پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۲۱

ویپاسانای دوم

ویپاسانای دوم حدود سه ماهی از سفر درونی ویپاسانا می‌گذرد. چند هفته پیش از خودم ناامید ولی امیدوار به آینده برای یک دوره ٣ روزه ثبت نام کردم. فردا عازمم. شوق زیاد همراه با کمی ترس و تردید شاید بتواند کمی گویای حالم باشد.  در این سه ماه روزی نشد که مدیتیشن نکنم ولی گاهی کم مثلا ده دقیقه و گاهی بیشتر از یکساعت بود. می‌دانم بهانه می‌گیرم ولی زندگی در شهر با تمام جذابیت‌ها آدم را از خودش به مرور دور می‌کند. مشغولیت های مختلف، کار، خانواده، خرید و غیره کم کم تو را از خودت دور می‌کند. تنها محیطی که توجه به آن ضرر کمتری دارد طبیعت است. وقتی به درختان، گیاهان و برگهای روز زمین نگاه می‌کنی ذهنت کمتر مشغول می‌شود تا به خانه ها و خیابان و غیره.  هرآنچه ساخته‌ی ذهن است تو را به ذهن متمایل می‌کند و هرآنچه ساخته‌ی طبیعت است تو را به زندگی و مرگ. چرخه‌ی زندگی و مرگ. چرخه‌ای که در آن هستیم. شاید بتوانیم از آن بیرون بیاییم. تنها ابزارش آگاهی است.  این سفر دوم معنی بیشتری دارد. این بار شوق خدمت هم دارم. این بار سعادتی است که بتوانم ظرف بشورم، غذا درست کنم، زمین را جارو کنم. باید خودم را خالص کنم تا لایق

آگاهی ِ نفَس‌ها

  آگاهی ِ   نفَس‌ها زمانی   نوزادی   بودی   در   شکم   مادر در   تاریکی   و   بدون   آگاهی وقتی   چشمانت   را   برای   اولین   بار   بازکردی،   خنکی   هوا   را   تجربه   کردی   و   اولین   نفَس   را   فرودادی نفَس‌هارا   یک   به   یک   فرودادی   و   ناآگاه   ادامه   دادی سینه‌های   مادر   را   مکیدی هر   دقیقه   ١۵   نفس هر   ساعت   ١۵   در   ۶٠   نفس و   هر   روز   ١۵   در   ۶٠   در   ٢۴   نفس   فرودادی این   جریان   ادامه   دارد   تا   الان الان   که   می‌نویسی   الان   که   می‌خوانی هرنفَس   واحدی   از   زندگی   است مثل   سکه‌هایی   که   واحد   پول‌اند هر   نفسی   سخنی   دارد دم بازدم دم   بازدم اگر   هوشیار   باشی   صدای   نفس‌هارا   می‌شنوی گاهی   نفَس‌هایت   بلند   است گاهی   کوتاه هر   نفسی   سخنی   دارد   از   درون   تو گاهی   سخن   از   آرامش گاهی   سخن   از   اضطراب می‌گویند   فلانی   نفَس‌هایش   به   شماره   افتاد نفَس‌هایت   خیلی   وقت   است   که   به   شماره   افتاده دم بازدم زنجیره   ای   بلند   که   پایانی   دارد در   هر   نفس   به   آخرین   نفس   فکر   کن واحد   های   ز

دنیا و آخرت

دنیا و آخرت در تعلیمات اسلام مدام از دو دنیا صحبت شده است. اولی که همین دنیای پیرامون ماست. آخرت یا دنیای دیگر یا دنیای آخر به نظر من بیشتر جنبه‌ی تمثیلی دارد.  در مورد دنیای پیرامون ما ابهامی نیست. همین دنیای مادی. و دنیای موجودات خاکی. در این دنیا قوانین فیزیک و شیمی و بیولوژی حاکم است. موجودات از مواد یکدیگر استفاده میکنند برای رشد و تولید مثل خودشان. چرخه های بیشماری از چرخش الکترون تا خورشید تا کهکشان. این چرخه ها مدام ادامه دارد!  اما دنیای دیگر به نظر من دنیای درون ماست. دنیایی که ما را به زندگی ابدی متصل میکند. ظاهرا ما فقط گوشت و استخوان نیستیم. یک انرژی ناشناخته ای که اسمش را زندگی میگذارم این گوشت و استخوان را تبدیل به نویسنده و خواننده این سطور میکند! ظاهراً ما نقطه‌ی تقاطع این دنیا و آن دیگری هستیم. سرنوشت بدن ما در این دنیا مشخص است. مدتی به خوردن دیگر موجودات مشغولیم و پس از خروج زندگی دیگر موجودات به خوردن ما مشغول می‌شوند. باکتری‌ها مورچه‌ها و غیره.  با پرداختن به دنیای درون یا آخرت میتوان به سرچشمه زندگی نزدیکتر شد. همان سرچشمه‌ای که یک مورچه و ما از آن زنده‌ایم. سرچش

کتابی که باید دور بیاندازید

کتابی که باید دور بیاندازید دوستی توصیه کرد کتابی بنویسم. این هم مقدمه‌ای کوتاه برای کتابی طولانی. در این کتاب صفحاتی خالی هست. آن صفحات خالی به مراتب مهم‌تر از این نوشته هاست.  شما می‌توانید صفحات خالی را بخوانید. برای خواندن آنها نیاز است که کاملا توجهتان به آن صفحه خالی باشد. بهتر است چشمانتان بسته باشد. آنچه نوشته شده قدیمی و گذراست. آنچه در صفحات خالی ببینید زنده و پویاست. پس بعداز خواندن کتاب و تمرین روی صفحات خالی حتماً کتاب را دور بیاندازید.  آنچه که نوشته شده، قدیمی و ثابت است. تنها صفحات خالی ظرفیت پذیرش پویایی‌های زندگی را دارند. تمام این سیاهی‌ها و حروف و کلمات فقط شما را به سمت صفحه خالی سوق می‌دهند. بعداز رسیدن به صفحه خالی دیگر نیازی به این کلمات ندارید. پس زمانی که تمام صفحات خالی را خواندید حتما کتاب را دور بیاندازید. این کار را با آرامش و عشق انجام دهید.  شما رسیده‌اید. کتاب جسم ما هم روزی دورانداختنی می‌شود. اگر شک داشتید که آیا باید این کتاب را دور بیاندازید یا نه به کتاب جسم خودتان فکر کنید. جسم شما کتابی بسیار زیباتر و جالب‌تر است. طبیعت کتاب جسم مارا بدون درنگ دو

دست بودا

دست بودا کودکان در سنین خیلی پایین وقتی با اشاره چیزی میخواهی نشانشان بدهی متوجه نمی شوند. آنها در نهایت معصومیت، توجهشان به دست اشاره‌گر شما معطوف می‌شود و از دیدن آنچه مورد اشاره است باز می‌مانند.  همین ماجرا را ما بزرگترها یا به اصطلاح بالغین هرروز و هرروز تکرار می‌کنیم.  اشعار مولانا، تعالیم محمد، گفته های بودا، همین نوشته، انجیل، قرآن و غیره همه شاید همان دست اشاره‌گر باشد. دستی که ماه را نشان می‌دهد، یا خورشید را، و ما به جای دیدن آن ماه یا خورشید ناآگاهانه به دست نگاه می‌کنیم. گاهی آن دست را مقدس. متبرک می‌نامیم. گاهی در مدح آن دست سخنوری می‌کنیم. سعی میکنیم آن دست را ببوسیم و از آن تبرک بجوییم. برای آن دست تعصب به خرج می‌دهیم. دستهای دیگر را قطع می‌کنیم. آن دست را تزیین میکنیم و میخواهیم دیگران هم به اهمیت آن دست پی ببرند! هرکسی آن دست ما را نبیند ناآگاه و گمراه می‌نامیم. خلاصه دست را می‌پرستیم. شاید از روی ناآگاهی! اگر فقط ثانیه‌ای درنگ می‌کردیم به راحتی می‌توانستیم آن ماه را، آن خورشید را ببینیم. لازم نبود روی آن دست بمانیم. دستها می آیند و می‌روند. دست بودا، دست محمد، دست نو