پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۲۲

جایی بین خواستن و نخواستن

 جایی بین خواستن و نخواستن --- یک بازی طبیعت با ما همین است. ماندن بین خواستن و نخواستن! اگر چیزی را بخواهی باخته‌ای. اگر هم نخواهی باخته‌ای. باید جایی بین این دو بایستی. شاید گرفتی شاید هم نه! پل صراط را یادت هست؟ یا از چپ می‌افتی یا از راست!  جایی بین خواستن و نخواستن! اگر چیزی را مدام بخواهی بدست بیاوری بازنده‌ای. دنبال چیزی رفتی؟ دنبال هدفی هستی؟  حال را از دست می‌دهی.  اگر شادی را طلب کنی شادی بلافاصله می‌رود. اگر از غم فرار کنی دنبالت می‌آید.  باید جایی آن وسط ها بیایستی.  گریان و امیدوار!  شاید اشک‌هایت بیاید!  نمی‌توانی آن را توضیح بدهی!  آن لحظه را فقط باید ببینی! حتی دیدن آن را نمی‌توانی طلب کنی!  اگر یک لحظه خواستی ببینی اش محو می‌شود!  از یک طرف می‌افتی! نمی‌توانی با ذهن دنبالش بگردی!  خودت را خسته نکن.  ذهن کار را خراب تر می‌کند.  صدای پرنده‌ها را گوش کن.  روی نت های موسیقی سوار شو! هیچ نتی را جدا نمی‌شنوی!  همه‌ی آن ها با هم تو را به جایی می‌برد.  به سکوت.  به مکث بین خواستن و نخواستن! در یک لحظه که ذهنت ات حواسش نیست می‌رسی! آهنگ نفسهایت تغییر می‌کند.  شاید اصلاً نفس نکش

بازیهای زن ها و مردها

 بازیهای زن ها و مردها --- طبیعت کار خنده‌داری با ما کرد! نصفمان را زن و نصفمان را مرد آفرید! ما را به زمین تبعید کرد! بازی شروع شد! بازی از زمان آدم و حوا هنوز ادامه دارد! شاید در رختخواب شاید هم در دادگاه ها! حفره‌ای خالی در مرد ها و حفره‌ای خالی در روح زنها آفرید. همین طبیعت ما را به چرخه‌هایی واداشت. زنها را به چرخه‌های پریود ماهانه و مردها را به چرخه‌های جنسی!  هر دو را به هم نیازمند کرد! نیازی فیزیکی، جسمی و حتی روحی! همین نیازها ما را به دور هم می‌چرخاند! زنها را به دنبال مردها. و مردها را به دنبال زنها. در حین دافعه جاذبه ای ایجاد کرد.  زن به دنبال قدرت و امنیت از مرد. و مرد به دنبال ظرافت و مهربانی از زن!  معامله ای در سطح جهانی. هدف ازدیاد نسل! تکثیر و کپی کردن ژن‌ها!  ما در این چرخه‌ها افتادیم تا شدیم ٧-٨ میلیارد!  یک جایی باید جلوی این چرخه‌ها گرفته شود. این بازی جایی تمام می‌شود. آنجایی که زن و مرد از زن بودن و مرد بودن خودشان گذر کنند! از جنسیت گذر کنند. فقط بشوند یک آدم! یک انسان! همین. نه زن و نه مرد! هدفِ دوری به نظر می‌رسد اما شدنی است.  برگردیم به نیازها!  هر دو نیاز

منبع اصلی

 منبع اصلی --- بسیاری وقت ها نمی‌دانیم.  نمی‌دانم. حتی نمی‌دانم چه حسی دارم. حتی نمی‌دانم آیا باید بنویسم یا نه. یک سری ایده‌های پراکنده هست. این ایده‌های خام در ذهن و روحم رژه می‌روند. آنها را خوب نمی‌دانم. حتی نمی‌دانم چطور آنها را بنویسم! چطور در چند کلمه بیاورم. چطور خلاصه کنم!  راستش را بخواهید فقط یک منبع وجود دارد.  مثلا در نوشته ها و مقالات علمی همیشه از شما منبع می‌خواهند. این منبع خواستن زمانی شروع شد که عده‌ای خواستند دانش را در کنترل خود داشته باشند. آنها گروهی درست کردند و از آن به بعد همه باید از آن گروه منبع بیاورند! نوعی انحصار در دانش. یعنی گروهی ادعا می کنند که صاحب دانش هستند و بقیه باید هرچه می‌گویند باز تعریفی از دانش آنها باشد. حداقل یک کپی از منبع موثق آنها! شاید این انحصار گرایی علمی ریشه در بازار و امرار معاش این گروه هم داشته باشد.  اما همانطور که گفتم فقط یک منبع هست. برای تمام دانش ها. تمام خلاقیت‌ها. یک منبع نانوشتنی.  هریک از ما به نوعی به آن منبع دانش درونی متصل هستیم. همان منبعی که شاید منبع حیات باشد. تمام دانشمندان و تمام کسانی که ایده‌های جدیدی خلق می

در باب مراقبه

 در باب مراقبه --- مراقبه نانوشتنی است. نمی‌توان به راحتی در موردش نوشت. در واقع مراقبه انجام کاری نیست! مراقبه کیفیتی از بودن است. حالتی از زندگی! زندگی خالص!  حالتی نانوشتنی.  اما به هر حال اگر ناراحتی مراقبه کن اگر خوشحالی مراقبه کن اگر می‌خواهی بدانی مراقبه کن اگر می‌خواهی خوشحال باشی مراقبه کن اگر سعادت را می‌خواهی مراقبه کن اگر تعادل را می‌خواهی مراقبه کن اگر نخواستن را می‌خواهی مراقبه کن اگر سوال داری مراقبه کن اگر بیماری جسمی داری مراقبه کن اگر ناراحتی روحی داری مراقبه کن اگر هر مشکلی داری مراقبه کن اگر نمی‌دانی مشکلی داری یا نه مراقبه کن اگر نمی‌دانی چه بنویسی مراقبه کن اگر گیجی مراقبه کن اگر عصبانی هستی مراقبه کن اگر کنجکاوی مراقبه کن اگر نمی‌دانی مراقبه چیست مراقبه کن اگر می‌خواهی بدانی مراقبه چیست مراقبه کن اگر می‌ترسی مراقبه کن اگر نمی‌دانی چه کار کنی مراقبه کن خود این کلمه گویاست. مراقب باش. مراقب خودت. مراقب بدنت. مراقب زمان. مراقب افکارت. مراقب احساساتت. مراقب قدم هایت. مراقب زندگی! مراقب فرصت زندگی. مراقب ورودیها.  مراقبه جسم را آرام می‌کند. مراقبه ذهن را آرام می‌کند و

اضطراب کاری ( شماره دو)

اضطراب کاری ( شماره دو) -- این را بیشتر برای خودم می‌نویسم. هنوز تصمیمی برای پابلیک کردنش ندارم! شاید هم خوب از کار دربیاید و به درد کسی بخورد. آنوقت می‌گذارم آنلاین!  از اینجا شروع شد که امروز هم تقریباً تقویمم خالی است! این یعنی یک روز عالی با آزادی نسبتاً کامل برای من! از این بهتر نمی‌شود! یک روز خالی خوب در کنار دخترم تارا در اوایل بهار برای لذت بردن از زندگی! طبیعت زیبا و بهاری. هوای خوب. اطراف شهر پر از درختان و کوهها و رودها و دریاها! اما به جای شوق و لذت؛ این روز خالی من را دچار اضطراب می‌کند! چرا؟  قبلاً کمی نوشته بودم تحت عنوان اضطراب دائمی کار. انگار در دنیای جدید اقتصاد؛ همه‌ی ما روی یک تسمه نقاله باید باشیم. یک لحظه پایین بیایی دیگران جلو می‌روند و تو عقب میافتی. هرروز باید پولی در بیاوری و پولی خرج کنی! واگر نکنی مرگ اجتماعی خودت را باعث شده‌ای.  تا حدودی درست و منطقی به نظر می‌رسد. اولین نیاز ما نیاز به غذا و سرپناه است. برای این دو نیاز هم به کمک دیگران احتیاج داریم. برای گرفتن کمک باید تو هم به دیگران کمک کنی. پس باید سهمی در اقتصاد جامعه داشته باشی. کاملا منطقی و درست

زندگی آنلاین اجتماعی

 زندگی آنلاین اجتماعی --- گاهی فضای آنلاین مثلا اینستاگرام رو چک می‌کنم! استوری ها و پُست ها. خیلی از کسب و کارها رو آنفالو کردم. پیغام اونها ساده هست: بیایید از من خرید کنید. خیلی هم خوب. ولی دیگه اینجا که زندگی کنی از حجم تبلیغات یک کم خسته میشی. سعی کردم ایده های جالب رو و آدمهایی رو که دوست دارم رو فالو کنم. درصد کمی از آدمهایی که می‌شناسم پست می‌گذارند. حدود هشتاد درصد خاموش هستند. بقیه هم لحظات خوبشون رو شییر می‌کنند. خود من هم این کار رو گاهی می‌کنم. دیگه در دنیای جدید که همه چرخ‌دنده ای از ماشین بزرگ اقتصادی هستند راه دیگری برای ارتباط تقریباً باقی نمونده!  هرکسی بهترین لحظات خودش رو میگذاره. من هم همینطور. اما حس های درونی رو نمیشه خیلی راحت شییر کرد!  مثلا کسی از کبابش فیلم می‌ذاره. کسی از مهمونی ای که رفته. کسی عکس خانوادگیش! کسی از لباس و آرایش جذابش! کسی از مشروب خوری اش. کسی از مسافرتش. کسی هم مثل من از طبیعت گردیش! هر کسی سعی می‌کنه بهترین لحظات زندگی اش رو به اشتراک بگذاره.  یکی می‌رقصه یکی هم اسکی می‌کنه. تقریباً همه از سفره‌های هفت سینشون.  تمام این عکسها و پست ها فقط

سنگ قبر

 سنگ قبر --- امروز تقویمم خالی بود. هیچ کار از پیش تعیین شده‌ای نداشتم. از ساعت یک صبح تقریباً بیدار بودم. زمان مدّ ماه و خورشید تقریباً روی هم افتاده. تقریباً از دو شب تا دو عصر دریاها بالاست. تقویم خالی مثل زندگی خالیست. یک صفحه ‌ی خالی و تویی که اختیار داری پُرش کنی. آزادی مطلق. البته نه کاملاً مطلق. بلکه در چارچوب تعیین شده! البته چهارچوب را هم ذهنت برایت تعیین می‌کند.  گهگاهی به این فکر می‌کنم که روی سنگ قبرم چی بنویسم. شاید هم خالی بهتر باشد! سفیدِ سفید. یا سیاهِ سیاه! حرفهای بیشتری می‌توانی بزنی وقتی هیچ نمی نویسی!  روز خالی را به پیاده‌روی، فقط چند دقیقه مراقبه ، رانندگی و نوشتن طی می‌کنم. تا چه پیش آید! شاید گاهی عکسی در اینستاگرام!  اما یک چیز را اینجا می‌نویسم. شاید اینجا هم حکم سنگ قبر را داشته باشد! سنگ قبر مجازی! اگر گوگل منفجر نشود! جنگ هسته‌ای اتفاق نیافتد! احتمالا بعد از من هم مردم به این نوشته‌ها دسترسی خواهند داشت. تا مدتی! سنگ قبر هم فقط تا مدتی می‌ماند!  این نوشته هم مثل روزم خالی شروع شد. معمولاً برایشان خیلی برنامه‌ریزی نمی‌کنم. معمولاً یک سرنخ کوچک در مدیتیشن ها

یوگا و مدیتیشن

 یوگا و مدیتیشن --- نوشتن در مورد این دو کلمه زیاد آسون نیست. تقریباً معتاد این دو تا شدم! فکر کنم صبر و الصلاة هم که محمد سعی داشت بگه همین دو تاست. صبر میشه مدیتیشن و صلاة میشه یوگا! دو چیزی که به کمک اون از تمام سختی های زندگی میشه عبور کرد.  من جسته و گریخته یوگا و مدیتیشن می‌کردم از حدود ده سال پیش. اما حدود یکسالی هست که کاملاً معتادشون شدم. البته بعضی روزها کم و زیاد میشه میزان اعتیادم ولی هرروز لازم دارم.  اگر یوگا نکنم بدنم یه چیزی کم داره. و اگر مدیتیشن نکنم ذهنم نامرتب میشه. اینجا یوگا رو به همون معنی حرکات بدنی اش و نه معنی اصلی اش که تجربه‌ی یگانگی هست بکار می‌برم.  داستان اون دکتری که برای هر مرضی یک نسخه‌ی ثابت داشت یادتونه! یک جورایی من هم همینطور شدم! تقریباً برای هر مشکل جسمی و روحی یک نسخه دارم! یوگا و مدیتیشن!  اگر مشکل بدنی! بیماری های مزمن! هر نوع عدم تعادل در بدن داری: یوگا!  اگر مشکل روحی اضطراب یا هر مشکل فکری دیگری داری: مدیتیشن! یوگا باعث میشه برگردی به بدنت. یعنی تمرکز و توجه ات برگرده به بدنت. مگر تا الان کجا بوده؟ توجه ما معمولاً به بیرون و اطرافمون هست. ی

شعر شاملو، سایه، صدای بچه‌ها در پارک

 شعر شاملو، سایه، صدای بچه‌ها در پارک --- تارا دخترم در پارک بازی می‌کند. من هم شاملو و سایه گوش می‌دهم. گهگاهی صدایم می‌کند. ددی... لبخندی از دور می‌زنیم و من دوباره مشغول نوشتن می‌شوم. نیم نگاهی به تارا می اندازم.  آنقدر بازی کرده تا خسته شده. توی ماشین خوابش می‌برد. صدای ملچ مولوچ خوردن انگشت خاکی اش همراه با شعر سکوت شاملو می‌شود زمینه‌ای برای نوشتن! در ماشین می‌مانم تا خوابش نصفه نشود.  این نوشتن ها شده تراپی من! با افراد کمی در روز حرف می‌زنم. فرکانس های حرف زدن کمتر یکی می‌شود! همه مشغولند. سیستم اقتصادی به خوبی در حال کار است! همه مشغولند. اگر چند نفر کانادایی زنگ بزنی فقط یک نفر پیغام میدهد که جریان چیست! از اینکه کسی زنگ زده متعجب می‌شود! همین!  گاهی لینک ها را پخش می‌کنم. گاهی هم نه. وقتی لینک ها را پخش نکنم شاید یکی دو نفر بخوانند! نمی‌شناسم دقیقا کی. ولی حتما کسی برایش جالب بوده! اینستاگرام را تمام کرده. تمام پست های جالبش تمام شده. ویدیوها و عکسهای جذاب را دیده! ناگهان یاد من افتاده! و این چقدر ارزشمند است!  یکبار میخواستم اینجا بنویسم می‌خواهم خودکشی کنم ببینم آیا کسی زن

امان از شک

 امان از شک --- امروز چند ساعت سمینار آنلاین بازآموزی اجباری داشتم! راستش محتوای کلاس را چک نکردم. چون فرصتم کم بود اولین درس بازآموزی را که حداقل واحد‌های بازآموزی حرفه‌ای را داشت برداشتم! خیلی حالم بد شد! واقعاً اگر کاری را انجام بدهی که دوست نداری خیلی شکنجه آور هست! درس در مورد محاسبات مالی املاک و محاسبه‌ی سود و زیان و ... بود! این حس را داشتم که مجبورم برای گذران عمرم سود سرمایه‌داران را حساب کنم! محاسبات سرمایه‌گذاری در املاک تجاری و پیش بینی و مشاوره‌ی مالی به سرمایه‌گذاران جهت سرمایه‌گذاری در پروژه‌های درست! با اینکه مباحث را بارها خوانده بودم ولی مشارکت در کلاس برای گرفتن امتیاز بازآموزی و تمدید پروانه‌ی کار حرفه ایم بود. رقابت کثیف شاگردان و تظاهر آنها در کلاس و فضای تجلیل از سرمایه و سود و زیان و این بحث ها. مهم نبودن کل داستان برایم آنقدر زجرآور بود که حالم بد شد و رو آوردم به خوردن برای آرام کردن خودم. در حین کلاس سعی داشتم موضوعات دیگری که مورد علاقه ام بود را دنبال کنم ولی ممکن نبود! نمی‌شد همزمان دو موضوع را پیگیری کنم. حس برده‌ای را داشتم که مجبور است برای خدمت رسانی

اضطراب دائمی کار

 اضطراب دائمی کار --- درست از وقتی که متولد می‌شویم اضطراب پدر و مادر به ما منتقل می‌شود! اضطرابی که منجر به مدرسه رفتن، دانشگاه رفتن پیداکردن شغل و دویدن و دویدن است!  الان که اینها را می‌نویسم فقط برای پارکینگ ماشینم ساعتی هشت دلار در حال پرداخت هستم! برای خانه ام همینطور! کنتور پول در حال چرخیدن است! هر نفسی که میکشی برایت کنتور می اندازد! نتیجه؟ باید مدام بدوی تا از قافله ی اقتصاد عقب نیافتی. به کجا بدوی؟ به آن سمتی که سرمایه داری می‌گوید! تا آخر عمر برایت برنامه دارد! بیمه‌ی عمرتا آخر با محاسبات دقیق احتمالاتی برایت حساب شده. همه چیز محاسبه شده! تو یک چرخ دنده هستی در ماشین بزرگ اقتصادی! ماشینی که درحال نابود کردن حیات روی زمین است! راستش را بخواهید مخالف کار کردن و خدمت رسانی به دیگران و جامعه نیستم اما هیچ کسی در حال دویدن نمی‌تواند به دیگران یا جامعه خدمت کند! در جوامع جدید هیچ کس وقت و نای کمک ندارد! هیچ کس وقت ندارد تلفنی صحبت کند اگر برای بیزینس نباشد! دید و بازدید که بسیار نادر و دست نیافتنی تر است! مگر واقعاً به چه نیاز داریم؟ جز یک سقف و مقداری غذا؟ بقیه نیازها بیشتر نیاز

برهماچاری یعنی چه؟ What Does it Mean to be a Brahmachari? | Sadhguru

 برهماچاری یعنی چه؟  What Does it Mean to be a Brahmachari? | Sadhguru Transcript https://youtu.be/SBCzFSY-wvY اینها ترجمه‌ی فارسی متن صحبتهایی است که سادگورو در مورد برهماچاریا انجام داده. در لینک بالا اصل ویدیو را می‌توانید ببینید. ترتیب زمانی هم آورده شده تا بتواند به عنوان زیرنویس ویدیو استفاده شود.  0:00 Sadhguru: They don't want to succumb to this. On and on and on, the same things happen. سادگورو: آنها نمی‌خواهند تسلیم (این چرخه) بشوند. چرخه‌ی های مدام. مدام تکرار شونده.  0:06 Most people don't even realise. It's not lifetime to lifetime, بیشتر افراد اصلا متوجه نمیشوند. این چرخه معمولا فقط محدود به زندگیهای مجدد نمیشود. 0:11 that is also there. But within this life, you dont have to admit it in front of people, این چرخه ها در همین زندگی هم هست. شما حتی لازم نیست به صورت عمومی به آن اعتراف کنید. 0:17 but I want you to sincerely look at this. من از شما می‌خواهم که صادقانه به این نگاه کنید. 0:29 Participant: Namaskaram Sadhguru. What does the path of brahmacharya involv

پارادوکس بزرگ معنویت

 پارادوکس بزرگ معنویت! --- وقتی جوان بودم موضوعی را دیدم که باعث شد مدتی موضوعات مربوط به عرفان و معنویت را کنار بگذارم. آن موضوع این بود که می‌دیدم تقریباً تمام عرفا و بزرگانِ معنویت از مرگ به نیکی یاد می‌کنند. تقریباً نهایت آمال و آرزوهای آنها مرگ بود. هدف غایی و نهایی. پیوستن به معشوق! نیست شدن در معشوق! حل شدن و ذوب شدن در بی‌نهایت! کعبه‌ی آمال آنها مرگ بود.  تا همین حدود یک سال پیش من این را نوعی انحراف در تفکرات معنوی می‌دانستم! سالها به خاطر همین موضوع از کل مباحث معنوی کناره می‌گرفتم. من هم مثل بیشتر آدمها چسبیدم به همین دنیای نقد! ازدواج و کار و پول و موقعیت اجتماعی! شاید فرزند! اینها را تا حدودی بدست آوردم!  بعد از سال‌ها رسیدم به نوشته‌های اروین یالوم در مورد مرگ! دوباره این موضوع برایم زنده تر شد! و مراقبه! تمرین مُردن!  من در گذشته پرداختن به مرگ را نوعی فرار از زندگی عادی! نوعی انحراف یا حتی نوعی شکست می‌دانستم! پرداختن به مرگ برایم نپرداختن به زندگی معنی می‌شد! فکر می‌کردم کسانی به مرگ می اندیشند که زندگی خوبی ندارند! افسرده ها! فکر کردن به مرگ کار آدمهای افسرده است. آدم

انواع صبح

 انواع صبح --- بعضی صبح ها با بقیه فرق دارد! نمی‌دانم به خاطر کارهای دیروز است یا نحوه‌ی قرارگرفتن ستارگان! گاهی یک یا دو یا سه بیدار می‌شوم. گاهی هم چهار یا پنج یا شش! گاهی بیدار می‌شوم با یک ایده‌ی نوشتن! گاهی هم با حس های دیگر!  گاهی با انگیزه‌ی زیاد. گاهی هم با رخوت.  گاهی با بدن درد یا دل درد. گاهی با سبُکی.  صبح هایی هست که بلافاصله از رختخواب بیرون می‌آیم دوش میگیرم مراقبه می‌کنم پیاده‌روی می‌روم! هنوز خورشید نیامده کلی زندگی کرده‌ام! صبح هایی هم هست که ترجیح می‌دهم کمی بیشتر خودم را به خواب بزنم. ادامه‌ی آن سریال داخل رویاهایم را نگاه کنم. کمی اضطراب. کمی ناامیدی. اندکی پریشانی فکر. کمی گیجی. چاشنی صبح ها می‌شود! به دیروز نگاه می‌کنم! کدام شام سنگین یا کار نادرست دیروز باعث شد این صبح اینچنین باشد؟ جوابی پیدا نمی‌کنم. کمی خودم را با انواع پست های اینستاگرام یا چند تا پیغام بازی یا دوستان مشغول می‌کنم! علی رغم قولی که به خودم داده بودم! یک مصاحبه بی بی سی شاید ببینم! اما مدام وسط آن مصاحبه به خودم می‌گویم چه میکنی؟ دیدن مصاحبه های بی ربط بی بی سی الان درست است؟ بعد از درو کردن ت

حفره‌های دورنی و مبادلات اقتصادی

 حفره‌های دورنی و مبادلات اقتصادی --- در هر مبادله‌ای ما سعی می‌کنیم حفره‌ای از درون خودمان را پر کنیم.  در یک مبادله حتی اگر به سادگی مبادله‌ی یک کالا یا خدمت باشد هم همین قانون حاکم است. فروشنده چیزی از خود را می‌دهد و حفره‌ای درونی را با پولی که می‌گیرد پر می‌کند.  خریدار هم حفره‌ای دارد که با آن کالا پر می‌کند و در ازای آن پولی از خود را می‌دهد.  در هر مبادله‌ای هر کس قسمتی از خودش را می‌دهد و قسمتی را می‌گیرد. حتی اگر مثلا یک کالا را جابجا کنیم آن کالا جایی در درون ماست. مثلا وقتی ما خودمان را مالک زمینی میدانیم این زمین به صورت یک تکه کاغذ که اسم ما روی آن است فقط یک قسمت از حس مالکیت ما را پر می‌کند. پس آن زمین هم در واقع یک قسمتی از درون ماست.  در بعد مادی ما مدام نیاز به اکسیژن آب و غذا داریم. این حفره ها در بعد مادی است. حفره‌های دیگری در بعد معنوی و ذهنی و احساسی هم هست.  بدن به موادی نیاز دارد که از موجودات زنده‌ی دیگر تامین می‌شود. این یک سطح از مبادله است. سطح دیگر مبادله مبادله  در سطح روح یا زندگی یا انرژی است.  راستش را بخواهید فکر می‌کنم آن حفره‌ی روحی هیچ وقت  تا وقت

ابن الوقت یا امام زمان

 ابن الوقت یا امام زمان! --- دوستی گفت ابن الوقت چیست!  برای من فرصتی برای نوشتن! گاهی یک سوال یک دنیا جواب دارد.  ابن الوقت یا فرزند لحظه یا در لحظه زیستن مفهومی عظیم و بزرگ برای ذهن است! اما بسیار ساده برای زندگی! شاید قبل از من مولانا یا اکهارت تول یا سادگورو و بسیاری از بزرگان دیگر سعی کرده‌اند که این را توضیح بدهند.  هرکسی به اندازه‌ی درک خود! برداشت من هم بیشتر به کمک این بزرگان و کمی تجربه‌ی شخصی بدست آمده.  از اوایل کودکی درست زمانی که ما زبان یاد می‌گیریم ذهن شروع به کار و فعالیت می‌کند. در بعد فیزیکی ذهن بهترین و موثرترین ابزار ادامه‌ی حیات برای ماست. به مرور وقتی بزرگتر می‌شویم اما ذهن از کنترل ما خارج می‌شود به طوری که ما در رودخانه افکارمان می‌افتیم و با جریان افکار حرکت می‌کنیم. تقریباً بیشتر عمرمان در رودخانه‌ی افکار دست و پا می‌زنیم. به ندرت فرصتی دست می‌دهد تا کمی به ساحل بیاییم و از بیرون به رودخانه‌ی افکار نگاه کنیم. به صورت خیلی ساده بیرون از رودخانه‌های افکار و احساسات بودن یعنی بودن در لحظه.  جریان عظیم افکار و احساسات همواره هست. این دو جنبه‌هایی از وجود ماست. در

ریش صوفی

 ریش صوفی! --- در حین دید و بازدید های مجازی عید دوستی گفت صوفی شدی!  به شوخی یا به جدی! مزاح یا غیرآن. این کلمه چون مُشتی بر صورتم بود!  اول گفتم صوفی ابن الوقت باشد! بعد گفتم اگر بگویی صوفی همین امروز میزنم!  امان از این برچسب ها!  وقتی چیزی را نمی‌دانیم ولی می‌خواهیم آن را به کنترل ذهن در بیاوریم اولین کار برچسب زدن است.  قبلا برچسب‌های دیگری را حتما شنیده‌اید! شاید هنوز بعضی از آنها به من و شما چسبیده باشد! خوب نگاه کنید! زن! مرد! صوفی! پیامبر! خوب! بد! مسلمان! یهودی! بهایی! زیبا! زشت! و و و ... بعضی از برچسب ها را به خودت نمی‌گیری! اما بعضی به تو می‌چسبد! آنقدر به تو می‌چسبد که خودت یادت می‌رود که این برچسب بود! با برچسب خودت می‌مانی تا مرگ! مرگ به خوبی آن را از تو می‌کَنَد! بدون برچسب می‌شوی! آزادِ آزاد! سهراب را یادت هست! تو نمی‌توانی راز گل سرخ را بدانی! حتی نگو گل سرخ! ساکت شو! صامت شو! ببین! یکی شو! تو نمی‌توانی دنیا را بدانی! نگو خدا! حتی نگو طبیعت!  ننویس! هیچ مگو!

چرخه‌های نابودی زندگی

 چرخه‌های نابودی زندگی --- داشتم متنی را در مورد چرخه‌های زندگی ترجمه می‌کردم که در یک لحظه بعضی چرخه‌های زندگی خودم برایم یادآوری شد. چرخه‌های نابودی!  اولین چرخه در حدود ٢١ سالگی! در آن زمان من مذهب را و سیستم فکری قبلی ام را نابود کردم. فوق لیسانس شریف را نابود کردم و آن را رها کردم حتی دوستانم را رها کردم. حتی تاریخچه‌ی زندگی با مادرم را هم نابود کردم و مستقل شدم. زندگی جدیدی را شروع کردم! خیلی درد داشت. خیلی گریستم! در حدود ٣٣-٣۴ سالگی سرزمین مادری ام و آرامش آن را نابود کردم و مهاجرت کردم. تمام داشته های شخصیتی و مالی خودم را رها کردم. دوستانم را و تمام گذشته‌ی زندگی ام را رها کردم و نابود. مدارج کاری و تحصیلی و تمام روابط اجتماعی را رها کردم و به کشور جدیدی مهاجرت کردم. از نو همه چیز را ساختم! خیلی درد داشت. خیلی گریستم! حال در حدود ۴٢-۴٣ سالگی بار دیگر هوای یک نابودی دیگر در سر دارم. این بار دوباره قصد نابود کردن موقعیت کاری، خانواده و پایداری نسبی زندگی در کانادا را دارم. این بار فاش تر. این بار آگاه تر! این بار دیوانه‌تر! می‌خواهم نابود کنم. شاید چیز دیگری ساختم. من بهار دیگر

آیا همه باید برهماچاری باشند؟ Everyone Should be a Brahmachari - Sadhguru

 آیا همه باید برهماچاری باشند؟ Everyone Should be a Brahmachari - Sadhguru --- https://youtu.be/yOo0VwTVT8g اینها ترجمه‌ی فارسی متن صحبتهایی است که سادگورو در مورد برهماچاریا انجام داده. در لینک بالا اصل ویدیو را می‌توانید ببینید. ترتیب زمانی هم آورده شده تا بتواند به عنوان زیرنویس ویدیو استفاده شود.  0:05 یکی از مزایای برهماچاریا این است که برای کنترل رشد جمعیت خوب است. من فقط الان دارم مزایایش را لیست میکنم! (خنده) One thing is its good for the nation's population. I'm just listing the benefits 0:14 چرا برهماچاریا؟ اول ببینیم برهماچاریا چیست؟ برهما یعنی بی نهایت یا وجود ازلی. Why Brahmacharya? What is Brahmacharya first? Brahman means the ultimate or the 0:22 وجود ازلی. چاریا یعنی مسیر. کسی که مسیر بی نهایت را می پیماید. کسی که divine. Charya means the path. One who is on the path of the ultimate or one who 0:29 در مسیر الهی و بی نهایت خالق است. کسی که در مسیر خالق است یعنی  is on the path of the divine is a Brahmacharya. One who is in the path of the 0:35 ببینید… همه ما به د

آرزوهای سال ١۴٠١

 آرزوهای سال ١۴٠١ --- ای کاش می‌دانستم کی بنویسم. کی نه.  ای کاش می‌دانستم چه وقت باید کاری نکنم.  چه وقت باید کاری انجام بدهم.  ای کاش می‌دانستم کی باید سخن بگویم و کی سکوت کنم.  ای کاش می‌دانستم تعادل کجاست.  ای کاش می‌دانستم چه حالی و وضعی دارم.  ای کاش می‌دانستم درونم چه خبر است.  ای کاش با ندانستن هایم کنار بیایم.  ای کاش تمام زندگی ام بر مبنای عشق و دهش بود.  ای کاش در لحظه می‌بودم.  ای کاش ریشه های حرص و طمع را می‌شناختم.  ای کاش آگاه می‌بودم.  ای کاش ...

هزاروچهارصدویک

تصویر
 هزاروچهارصدویک --- حدود چهار ساعت دیگر وارد قرن پانزدهم هجری شمسی می‌شویم. این‌ها عدد هستند. عددها خیلی مهم نیستند. اما چند اتفاق مهم در حال افتادن است.  زمین در گردش خودش به نقطه‌ی تعادل بهاری می‌رسد.  ماه هم دیروز کامل بود.  آب دریای اینجا در حال بالا آمدن است. تا چند ساعت دیگر به اوج مدّ خودش می‌رسد.  شاید فکر کنیم که تمام این گردش ها و چرخش ها دورانی است و به نقطه‌ی قبلی بازمی‌گردد پس موضوع مهمی نیست! مثل نفس های تکراری ما! شاید افکار تکراری! کلمات تکراری و زندگی تکراری!  اما اگر کمی از بالا نگاه کنیم همین چرخه‌های تکراری به سمتی می‌رود.  همین نفَس های تکراری بی‌شمار روزی تمام خواهد شد.  زمین روزی از گردش بازخواهد ایستاد و خورشید این چرخه‌های روز شب را در خودش خواهد سوزاند! ماه هم روزی متلاشی خواهد شد!  ١۴۴٠ یا ١۴۵٠ یا کمی زودتر یا کمی دیرتر من هم دیگر نخواهم بود تا بنویسم. تو شاید باشی که بخوانی! آن را نمی‌دانم!  بالاخره یک روزی داخل همین قرن پانزدهم هجری خورشیدی نفس‌های من به شماره خواهد افتاد و روزی خواهد بود که از من قلمی و دستی و چشمی باقی نخواهد ماند. زمین وماه و خورشید ولی