پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۲۴

اضطراب پیشرفت و عدم تصمیم گیری

زمان خواندن 1 دقیقه ***   اضطراب پیشرفت و عدم تصمیم گیری *** شناخت فکر و حسِ غالب، مهمترین کار هر کسی هست. در واقع کارمای اصلی من هم این دو تاست.  حسی که من اسمش را گذاشتم اضطراب پیشرفت و عدم تصمیم تقریباً از کودکی در من غالب بوده است. هنوز هم هست.  حسی که وقتی می‌نشینم سرو کله اش پیدا می‌شود. حسی که وقتی سفر هستم یا در طبیعت، کمرنگ می‌شود و در شهر پررنگ.  حس اضطرار در تصمیم هم شبیه همین اضطراب پیشرفت است. یعنی نیرویی که به من می‌گوید چرا تصمیم نمیگیری! بجنب! از قافله عقب می‌مانی.  بعد از مراقبه و یوگا فهمیدم    این حس ها بی مورد هستند. سوال این جاست: به کجا می‌خواهی برسی؟  میخواهی به پول برسی؟ به دنیا برسی؟ به لذت برسی؟ به رابطه برسی؟ به آینده برسی؟ به آرامش برسی؟ تمام اینها در لحظه هست.  تو در همین لحظه می‌توانی آرامش را تجربه کنی.  نیازی نیست برای آینده تلاش کنی!  بعد ذهن می‌گوید: پس هیچ کاری نکنم؟! همینطوری بنشینم؟! هیچ چیزی خلق نکنم؟  جواب این است: هر رسیدنی و انجام دادنی هم اول باید از آرامش شروع شود. هر تجلی ای ابتدا در آرامش و سکوت و با اتصال به منبع خلاق درون شروع می‌شود

سرسپرده

زمان خواندن 2 دقیقه ***   سرسپرده *** سرسپردگی از آن مفاهیمی است که حداقل در زبان فارسی که من می‌دانم تشریح نشده.    حتی شاید کلمه‌ء سرسپرده به صورت منفی هم برداشت شود.  این سرسپردگی که اینجا می‌خواهم بنویسم ترجمه‌ای از مفهوم Devotion در عرفان شرق بخصوص هندوستان است. بیشتر این  مفاهیم و درک آن را مدیون سادگورو هستم.  قبل از ادامه بگویم که درک این مفهوم برای انسانهای منطقی و از راه منطق، کاملاً غیرممکن است. اگر شما همهء دنیا را از راه منطق می‌شناسید این نوشته برایتان نامفهوم خواهد بود و خواندنش را توصیه نمی‌کنم.  یکی از انواع مسیرهای معنوی یوگا، مسیر یوگای باکتی یا مسیر سرسپردگی است. یا همان مسیر عشق. عشق بی قید و شرط.  کسی که نفس یا ایگوی خودش را کمرنگ می‌کند در نتیجه پروسهء خواستن و انتخاب را در خودش ضعیف می‌کند. بالطبع چنین کسی حاضر است زندگی خودش را وقف کند. یا فدا کند. چنین شخصی حاضر است زندگی اش را برای معشوق یا برای چیزی وقف کند.  در مسیر سرسپردگی، موضوع مورد سرسپردگی مهم نیست.    یعنی شما میتوانید سرسپرده‌ء هر چیزی باشید.  اینجاست که ذهن گیر می‌کند. چون ذهن همواره در حال خ

رابطهء من با دنیا

زمان خواندن 2 دقیقه ***   رابطهء من با دنیا *** امروز در خواب و بیداری خواستم رابطهء من و دنیا را بدانم. رابطهء خودم با دنیا.  در این خواب و بیداری یعنی در حالت الهامات و در نیمه خوابم چنین درکی برایم پیدا شد.  داشتم به خودم و رابطه‌ای که با دنیا دارم فکر میکردم. حالا امیدوارم بتوانم بنویسمش.  بازگردید به دوران کودکی تان. شما ظاهراً ناگهان به این دنیا پرتاب شده‌اید. تا چشم بازکردید خودتان را در یک بدن یافتید. بدنی که شاید حتی خودتان هم انتخاب نکرده‌اید. رنگ بدن، جنسیت بدن، توانایی های بدن و غیره را ظاهراً خودتان انتخاب نکرده‌اید.  بعد خود به خود بزرگ می‌شوید و در رقابتی ساختهء جامعه افتادید. باید کار می‌کردید و زنده میماندید.  بعد هم می‌میریم احتمالا بدون انتخاب خودمان.  اما داستان چیست؟  یک من وجود دارد.  یک دنیا.  این من در طول دنیا کشیده می‌شود. متولد می‌شود و می‌میرد.  یک دنیا هم هست. ظاهراً در بیرون که ظاهراً خیلی هم دوستانه نیست.  اما این من چیست. و این دنیا چیست.  این من همان خداست. یعنی یک رگه ای از آگاهی.  این دنیای ظاهری همان ماده است. یعنی دنیای فیزیکی.  این آگاهی در د

وصلهء ناجور

زمان خواندن 4 دقیقه ***   وصلهء ناجور *** گاهی که به خودم نگاه می‌کنم می‌فهمم وصلهء ناجوری برای این دنیا هستم.  قصدم این نیست که اینطوری برای خودم هویتی بسازم جدای از دنیا، ولی یک نگاه به گذشته ام این را نشان می‌دهد.  بگذارید از کودکی شروع کنم.  از کودکی دنیا برایم جای عجیب و غریبی بود. برایم عجیب بود که آدم‌ها و کمپانی‌ها و کشورها با هم رقابت می‌کنند. با خودم می‌گفتم مثلاً چرا هرکسی هر چیزی کشف می‌کند برای کل بشر نمیدهد. چرا مثلاً شرکتی که فلان تکنولوژی را دارد آن را به همه نمی‌دهد. چرا این همه منابع صرف می‌شود که مثلاً همان ماشینی که در آمریکا می‌سازند دوباره در ژاپن از راه دیگری بسازند.  افکاری از این قبیل نشان می‌داد من اصل رقابت و جنگ و برتری جویی را خوب نمی‌فهمم!  به زورِ جامعه و خانواده، حدود بیست-سی سال هر روز مدرسه و دانشگاه رفتم. اگرچه بعضی کنجکاوی هایم پاسخ داده می‌شد ولی نهایتاً مجبور بودم مدرسه بروم. ضعیف بودم. فضای جامعه اینطور بود که اگر درس نخوانی و دانشگاه نروی می‌میری. هم مرگ  فیزیکی و هم مرگ اجتماعی! خلاصه من هم به دنبال گلهء گوسفندان و برای ترس از نمردن، مدرسه

فراوانی

زمان خواندن 2 دقیقه ***   فراوانی *** مدتی است می‌خواستم در مورد فراوانی بنویسم.  فراوانی یا حس فراوانی همان چیزی است که همه به دنبالش هستند. بعضی با پول در آوردن و بعضی از راه‌های دیگر.  اینجا خواستم بگویم فراوانی هم همان خداست.  خدای بخشنده.  خدای خالق. خالق این همه گوناگونی.  اگر راه رسیدن به آن مبدأ یا همان خدا را پیدا کنی فراوانی را هم میابی.  فرقی ندارد پولی در حساب داشته باشی یا نه.  فراوانی را از درون پیدا می‌کنی. چون همه چیز درون است.خدا از درون است. فراوانی از درون است. ثروت هم از درون است.  فراوانی به صورت حس بخشندگی پیدا می‌شود.  به صورت حس استغنا پیدا می‌شود.  به صورت حس عدم ترس پیدا می‌شود.  به صورت حس اطمینان پیدا می‌شود.  به صورت حس امید پیدا می‌شود.  به صورت حس بی نیازی و امنیت پیدا می‌شود.  به صورت حس نخواستن پیدا می‌شود.  به صورت حس ثروت پیدا می‌شود.  فراوانی در گوناگونی طبیعت هست. در قطرات باران. در برگهای درختان. در سرسبزی دشت یا گستردگی کویر.  خدای نعمت دهنده را وقتی بیابی به سرچشمه دست پیدا کردی.  تو دیگر به دنبال نعمت نمیدوی بلکه از آن سرچشمه به همه میدهی.