی کناری می‌ایستم. موبایل را سایلنت می‌کنم تا کسی مزاحم تنهایی ام نشود.  همان تنهایی ای که به روش های مختلف از او فرار می‌کردم شیرینی اش را به من میچشاند.  یک پیانوی آرام می‌گذارم. پیانو در حال نواختن است.  https://music.youtube.com/watch?v=htDLchepiyQ&si=5dgl-6wStk_L4D6C با خودم می‌گویم بگذار مقداری از احساسم را لابلای کلمات خشک و بی روح بگذارم. مثل یک آبکش سعی می‌کنم کلمات را در رودخانه‌ی احساساتم بگیرم تا مقداری از آن پشت آبکش گیر کنند.  با خودم می‌گویم بهترین دوست تو همین تنهایی است. از او فرار نکن.  بهترین یار تو همین صفحات شیشه‌ای است. از او فرار نکن.  با خودم می‌گویم بهترین هم صحبت تو خودت هستی. شاید همان خدایی

هم هویت شدگی باذهن

 هم هویت شدگی باذهن *** در اوایل کتاب قدرت حال، اکهارت از یک وجودی صحبت می‌کند که تقریباً همان مفهوم خداست. البته او می‌گوید این مفهوم یا وجود یا حالت توسط ذهن قابل درک و توضیح نیست.  بودن یا درک وجود، در جایی عمیق تر از ذهن درک می‌شود.  در جایی سوال کننده از اکهارت می‌پرسد بزرگترین مانع برای درک این وجود چیست. و اکهارت به طور صریح می‌گوید هم هویت شدگی با ذهن.  اما ببینیم ذهن چیست و هم هویت شدگی با ذهن چیست.  ذهن ابزار بقای ما در زمین است. ذهن بزرگترین عامل تغییراتی است که انسان روی زمین ایجاد کرده. تمام ساخته‌های بشر اول در ذهن انسان ساخته شده. پس ذهن انسان نوک پیکان تکامل است.  اما هم هویت شدگی با ذهن چیست؟ این یعنی ما خودمان را ذهن بدانیم.  یعنی فکر کنیم آن فکر کننده‌ی درون سر، ما هستیم.  یعنی فکر کنیم این ما هستیم که داریم فکر میکنم یا حرف می‌زنیم.  در نوشته ی چهار قسمت ذهن در مورد قسمت‌های مختلف ذهن صحبت کردیم.  شناخت این ذهن و قسمت‌های آن و نحوه‌ی کارکرد آن شاید بزرگترین کار یک انسان باشد.  شاید بزرگترین تمرین معنوی باشد.  شاید بزرگترین جهش تکاملی بعد از انسان باشد.  حال ببینیم

تفکر منطقی امروز - ٢٣ دسامبر ٢٠٢٣

  تفکر منطقی امروز - ٢٣ دسامبر ٢٠٢٣ *** قبلاً گفته بودم که هر روز دوباره زندگی را باید از ابتدا بازنگری کنم. هر روز باید دوباره یاد مبدأ مختصات باشم یعنی مرگ آگاهی. و هر روز خودم را ارزیابی کنم و زندگی ام را ارزیابی کنم.  اینطوری که هر روز و هر لحظه جهت خودم را تنظیم کنم باعث می‌شود هیچگاه به بیراهه نروم.  احساسات و افکار منطقی فقط قسمت کوچکی از پدیده‌ی بزرگ زندگی است. اما برای رتق و فتق امور و پروسه‌ی بقا باید از همین افکار و احساسات کمک گرفت.  در یوگا می‌آموزیم که با افکار و احساسات هم هویت نشویم یعنی به دنبال آن ها نرویم. یعنی با وسواس به دنبال آن ها نرویم ولی می‌توانیم از آن ها به صورت درست استفاده کنیم.  این نوشته قرار نیست منتشر شود و فعلاً آن را فقط برای روشن شدن ذهن منطقی خودم می‌نویسم.  سوال ذهنی امروز این است!  کجا باید زندگی کنم؟ و سوال قبل از آن اینکه اصلاً باید یکجا نشین باشم؟  سِتل شدن یا جا افتادن یا یکجا نشینی یک روش زندگی است و در حرکت بودن روش دیگر. انتخاب بین این دو مابقی مسیر را روشن می‌کند.  فرض کنیم معمولاً آدم‌ها یک جا برای زندگی انتخاب می‌کنند و سالی

کار امروز - ٢١ دسامبر ٢٠٢٣-کار در لحظه

 کار امروز - ٢١ دسامبر ٢٠٢٣-کار در لحظه *** کار امروز را شروع می‌کنم قبل از اینکه افکارم مرتب شده باشد. این بار صبح است و ساعت شروع کار برای همه. در این زمین بعضی ها در حال کندن زمین هستند برای تهیه‌ی غذا و سرپناه و دسته‌ی دیگری به مسائل بعد از بقاء فکر می‌کنند.  هرآنچه که تولید غذا و کالا باشد و مربوط به بقای بدن روی زمین می‌شود کارهای مربوط به بقاء و هر چیزی که فرای آن باشد می‌شود حل مشکلات بعد از بقاء.  شکم گرسنه یک مشکل است و شکم سیر صد مشکل!  اگر چشم و دلت هنوز گرسنه باشد در محدوده‌ی اول هستی یعنی محدوده‌ی بقاء. یعنی نگران درآمد و بهره‌ی بانکی و قیمت نان و خانه!  تعداد کمی هم هستند که به مرحله‌ی دوم می‌رسند یعنی می‌گویند اگر بقاء داشتیم حالا چه؟ اگر درآمد و ماشین و خانه و شهرت و بیمه‌ی عمر و غیره را داشتیم حالا چه؟! این گروه یا بعد از آن را پوچ می‌بینند و برمیگردند به همان بقاء! این گروه می‌گویند «حرص خوب است! » در جمله‌ی آن اقتصاد دان معروف که گفت Greed is Good!  و یا معنی را در چیزی بعد از بقاء پیدا می‌کنند. البته هنوز پروسه‌ی بقا برای دسته‌ی دوم هست، تا وقتی که زنده هستند.  برا

کار امروز - ١٩ دسامبر ٢٠٢٣- پذیرش تغییر مداوم

 کار امروز - ١٩ دسامبر ٢٠٢٣ *** مدتی با خودم کلنجار رفتم که بنویسم یا نه! معمولاً زمانی که ایده‌ای داغ دارم یا احساسات شدیدی رو می‌خوام منتقل کنم رو به نوشتن میارم اما این‌بار زیاد ذهنم مرتب نیست و حال جالبی نداشتم و با خودم می‌گفتم نوشته هم خوب از آب در نمیاد پس ننویس!  در مقابل با خودم می‌گویم درگیر نتیجه نباش! نتیجه‌ای وجود نداره. درست مثل مراقبه، در مراقبه نباید دنبال رسیدن به نتیجه‌ای باشی. این پروسه‌ی نوشتن و شییر کردن داره برای ذهنم تکراری میشه و شاید این نوشتن ها وقتی حالم زیاد هم خوب نیست نوعی شکستن تکرار باشه.  امروز نوشته‌هایی از خودم از حدود ٢٧ سال پیش پیدا کردم. تقریباً دغدغه‌های ذهنی سی سال پیش خودم رو هم می‌تونم خوب بفهمم.  کلنجار رفتن با ذهن و سعی در مشاهده کردن اون کار هر روزه‌ی من شده و افکار و نظریات و تئوریهای مختلف با سرعت زیادی هر لحظه در ذهنم حرکت می‌کنند.  دلم را به این خوش کردم که نهایتاً با مشاهده‌ی دقیق، روزی می‌رسه که ذهن من آروم میشه. اما این خودش کلک ذهن هست. و من در یک لوپ ذهنی می‌افتم. افتادن در لوپ های ذهنی چیزی هست که معمولاً تعریف دیوانگی است. اما دیو

کار امروز-١٨ دسامبر ٢٠٢٣ - توجه به آگاهی

 کار امروز-١٨ دسامبر ٢٠٢٣ - توجه به آگاهی *** خوب امروز هم کارم را شروع می‌کنم. کار من در این دنیا!  در این لحظه!  مقداری زمان و مقداری توجه به من داده شده و می‌خواهم آن را خرج کنم.  راه‌های مختلفی برای خرج کردن این انرژی یا توجه وجود دارد.  در مورد توجه این نوشته‌ها پایه‌های موضوع را روشن می‌کند! https://www.unwritable.net/search?q=توجه&m=1 مثلاً می‌توانم توجه خودم را به چیزهای مختلف بیاورم. مثلاً به بدنم. یا به صفحات بی پایان اینترنت. یا به چرخه‌ی بی پایان ذهن. می‌توانم به حرف های نویسنده‌ای دیگر توجه کنم. می‌توانم به آدمهای اطرافم فکر کنم. می‌توانم به اشیاء اطرافم توجه کنم. و و و هزاران انتخاب دیگر!  می‌توانم بروم برای پول درآوردن توجه خودم را به چیزی بدهم که یک بیزینسمن دیگر برای کارمندان طراحی کرده. می‌توانم به آدم‌هایی فکر کنم که نوشته‌های من را اصلاً متوجه نمی‌شوند و قضاوت و مسخره می‌کنند.  می‌توانم به مخاطبانی فکر کنم که نوشته‌های من برایشان رِزونِیت می‌کند یعنی هم فرکانس هستند یا می‌توانم بگویم با من هم تجربه هستند.  می‌توانم به فکر آینده توجه کنم. یعنی شروع کنم به خواستن

کار امروز - ١٧ دسامبر ٢٠٢٣ - توصیف عاشقانه‌ی عشق

کار امروز - ١٧ دسامبر ٢٠٢٣ - توصیف عاشقانه‌ی عشق *** افکار پراکنده‌ای در ذهنم رژه می‌روند. تارا کنارم خوابیده و من دوباره به کل زندگی و مرگ می اندیشم!  دوباره شروع می‌کنم قسمتی از داستان زندگی خودم را اینجا می‌نویسم. قبل از آن، کمی سعی می‌کنم مراقبه کنم تا افکارم جمع و جور شود! ولی نمی‌شود! پس همینطور بدون نظم شروع می‌کنم به نوشتن. حتی عنوان ندارد. پس عنوانش را نمی‌گذارم! شاید تا آخر عنوانی هم پیدا شد.  دوستی مرا متهم کرده به منتال مستربیشن! یعنی خودارضایی ذهنی. یعنی آنقدر درگیر ذهن بشوی که دیگر کاری نکنی!  با ذهن خودم به این اتهام فکر کردم. شاید در مورد من صادق باشد. گاهی در دنیای ساخته‌ی ذهن خودم غرق می‌شوم. گاهی هم در دنیای نوشتن غرق می‌شوم. آنقدر که از عمل باز می‌مانم.  اما در دنیای ذهن من لازم نیست حتماً عملی انجام بدهی! وقتی کارهای مربوط به بقاء انجام شد دیگر لازم نیست کاری انجام بدهی. می‌توانی فقط باشی! می‌توانی فقط مشاهده کنی.  درست مثل افسانه با واقعیت اولین یوگی! آدی یوگی یا اولین یوگی کسی بود که در حالت وجد و سرور فقط می‌نشست. گاهی از شدت وجد می‌رقصید. هیچ کاری لازم نبود انج

بقاء و معنویت

 بقاء و معنویت *** داستان زندگی بودا را شاید شنیده باشید. وقتی بودا از قصر فرار میکند تا به دنبال معنویت باشد. آن قسمت داستان تاکنون خیلی نقل شده اما این بار داستان روشن بینی بودا را می‌خواهم نقل کنم.  سالها بود که بودا دنبال غذا نمی‌رفت. یعنی با همراهان فقط از شهری به شهر دیگر پیاده می‌رفتند بدون اینکه دنبال غذا باشند یا غذا طلب کنند. این تا جایی پیش رفت که بودا پوست و استخوان شده بود.  دنبال غذا رفتن نمادی است از پروسه‌ی بقاء. شاید به زبان امروزی دنبال کار اقتصادی رفتن باشد. بودا در آن دوران دنبال معنای زندگی بود. دنبال یافتن جواب برای سوالهای اساسی زندگی. سوال من کیستم. ما به کجا می‌رویم و دیگر سوالاتی که فقط در معنویت پاسخ داده می‌شوند.  نهایتاً وقتی در اوج ضعف و ناتوانی زیر آن درخت معروف نشسته بود به اصطلاح روشن بین شد.  بودا با سختگوشی بسیار گفت آنقدر آنجا می‌نشیند تا جواب را پیدا کند یا بمیرد!  و در داستان ها نقل شده که بالاخره او در یک شب مهتابی به روشن‌بینی رسید.  اما اولین چیزی که بعد از روشن بینی گفت چه بود؟ نقل شده که بودا به مریدانش گفت غذایی آماده کنید تا بخوریم.  بسیاری

جریان افکار و بقاء

 جریان افکار و بقاء *** این نوشته هنوز عنوان ندارد. یعنی هنوز جمع بندی نشده. فقط نوشتن جریان افکار است. مدت زیادی است که جریان افکارم را اینجا می‌گذارم.  در یوگا جریان افکار زیاد مهم نیست. یعنی ما افکارمان نیستیم. یعنی خودمان را کاملاً جدا از افکارمان می‌بینیم! احساسات هم همینطور است و از جنس افکار است.  و کسانی هستند که کامل از افکار و احساسات خودشان جدا شده‌اند.  این‌ها آدمهای روشن بین هستند.  من هم با اینکه این دنباله‌ی بلند افکارم را دوست دارم اما هر لحظه خودم را از آن ها جدا می‌کنم.  وقتی اینطور بشوی نوعی دیوانگی حاصل می‌شود. از یک طرف از افکارت جدا هستی و از یک طرف مجبوری از آن ها استفاده کنی.  اگر افکار را دنیا بدانیم، از یک طرف در دنیا هستی ولی خودت را متعلق به این دنیا نمی‌دانی.  بشر تا وقتی درگیر غذا و بقا بود مشکلی نداشت ولی انسان به محض حل شدن بقا شروع به فکر کردن می‌کند و این فکر آنقدر زیاد می‌شود که او را به مرز جنون می‌برد. بدن با مقداری غذا سیر می‌شود ولی ذهن هیچگاه سیر نمی‌شود. ذهن مدام دنبال ورودی است. ورودی ذهن حواس پنجگانه است و امروزه اینترنت.  اینترنت ادامه‌ی ذهن

جریان افکار

 جریان افکار *** کم کم دارم با جریان افکارم دوست می‌شوم. جریانی که همیشه هست.  گاهی صبح‌ها قبل از بیدار شدن هست.  وقتی در حال نوشتن هستم هست. گاهی اوایل مراقبه کردن هست.  جریانی تقریباً مداوم.  دیگر سعی نمی‌کنم متوقفشان کنم. این افکار بعضی زمان‌ها خیلی زیاد می‌شوند. گاهی منفی هستند و گاهی مثبت.  این جریان افکار همواره در حال قضاوت کردن هستند. قضاوت خودم قضاوت دیگران و قضاوت زمین و زمان!  گاهی این قضاوت ها منفی است و گاهی مثبت.  این جریان افکار، گاهی گذشته را بازسازی می‌کنند و گاهی به آینده می‌روند.  گاهی ترس می‌سازند و گاهی اضطراب آینده.  دارم با این جریان دوست می‌شوم. این جریان تقریباً همیشه با من است.  حتی وقتی می‌نویسم با من هستند.  تصمیم گرفتم نگاهشان کنم.  اما با آنها نروم.  نگاهشان کنم اما باورشان نکنم.  من فقط مشاهده شان می‌کنم.  درست مثل وقتی که یک مکالمه یا یک فیلم را نگاه می‌کنم. مسلماً در این مجادله یا مکالمه یا در فیلم مشارکت نمیکنم.  همین نقش مشاهده گر برایم کافیست.  شاید این افکار من را به بی عملی متهم کنند. باز نگاهشان می‌کنم.  شاید من را به شکست متهم کنند باز نگاهشان می

فهرست موضوعیِ فشرده

فهرست موضوعیِ فشرده *** ذهن زندگی مرگ خدا سفر عشق مراقبه پول  نوشت ن   ایران آگاهی یوگا طبیعت مولانا سکوت لحظه اقتصاد خانواده؛ازدواج من ترس دسته بندی موسیقی گورو   غیر قابل کتِگرایز !   تولد سیاسی روابط تارا اکس آینده شادی فارسی کار آزادی جنسی English ایگویا نفس ویپاسانا ادبیات اسلامی شعرطور مدیتیشن اخلاق زنانگی تنهایی مسوولیت مذهب خانواده طنزطور لینک   بخشش ترجمه زمان زمین تمرین سلامتی شکرگزاری عدالت معنویت مالکیت اعتماد قدردانی تصمیم داستان نمایشنامه هنر کودکی خشم خواب ناگفتنی کمک بازی (پست)

نامه‌های یک اعدامی

 نامه‌های یک اعدامی *** زندگی من مقارن شد با جمهوری اسلامی، کمی قبل تر هم که اعدام یهودی‌ها توسط هیتلر بود. در تمام اینها داستان هایی از آدم‌های اعدامی شنیده‌ایم و دیده‌ایم. جمهوری اسلامی هم مروج اعدام‌های در ملأ عام و حتی اعدامهای رسانه‌ای بود. یعنی کسی را که می‌خواستند اعدام کنند قبلش او را در تلویزیون می‌آوردند تا به زعم خودشان درس عبرتی بشود برای مخالفان احتمالی آینده.  تمام اینها باعث شد من با آن اعدامی ها هم دردی کنم و سعی کنم حسشان را بفهمم.  این داستان اما به نفع من شد. چرا؟  چون من هم اعدامی ام.  تعجب کردید؟  شما هم اعدامی هستید!  ما همه اعدامی هستیم و در صف اعدام.  بسته به شرایط بین چند سال تا هفتاد هشتاد سال دیگر حکممان اجرا می‌شود.  تاریخ و نحوه‌ی اجرای حکم هم در تعلیق است. یعنی جزو احکام ما این است که تا آخر باید در تعلیق بمانیم.  من با دیدن اعدامی ها خودم را به جای آن‌ها می‌گذارم. هر روز و هر لحظه.  حتی همین الان. به عنوان یک اعدامی خوشحالم که نامه‌های زیادی نوشته‌ام و توانستم این نامه‌ها را بدست تعدادی برسانم.  تعدادی هم که هستند که هنوز نپذیرفتند که اعدامی اند. البته هم

مراقبه‌ی مشاهده

 مراقبه‌ی مشاهده *** مدتی است به نظر کمتر مراقبه می‌کنم. اما مراقبه نانوشتنی است. مراقبه انجام دادن کاری نیست.  بهتر است بگویم مدتی است کمتر می‌نشینم. نشستن با چشمان بسته!  نشستن با چشمان بسته خودش یک کار است پس این هم فقط ظاهرِ مراقبه است.   مراقبه از این هم ساده تر است.  در این مدت اما بیشتر مشاهده کرده‌ام. بیشتر، یعنی درست از وقتی که بیدار می‌شوم تا وقتی می‌خوابم.  از لحظه‌ای که بیدار می‌شوم و حتی قبل از اینکه سراغ این قلم شیشه‌ای بیایم تا لحظه‌ای که دیگر از این دنیای تجربه و مشاهده می‌روم و خوابم می‌رود.  طول این مدت را مشاهده می‌کنم.  اماچه چیزی را مشاهده می‌کنم؟  خود را!  و روز به روز میزان این مشاهده در من بیشتر می‌شود.  شاید گاهی چشمانم را ببندم و رسماً مراقبه کنم. اما معمولا غیر رسمی در حال مراقبه و مشاهده هستم.  گاهی با دوستی مراقبه گر، هر دویمان پشت خط تلفن می‌نشینیم و همزمان مراقبه می‌کنیم.  این مشاهده کاری بسیار ظریف است.  یک تغییر کوچک وشاید جزئی در آگاهی!  اما شاید یک جهش بزرگ در پروسه‌ی تکامل انسان!  ذهن شاید بگوید هیچ کاری نمی‌کنی و توهم زدی! اما باور کنید همین را هم م

درست یا غلط - ٢ !

 درست یا غلط ! *** درست یا غلط! خوب یا بد!  صفر یا یک! زن یا مرد! ... این زوج ها را تا ابد می‌توانی ادامه بدهی.  راستش را بخواهید این دو ساختن کار ذهن است. ذهن تحلیل گر انسان دو ساز است. یعنی با ساختن دوگانگی کار می‌کند. درست مثل کامپیوتر که با صفر و یک کار می‌کند.  جمله‌ی «خلقنا الازواج کلها» هم به همین اشاره دارد.  اما کمی بیشتر ببینیم این چیست.  خلاصه این است که اگر کسی درون ذهن باشد همه‌ی چیزها را دوگانه می‌بیند.  مثل همان مرد احولِ داستان مولانا!  اما اگر کمی درک یگانگی برایت پیدا بشود یا کمی توحید را بفهمی می‌دانی که برای خلق دو ، باید یک باشد.  یعنی آن کسی که دو را می‌بیند یکی است.  و دو فقط مخلوق یک است. پس دو اصالت ندارد.  یین و یانگ در نهایت یک دایره بیشتر نیستند!  اما وقتی خارج از درک یگانگی باشی مدام ذهن تو در حال دو ساختن است. مدام در حال تحلیل است. مدام در حال شکافتن است. مدام درست و غلط می‌کند. و اگر خیلی یا ذهن یکی بشوی واقعاً خطرناک خواهی بود.  چرا؟  چون در ذهن خودت دو های بسیاری می‌سازی و باورشان می‌کنی.  مثلاً دوگانه‌ی کافر و مسلمان می‌سازیم و یکی را می‌خواهی بکشی! 

هوش مصنوعی و یوگا

تصویر
 هوش مصنوعی و یوگا *** هوش مصنوعی پدیده‌ای نسبتاً جدید است. رقابت بین شرکتهای بزرگ آی تی، نشانی از تحولی بزرگ در هوش مصنوعی دارد.  از طرفی یوگا علمی قدیمی است. شاید چند هزار سال قدمت داشته باشد.  به نظر این دو به هم بی ربط هستند. اما اینجا می‌خواهم بگویم یوگا مرحله‌ی جدید ذهن که بعد از عصر هوش مصنوعی است، را پیش‌بینی کرده و می‌شناسد.  یوگا آنطور که استاد پاتانجلی نوشت، دارای هشت شاخه است. یک شاخه که پوزیشن فیزیکی بدن است از همه واضح تر دیده شده و بیشترِ دنیا یوگا را به حرکات بدنی آن میشناسند اما یوگا تنها ورزش نیست.  از هشت شاخه‌ی یوگای پاتانجلی که اصلی ترین منبع یوگاست حد اقل سه شاخه مستقیما با ذهن سر و کار دارد و روی شناخت ذهن انسان کار می‌کند.  ذهن در یوگا دارای چهار لایه است.  https://www.unwritable.net/2022/04/blog-post_24.html در نوشته و ویدیوی بالا چهار قسمت ذهن شامل موارد زیر توضیح داده شده است.  هویت یا خود حافظه یا انبار اطلاعات قدیمی منطق یا تحلیل چیتا یا لحظه یکی از قسمت‌های ذهن، حافظه است.  حافظه اگر به آینده معطوف شود، شبیه تخیل است. یعنی وقتی با جابجایی حافظه چیزی را تخی

مصاحبه‌ی شغلی

 مصاحبه‌ی شغلی *** در فضای جامعه‌ی کانادا، آدم‌ها را برای انجام مصاحبه شغلی تربیت می‌کنند. یک سری سوال هست که مصاحبه کنندگان می‌پرسند و یک سری آدم تمرین می‌کنند که برای آن‌ها جواب از قبل تعیین شده، آماده کنند. اگر در آمریکای شمالی کارمند هستید، حتماً این پروسه ها را تجربه کرده‌اید!  اینجا می‌خواهم یک مصاحبه شغلی فرضی را انجام بدهم!  مصاحبه کننده : سلام بفرمایید، شما نیاز به شغل دارید؟ سلام. خیر!  نیاز به شغل ندارم. اما نیاز دارم با جامعه در ارتباط باشم. ارتباطم با اطرافیان هست و با شما! از طریق دیداری و نوشتاری! گاهی حضوری صحبت می‌کنم و گاهی هم می‌نویسم. می‌دانید شاید این مصاحبه را هم نوشتم! چرا دنبال کار هستی؟ دنبال کار نیستم. یک درآمد کمی دارم که می‌توانم زندگی ساده‌ای را با آن تامین کنم. زیاد نیازی به اعتبار اجتماعی شغلی یا خرید این چیز و آن چیز ندارم. اما دوست دارم در جامعه باشم و با دیگران در ارتباط باشم. دوست دارم جریان انرژی به دیگران بدهم و بگیرم. پول هم یکی از انواع انرژی است. اگر بگیرم و بدهم خوب است.  چرا کمپانی ما را انتخاب کرده‌ای؟ کمپانی شما یک کمپانی فرضی است. شرکت شما ش

کار امروز - ۵ دسامبر ٢٠٢٣ -شک

 کار امروز - ۵ دسامبر ٢٠٢٣ -شک *** شک کردن کار ذهن است. ذهن، شک را برایت ایجاد می‌کند و غلبه بر شک و رسیدن به یقین کار آسانی نیست. آنقدر سخت است که در داستانهای قدیمی مثل داستان ابراهیم هم از شک صحبت شده. از اینکه او هم شک داشت و خواست به یقین برسد.  از حدود یک ماه پیش که به کانادا آمده‌ام تغییراتی را حس می‌کنم. تغییراتی که توضیح دادنش سخت است اما سعی می‌کنم اینجا بنویسم.   اولین حس این بود که اینجا خیابان ها و خانه ها و ماشین ها بهتر هستند. جهان بیرون مثل آب و هوا هم تمیز تر است. اما حس می‌کنم همه چیز مادی تر است. آدم‌ها مادی ترند. این یک حس است.  انگار ذهن، اینجا فعال تر است و معنویت کمی گم شده. آدم‌ها اکثرا مشغول چیزی مادی هستند.  بعضی مشغول بدن و بعضی مشغول اشیاء. آنهایی که مشغول بدن اند لباس های زیبا به تن می‌کنند و خودشان را در فضای عمومی می‌آورند. آنهایی هم که مشغول اشیاء هستند ماشین و خانه هایشان را تقریباً می‌پرستند!  اینجا هم آدم معنوی پیدا می‌شود ولی انگشت شمار و کمرنگ.  با خودم می‌گفتم اگر اینجا عشق پیدا بشود همه چیز خوب است. هم درون و هم بیرون. و دیگر نور علی نور است!  اما

کار امروز - ۴ دسامبر ٢٠٢٣

 کار امروز - ۴ دسامبر ٢٠٢٣ *** اکثر کارها این روزها با کامپیوتر است. آدم‌ها ساعت‌های طولانی پشت کامپیوتر ها می‌نشینند و چیزی می‌سازند. کارهای اداری مختلف. من هم مستثنی نیستم. من هم می‌خواهم چیزی بسازم. آنقدر از کار می‌نویسم تا خودش بشود یک کار!  اکثر آدم‌ها برای فرار از خود و فرار از لحظه و برای بدست آوردن چیزهایی مثل پول و اعتبار و غیره کار می‌کنند.  بعضی ها هم دوست دارند چیزی بسازند.  در این دنیا که هر چه بسازی، روزی خراب میشود پس ساختن چیزی ابدی غیرممکن است. مگر اینکه متصل بشوی به آن چیزی که ابدی است. وقتی به آن متصل شدی تو هم بی زمان می‌شوی و ابدی.  بگذریم این روزها این باور را به اکثر آدم‌ها خورانده اند که «باید کار کنی تا زندگی کنی» ! راستش این را قبول ندارم. زندگی کردن ساده‌تر است. باید غذا و سرپناه بدست بیاوری، این درست.  با کمی اغراق باید با جامعه هم بده بستانی داشته باشی. این هم درست.  اما از اکهارت آموخته‌ام کار باید برای لحظه باشد. باید در لحظه باشد. نباید برای چیزی در آینده باشد.  مثل همین نوشتن! این نوشتن ها برای چیزی در آینده نیست!  تارا از خواب بیدار شد. مابقی کار را بع

چرخه‌ی ایده‌آل لباس‌ها

تصویر
 چرخه‌ی ایده‌آل لباس‌ها *** نوشته‌ها همیشه که جدی و معنوی نیستند! البته هر چیز شوخی هم بی ارزش نیست. کلا زندگی یک شوخی بزرگ است! و معنویت هم جدی نیست! اینبار می‌خواهم درباره‌ی چرخه‌ی ایده‌آل لباس بنویسم!  ایده برای چند سال پیش هست و زمان تهیه‌ی نموداری دقیق برای مدیریت لباسهایم که در نمودار زیر خلاصه شده.  چون هیچ کسی شاید از این نمودار سر درنیاره اینجا مختصراً توضیح می‌دهم.  مرتب کردن و مدیریت لباس‌ها از کارهایی بوده که معمولا برای من سخت بوده. این نمودار راه حلی عملی هست برای مدیریت لباسهایم.  نمودار از چند نقطه تشکیل شده که هر کدام با حروف لاتین مشخص شده. اینها می‌تونه سبد لباس یا کمد لباس یا کشو یا هر فضایی برای ذخیره‌سازی لباس باشه.  فلش ها هم حرکت و جهت حرکت لباسها رو از یک نقطه به نقطه‌ی بعدی نشون میده! حال برویم سراغ تعریف نقاط! a- لباس فروش یا جایی هست که از اونجا لباس می‌خریم برای خلوت شدن سیستم که مشکل من هم هست میشه مدتی ورودی سیستم رو قطع کرد.  b- جایی هست که لباس هایی رو که می‌خواهیم دونیت کنیم یا هدیه بدیم  می‌گذاریم. چون شاید مدتی طول بکشه تا یک لباس رو به کسی بدهیم برا