عدالت نامه -۱
عدالت نامه -۱
***
دیشب درد زیادی کشیدم. تا صبح به سختی خوابیدم. حالا حدود پنج صبح است. درد کمی آرام شده. احتمالا فرزندی که قرار بود به دنیا بیاید زاده شده. این نوشته همان فرزند است یا شاید شرح مختصری از این فرزند.
ماجرا از این قرار است که به عدالتخانه دعوت شدم تا طلب های همسر قدیمی ام را بدهم. دو سه سال پیش در یک جمع خصوصی از ایشان دعوت کردم تا طلب های خودش را از من به نمایندهء قانون اعلام کند. گفتم هرچه از من طلب داری بگو تقدیم کنم.
حالا بعد از حدود سه سال این اتفاق افتاد.
تعدادی کاغذ مکتوب از سمت عدالتخانه آمده و در آن شرح طلب های ایشان هست.
بالاخره بعد از سه سال ایشان مکتوب طلب هایش را اعلام کرد. این را به فال نیک میگیرم.
لازم است من هم کسی را برای اجرای عدالت بگمارم. هنوز چنین شخصی را پیدا نکردهام. اما اگر کسی را پیدا کنم این طور ماجرا را شرح میدهم.
قبل از شروع داستان بگویم و اقرار کنم به عدل خداوند یگانه.
هیچ ذرهای در کل هستی از قوانین عدالت الهی خارج نیست. من هم اقرار میکنم به عدالت الهی.
هر دردی که تحمل کردم و میکنم و هر سختی و رنجی از سوی اوست.
هر چیزی که در ظاهر سختی و مشقت مینماید در اصل عشق و محبت و عدالت اوست.
اذعان و اقرار میکنم که من هم زمانهایی نادان بودم و به خودم و شاید دیگرانی که آنها هم از من بودند ظلم هایی کردهام.
هر نفسی که در این دنیا هستم به خاطر عدالت اوست.
هر نفسی که از این دنیا بروم هم باز به خاطر عدالت اوست.
در عدالت و دانایی خدای نانوشتنی هیچ شکی نیست.
جهانی که در فیزیک و شیمی و اخترشناسی عادل است حتماً در زیست شناسی و انسان شناسی اش هم عادل است.
همینجا اعلام میکنم تسلیم عدالت خداوند هستم که هر چه هست اوست و هرچه از دوست رسد نیکوست.
آرامش و اضطراب قلبم از اوست.
ترس و عشقی که تجربه میکنم هم از اوست.
اگر کسی منِ کوچک و نوشتههایم را بفهمد لطف اوست.
اگر هم کسی اینها را نخواند و نفهمد هم باز کرامت و درایت اوست.
سالها در غفلت بودم. از خدای درونم دور بودم. به خاطر همین هم، انسانهایی که هنوز خدای درونشان را نیافتهاند خوب میفهمم. من هم آنجا بودم.
دور شدن از خدای درون و چسبیدن به خدای ذهن، بد جهنمی است.
برای تمام موجودات و مخلوقات طلب آرامش و سعادت میکنم و به لطف و کرم او مطمئن هستم.
سالها پیش بود که در مسیر زندگی به کوچهء زن رسیدم. زنها به شدت برایم جذاب بودند. مظهر عشق و مادرانگی و لذت و شهوت.
من هم با دختری به هم رسیدیم.
سعی کردم لحظه لحظهی آن سفر را بچشم.
کم کم برای فرزند دار شدن و مهاجرت از ما کاغذ رابطه خواستند. جامعه میخواست ما را در چارچوب خودش ببرد. اگرچه نوشتن عشق روی کاغذ برایم مسخره بود و بی معنی. برای سفر کردن به غرب و به اصرار ایشان بالاخره بعد از هفت سال این عشق را روی کاغذ آوردیم.
آن زمان فکر میکردم عشق را میفهمم.
عشق را وابستگی شدید بین دونفر میفهمیدم. او هم عشق را ثبت کردن و عمومی کردن این رابطه میفهمید.
در روز عقد در محضرخانه گریه میکردم و از اینکه توانستم از خودم یک قدم بزرگتر بشوم و دیگری را به اندازهی خودم دوست بدارم خوشحال بودم.
بعداز سالها دیدم این فقط نوعی انحصار رابطهی جنسی است. انحصار رابطه را هم شکستیم. با توافق هم.
بعدها اما درک من از عشق تغییر کرد. به مرور و به خصوص زمانی که ده روز به مراقبه نشستم فهمیدم عشق چیز دیگریست.
فهمیدم ازدواج واقعی چیز دیگری است.
فهمیدم این ازدواج مرسوم جامعه فقط یک معامله و یک بار اضافی است.
بعد از فهمیدن این موضوع خواستم بارهایم را یک به یک سبک کنم.
به همسر قانونی ام که با هم قراردادی هم داشتیم گفتم هر چه طلب داری بگو تقدیم کنم و قرارداد را باطل کنیم. اگر عشقی باشد با هم زندگی میکنیم اگر نباشد آزادی ارجح است.
صرف همین پیشنهاد تلاطمی در او درست کرد. شاید او عشق را همین قرارداد میدانست. مثل خیلیهای دیگر.
بعد از مدتی او من را به طور فیزیکی ترک کرد.
فرزندمان را هم با خودش برد.
لحظه لحظهی آن ترک و آنچه بر من گذشت را نگاشتم.
بعد از سالها فهمیده بودم آنچه عشق میدانستم عشق نبود. سخت بود و تلخ. اما گذشت.
اما این ترک منشأ خیر و برکات بود.
من دوباره تنها شدم. با خدای خودم تنها شدم.
با هر تنهایی و سختی یک قدم به عشق نزدیک تر شدم.
عشقی که درون همه هست. عشقی که نام دیگر خداوند است. عشقی یگانه و نانوشتنی.
این عشق انحصاری نیست. مختص یک نفر و دو نفر نیست. این عشق محدود به حلقهی خانواده نیست. این عشق از درون شروع میشود و به کل جهان میرسد.
این عشق را افراد کمی درک میکنند. اما همه جا هست. این عشق همان خداست.
بگذریم.
بعد از درک این عشق دیگر نه عصبانی میشوی و نه شکایتی میکنی.
بعد از درک این عشق دیگری هرچه بگوید تو باز هم فقط عشق میبینی.
شاید دیگری به تو دشنام بدهد. یا تو را دروغگو بنامد. یا خشمگین باشد.
تو همه را میپذیری.
چرا؟ چون همه چیز از خداست.
چون میدانی خدا عادل است.
چون دیگر نه ترسی داری و نه شکی به عدل خداوند.
حالا در ظاهر شاید کسی را به دادگاه بفرستم تا طلب های ایشان را به طور رسمی پرداخت کند. ظاهر داستان، جنگی برای رسیدن به عدالت است.
اما از قبل میدانم عدالت هست و اجرا خواهد شد. عدالت دقیق خداوندی هر لحظه اجرا میشود.
تمام و کمال.
باز هم میدانم که در قلبم عشق هست. نسبت به تمام موجودات از جمله همسر قبلی ام. کسی که در ناآگاهی هایم همراهم بود.
من به او مدیونم. من ناآگاه بودم.
حالا اما او تصمیم دارد مسیر دیگری برود و پذیرش او الان برای من واجب است.
پذیرش ظلم ظاهری عین عدالت است.
ظلمی در کار نیست.
عشقی که در درونم یافتهام به صورت پذیرشی در مورد تمام آدمها نمود پیدا میکند.
قصد آسیب زدن به او را ندارم. چرا که او هم از من است. من بزرگ شدهام.
تمام زنها در حلقه عشق من جا میشوند.
تمام مردها هم.
تمام موجوات زنده هم.
تمام جمادات هم.
من دیگر به یک زن محدود نیستم. با یک زن قرارداد نمیبندم.
من عشقی را یافتهام نامحدود. نامشروط. بدون نیاز به کاغذ و قرارداد و دفتر و محضر.
من با تمام جهان ازدواج میکنم.
در هر لحظه.
اگر جهان گفت دیوانه شده اشکالی ندارد، میپذیرم.
عدالت برقرار است.
جهان در ید پادشاهی به غایت عادل است.
پادشاهی توانا و بینا.
سمیع و علیم و بصیر.
نظرات