پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۰۷

دنیای ذهن

دیگه کاملا کارکرد ذهن رو فهمیدم رویا یا ذهن یا خواب های ما در واقع کامل کننده ی دنیای واقعی هستند ما توی یه دنیای واقعی زندگی می کنیم که خیلی از کارا و آرزوها رو نمی تونیم انجام بدیم اینجاست که خواب رویا یا مذهب یا معنویات به کمک ما میاد من توجه کردم هر چیزی که توی بیداری بهش نمیرسیم یا توی ناخودآگاهمون باشه شب خوابشو می بینیم وقتی مجردیم خواب زن می بینیم همه مردها اینو تجربه کردند وقتی به خدای مهربان و بخشنده و عالم و توانا نیاز داریم به راحتی اون رو توی ذهنمون می سازیم در واقع این ذهن میتونه سختیهای دنیای مادی و واقعی رو کمی تعدیل کنه ذهن و ماورا اونقدر قوی و واقعیه که کاملا میشه باهش زندگی کرد و میشه اون رو پذیرفت با تمرین های زیاد ذهنی بعضی از ما زیاد وارد این دنیا میشیم و این دنیای ذهنی به یک واقعیت برای ما تبدیل میشه در واقع هر کاری که ما انجام می دیم به ذهن نیاز داریم این ذهن ماست که هر چیزی رو پیش بینی میکنه تا ما رو در برخورد با امور ناشناخته یاری بدهحتی در بعضی دین ها مردن رو هم با تمام جزئیات پیش بینی می کنن

به چی فکر می کنی؟

یادمه از بچگی یه روز دیدم که دو نفرتو ذهنم هستن این دو نفر تو یه اتاق خالی بودن مدام با هم حرف می زدن و هر کسی هم حرف خودشو می زد کم کم از همون بچگی پی بردم که نمیشه فکر نکرد از خودم می پرسیدم که میشه یه لحظه فکر نکرد؟ این طور بود که این سوال از بچگی توی من بوجود اومد و هنوز دارم بهش فکر می کنم

راضی یا ناراضی

همیشه دلیل برای ناراضی بودن از زندگی هست دلیل برای راضی بودن هم هست این ما هستیم که کدوم دلیل رو انتخاب کنیم

وسواس

ذهن ما مدام درحال تولید فکره در واقع انرژی بدن ما باید جایی مصرف بشه حال اگه این انرژی توی گوش کردن نگاه کردن حس کردن یا فعالیت بدنی مصرف نشه توی مغز تبدیل به فکر می شه گاهی این فکر ها اونقدر زیاد میشه که ما قدرت کنترل اون رو از دست می دیم که تبدیل به وسواس میشه و نمی تونیم اون رو متوقف کنیم ماگاهی سعی می کنیم باگوش کردن به موسیقی یا سخنرانی یا هر چیز دیگه اون رو متوقف کنیم یک راهش هم تکرار بعضی کلماته تو اکثردین ها از این مساله برای تلقین اعتقادات به پیروانشون استفاده می کنند در این مورد خیلی حرف میشه زد که شاید بعدا بنویسم

چشم نگاه صداقت

ما معمولا توی صورت هم نگاه نمی کنیم ما معمولا توی چشم هم نگاه نمی کنیم راستی آخرین باری که مستقیم توی چشم کسی نگاه کرده اید کی بوده؟ راستش نگاه کردن توی چشم های یکی خیلی شجاعت میخواد چون چشم ها و صورت ما حس ما رو نشون میده همون حس واقعی همون حسی که چه بد باشه چه خوب کاریش نمیشه کرد همون حسی که اگر ازش خوشمون نیاد نمی تونیم راحت پنهانش کنیم اگر نسبت به کسی بی تفاوتیم یا متنفریم یا ... نگاه کردن کاملا دستمونو رومی کنه اصلا این تست صداقته چه با خودتون چه با دیگران اگر از چشم طفره رفتید پس از حقیقت طفره می رید اصلا آخرین باری که مستقیم توی چشمهای خودتون توی آیینه نگاه کردید کی بوده؟

چرا باید بود

اگه عشقی نباشه چرا باید زندگی کرد چرا باید از خواب بیدار شد چرا نفس کشید اگه عشقی نباشه چرا باید خورد چرا باید راه رفت چرا باید زندگی کرد اگه عشقی نباشه چرا باید بود

مواد تشکیل دهنده احساس

یه روز داشتم توی سینما توی پاریس فیلم Blood diamond رو میدیدم فیلم واقعا تاثیر گذار بود یه لحظه من در اوج فیلم نگاهم رو از پرده برداشتم و به مردم نگاه کردم یه پرده رنگی بود و یک سری موسیقی توی هوا و یک سالن تاریک و صدها آدمی که غرق فیلم شده بودند آری زندگی همین رنگ ها و امواجه که از گوش و چشم و پوست ما وارد میشه و مواد شیمیایی بدن ما رو تغییر میده بخوایم یا نخوایم یک سری از این مواد ه که زندگی مارو میسازه و توی بدن ما تغییراتی رو ایجاد می کنه ما می تونیم به الکل افیون یا به هر کدوم از این موادی که شادی، غم یا هیجان رو توی وجود ما ایجاد میکنه معتاد بشیم . . اما اینطوری فکر کردن شاید کمکی به من و شما نکنه اما امیدوارم مواد خوبی تو بدن شما ایجاد کرده باشه

دلخوشی

همه ما باید خودمون رو به یه چیز هایی خوش کنیم خوش کنیم که زندگی بگذره این ایده رو دوست ندارم اما گاهی واقعا اینطوری میشه گاهی آدما خودشون رو به همدیگه خوش می کنند گاهی به پول در آوردن گاهی به پول خرج کردن گاهی به دین گاهی به دنیا گاهی به موسیقی درون گاهی به موسیقی فلان هنرمند تو فلان فیلم گاهی به ایثارکردن گاهی به خود گاهی به وبلاگ نوشتن و گاهی هم به خوندن

تقلید

تقلید و مقایسه قسمتی از زندگی ما رو تشکیل میده اگر ما در جمعی باشیم نا خودآگاه کارهای اون ها رو تقلید می کنیم این مساله از اون ریشه ای ترین خصوصیات ما آدمهاست چون ما به دیگران نیاز داریم و برای رسیدن به نیازهامون لازمه که تایید اون ها رو به دست بیاریم بنابراین به صورت کاملا غریزی سعی می کنیم مثل دیگران بشیم چاره ای جز گوسفندی زندگی کردن تا حدی نیست به قول یکی از دوستان اگه از گله خارج بشیم ممکنه گرگ بخوردمون یکی از مثالهای اون خمیازه هست ما به صورت نا خودآگاه از دیگران تقلید می کنیم

باهم بریم جنگ تنهایی

نمی دونم دو تا آدم چقدر می تونن به هم نزدیک بشند شاید به اندازه نزدیکی دو قوس همونقدر که محمد نزدیک شد اما وقتی ما تنها به دنیا میایم وقتی تنها حس می کنیم و تنها می میریم ما تنها گریه می کنیم تنها دستشویی می ریم اما با هم می خندیم شاید برتریه لذت خنده بر گریه همین با هم بودنشه ولی با هم تلاش می کنیم که این تنهایی رو از بین ببریم و با هم به جنگش می ریم این نوشتن هم یکی از اون تلاشهاست

شعر=کلمه + احساس

صبح است و همه درخواب اما من به یاد محبتهای تو تشنه ام من بازی مهر تورا به اندازه ی لیوان شیری که مرا آرام میکند دوست دارم من صبحها با یاد تو بر میخیزم میدانم که برای تو هم همینطور است شعر نمی گویم این نیاز است که مینویسم سالهاست که سفرها رفته ام در این سالهای سفر عمر انسانهای زیادی آمدند و رفتند من نیز برای آنها فقط تصویری بودم از آدمی ناآرام آنچه برای من می ماند یکی عشق و محبت است و اگر کمی رک باشم پول و ثروت یک سال دوری تو درسها به من آموخت سرزمینم تو را می گویم ای عشقم یک سال دوری تو درسها به من آموخت فهميدم که قلبی مهربانتر سینه ای گشاده تر و فرشته ای دلسوزتر از تو ندارم هنوزم این سودای رفتن در سر من طنین افکنده است میدانم که در خانه ام، در کشورم آزادترم اما وقتی در تگنای سرزمینت نمی گنجی وقتی دوستان دغل هر لحظه آزارت میدهند وقتی برای حداقل حقهای خودت باید تلاش کنی وقتی همواره باید سودای نان به دوش بکشی آنگاه است که رفتن را به ماندن میخواهی ای کلمات ای دوستان من فقط شمایید که حرفهای مرا بدون قضاوت می شنوید ای کلمات شاید شما نیز مثل دیگران فقط ظاهری سطحی از نیاز مرا بفهمید اما از شم