پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۲۲

نوشتن برای تنهایی

 نوشتن برای تنهایی *** حس تنهایی حس آشنایی است. فکر می‌کنم برای همه. این غول تنهایی همه جا هست. اما من یکی را برای رفع تنهایی پیدا کردم! من چاه خودم را پیداکردم! چاهی که در آن بتوانم فریاد بزنم.  چاهی که حرفها و شکایت های تنهایی من را بشنود! راستش را بخواهید ما تنها نیستیم!  ما خودمان را داریم! خودمان که متصل است به یک نانوشتنی! تنهایی؛ یعنی زندان انفرادی هنوز هم سخت ترین و بزرگترین تنبیه است! اما اگر با درونت دوست باشی اگر با قلم دوست باشی اگر با خود تنهایی دوست باشی یک همدم و رفیق خیلی خوب پیدا می‌کنی.  بچه که بودم خیلی فوتبالم خوب نبود و گاها میشد که در تیم فوتبال یارکشی نمی‌شدم. حس سنگین تنهایی یادم هست! بعدها برادر و خواهرها به دلایل اقتصادی و غیره سعی در کُرنر کردن من داشتند! بنابراین درون خانواده هم همان حس تنهایی آمد! خودم تصمیم گرفتم در بیست و چند سالگی تنها بشوم! با سختی و زجر زیادی توانستم در حدود ٢۵ سالگی مستقل بشوم یعنی به یک آپارتمان مستقل نقل مکان کردم. حس آشنای تنهایی! در دوران فوق لیسانس هم تصمیم به ترک دوستان و دانشگاه گرفتم و تنهایی را به شدت تجربه کردم.  بعدها در کا

عدالت و پذیرش

 عدالت و پذیرش *** ما با دیدن ظلم ها خشمگین می‌شویم اما می‌پذیریم.  ما با دیدن اتفاقاتی که در جهان می‌افتد ناراحت می‌شویم اما می‌پذیریم! من با دیدن آنچه در ایران اتفاق می‌افتد تحت تاثیر قرار می‌گیرم اما می‌پذیرم! چه چیزی را می‌پذیرم؟ آیا این پذیرش مساوی انفعال است؟ خیر!  آیا این پذیرش بخاطر ترس است؟ خیر! آیا این پذیرش بی عملی است؟ خیر! آیا ناشی از بی احساسی است؟ خیر! اتفاقاً من هم با آهنگ برای شروین گریه می‌کنم!  ریشه‌های این غم را درون خودم میابم! زندگی چیزی جز شادی نیست! زندگی چیزی جز عدالت کامل نیست! اما عکس‌العمل من در برابر ظلم چیست؟ در برابر این همه ظلم چه می‌کنم؟ در برابر نابودی زمین چه می‌کنم؟ من بیشتر به درونم می‌روم! بیشتر مراقبه می‌کنم! شاید به نظر تو مسخره بیاید! شاید تو فکر کنی حاشیه می‌روم! شاید تو فکر کنی سرم را در برف می‌کنم! اما برعکس!  اگر کمی مراقبه کرده باشی  می‌دانی خشم از درون تو می‌آید.  می‌دانی دیکتاتوری ار درون ما می‌آید! می‌دانی برای تغییر جهان باید خودت را تغییر بدهی! قدرت معجزه تغییر درون را دیده‌ای.  اگر کمی مراقبه کنی خواهی دانست که عدالت تمام و کمال در جه

شرح و تفسیر فارسی کتاب صوتی اکهارت تُله به نام یک زمین جدید A New Earth by Eckhart Tolle

تصویر
 بازخوانی و شرح و تفسیر فارسی کتاب صوتی اکهارت تُله به نام یک زمین جدید؛ :لینک ویدیو های یوتیوب  فصل اول-قسمت ۱-یادآوری https://youtu.be/Pfz_z1FtBIs  فصل اول-قسمت ۲-هدف کتاب   https://youtu.be/BlmPPfVkCUs فصل اول-قسمت ۵-معنویت و مذهب https://youtu.be/ZIM5N7E5BDw فصل اول - قسمت ۶ - فوریت تحول بشر https://youtu.be/B-Qv5PMwDgE فصل دوم - قسمت۱۳ - توهم مالکیت https://youtu.be/wXC5aNIAahE Persian commentary for the audio book “A New Earth” by Eckhart Tolle ,  by Rasool Shahrad لینک کتاب صوتی اکهارت A New Earth by Eckhart Tolle, narrated by Eckhart Tolle on Audible. در دست اقدام : بازخوانی و شرح و تفسیر فارسی کتاب صوتی اکهارت تُله به نام یک زمین جدید؛ فصل اول-قسمت ۳-ناکارآمدی ذاتی بشر فصل اول-قسمت ۴-ظهور آگاهی جدید فصل اول-قسمت ۶- فوریت تحول بشر فصل اول-قسمت ۷- فصل دوم- قسمت ۸-خود کاذب فصل دوم- قسمت۱۱-هم هویت شدگی با اشیاء فصل دوم- قسمت۱۲- فصل دوم- قسمت۱۳-توهم مالکیت

ساماندهی ذهن ٢٢ اکتبر ٢٢

 تحلیل ذهن ٢٢ اکتبر ٢٢ *** ذهن مدام در حال تولید فکر است. بدون نظم و درهم. به گفته‌ی اکهارت ذهن همان ایگو است.  در یوگا؛ کار اصلی روی ذهن است.  ذهن من هم مستثنی نیست. حتی قبل از بیدار شدن در صبح شروع به تولید اشکال و افکار و احساسات میکند.  سرکوب ذهن با خوردن الکل و مصرف مواد مختلف راه حل نیست.  مشاهده و افسار زدن و استفاده از ذهن راه حل نهایی است.  ذهن ابزاری است به غایت پیچیده. از خود ذهن نمی‌توان برای کنترل ذهن استفاده کرد.  تنها ابزار برتر از ذهن یوگا و مدیتیشن است.  این نوشته ها خروجی ذهن است. تلاش ذهن برای ساماندهی خودش.  اما ذهن برای درست کار کردن نیاز به بستری از سکوت دارد.  اگر ورودی ذهن را کنترل نکنی نظم ذهنی ات به هم می‌ریزد.  ورودی های ذهن باید می‌نیمم و خیلی محدود باشند.  گاهی برای ساکت کردن ذهن دست به ورود سیلاب اطلاعات می‌زنیم مثل اسکرول کردن سوشیال مدیا که البته موقتا مسکن ذهن می‌شود ولی شلوغی ذهن را درمان نمی‌کند بلکه بدتر می‌کند.  برای ذهن سالم باید بدن سالم هم داشت. تغذیه‌ی بدن و ذهن باید ساده و درست و طبیعی باشد.  آرام کردن و کنترل و شناخت ذهن شاید بزرگترین مسیر معن

درد زایمان و تماس همزمان

 درد زایمان *** گاهی درد زایمان دارم! مثل زنی که آبستن باشد! وقتی حواسم باشد آن نانوشتنی مرا آبستن می‌کند. آبستن چیزهایی که وقتی متولد شوند می‌شوند این نوشته‌ها!  گاهی هم مطمئن نیستم! مثل الان! مطمئن نیستم که موقع زایمان فرارسیده باشد! اما باز می آیم! می‌آیم در ملأ عام!  می‌آیم در حضور تمام جهان! حضور تمام خوانندگان! حضور خودم! حضور آگاهی انسان!  می‌آیم اینجا فقط قلمم را می‌گیرم! شاید آبستن بودم! شاید فرزندی؛ نوشته‌ای زاده شد!  این فرزند هرچه باشد خوب است! حتی شاید ناقص‌الخلقه باشد! شاید بی سر و ته باشد! برای من فرقی ندارد! هرچه از دوست رسد نیکوست!  درد زایمان مثل نوای نی است! این درد را نمی‌توانی تنها تحمل کنی. در زمانهای آگاهی تخم های دانش در تو کاشته می‌شود و تبدیل می‌شود به درد زایمان. درد یکی شدن!  گاهی از این فرزندان گیج و گنگ هستند! کسی درک نمیکندشان! شاید حتی کسی نخواندِشان! اما مهم نیست! مهم رها شدن از درد زایمان است!  دوستی تماس می‌گیرد! کسی که ضربان قلبم را بالا می‌برد! کسی که شاید یکی از این فرزندان به درد او بخورد!  نمی‌دانم! نوشتن را رها می‌کنم و به سراغ او می‌روم! شاید ک

دعا در جمع دوستان

 دعا در جمع دوستان *** چند هفته‌ای هست که در جمع دوستان جدیدی هستم. با هم موسیقی گوش می‌دهیم و می‌خوانیم. یک دورهمی دوستانه. با زندگی محمد باب و بهاءالله هم کمی آشنا شدم. نفوذ این دو شخص را در حافظه‌ی تاریخ و در جهان را دیده‌ام. از چین تا امریکا. انسانهای بسیار بامحبتی هستند.  ابتدای جلسات با دعا شروع می‌شود. هر کسی فی البداهه یا از روی منبعی یک دعا می‌خواند. هر کسی از صمیم قلبش چیزی می‌گوید. این بار اگر نوبت من شد اینطور خواهم گفت ... حال نوبت من شد که دعا بخوانم! با چه کسی حرف می‌زنم؟ چگونه می‌توانم با خدا حرف بزنم؟ زهی خیال باطل!  من که هستم؟ من که هستم ؟ چگونه می‌توانم با خدا حرف بزنم؟ مگر غیر خدا چیزی هم وجود دارد؟ اصلا! من یکی از موجودات کوچک این وجود و این جهان هستم!  یک انرژی ناچیز حیات!  یک انرژی که بود و نبودش فرقی ندارد! من که باشم که بتوانم دعا کنم!؟ من هرگز نخواهم توانست در برابر این خدای نانوشتنی دعا کنم! شاید خود من خدا باشم!  شاید شما خدا باشید! شاید خدا در یک مورچه هم باشد! خدا در مولکولهای هوا هم هست! در تک تک سلولهای این بدن! در تمام تارهای صوتی! در تمام گوش ها! من ک

پراکنده گویی و حضور حافظ

 پراکنده گویی و حضور حافظ *** چندین بار می‌نشینیم برای مراقبه اما نمی‌شود. ذهنم زیادی کار می‌کند. بدنم آماده نیست. یا غذا زیاد خوردم یا غذای خوبی نخوردم یا بهانه‌های ذهن است! به هرحال ذهنم تن به مراقبه نمی‌دهد.  وقتی درگیر ذهن می‌شوی کارَت زار است. برایت داستان می‌سازد. از گذشته و آینده. آنقدر دراما برایت تعریف می‌کند که از زندگی سیر می‌شوی.  اما یک چیزی همیشه هست و آن بارقه‌ای بود که قبلاً با مدیتیشن درک کردی. آن بارقه‌ی برگشت ناپذیر این است که تو دیگر می‌توانی اسیر ذهن نباشی!  آن بارقه این است که می‌توانی از ذهن جدا بشوی. می‌توانی نگاهش کنی. می‌توانی ذهن ات را بنویسی.  نگاه می‌کنی به اضطراب های ساخته‌ی ذهن! ذهن ات مدام با تو جر و بحث می‌کند.  مدام حسرت گذشته و اضطراب آینده برایت می‌آورد.  اما یک روزنه‌ی امید هنوز هست.  آن مسیر برگشت ناپذیری که قبلاً رفته‌ای.  مسیری که در لحظه‌ به تو امید می‌دهد. مسیری که مسیر روشنایی است. مسیر آگاهی است.  دو راهی های ذهن برایت کمرنگ می‌شود.  یک جواب پیدا می‌کنی. لحظه!  لحظه جواب تمام دوراهی هاست!  مراقبه و پذیرش؛ جواب تمام چه کنم هاست! آگاهی و مشاهده

خدایی که شما باشی!

 خدایی که شما باشی! *** به نام خدایی که شما باشی! خدایی که من هستم!  یادتون هست این سوال رو ؟ این سوال اساسی رو؟  این سوال که من کیستم؟ چطوره امروز با هم این و جواب بدیم؟ قبلش تشکر کنم از کسی که به من نوشتن یاد داد!  به من مدیتیشن یاد داد! به من زندگی داد! و به اندازه‌ی کافی تنهایی داد که بتوانم مدیتیشن رو و نوشتن رو انجام بدم!  یعنی مدیتیشن کنم و بنویسم!  اون هم نوشتن از نانوشتنی! یعنی کاری غیرممکن!  یعنی نوعی معجزه! ممنونم از معلمهام! معلمهایی که سطحشان با هم از زمین تا آسمان فرق داشت! ولی از هریک چیزی آموختم! ممنونم از دشمنان! حسودان! بدخواهان!  اونها معلم‌های خوب من بودند و هستند! اگر هنوز وجود داشته باشند!  ممنونم از پدر و مادر و خانواده! ممنونم از کتک های جسمی و روحی! ممنونم از محبت ها!  ممنونم از همه چیز! از علف هایی که پدرم خورد!  از گوسفندهایی که خودم خوردم! از شیر مادرم! از شیر تمام گاوها! اگر شما نبودید الان جسم من اینجا در حال تایپ نبود! ممنونم از تمام مهندس ها! تمام اقتصاد دانها! همه و همه! ممنونم از دیکتاتوری اسلامی که من رو فراری داد! ممنونم از اینستاگرام که ضد متنه! بگذ

بازگشت به خویشتن!

 بازگشت به خویشتن! *** چند سال اول کودکی خوب یادم هست. ارتباط خوبی با درونم داشتم. هنوز تا حدودی مکالمات درونی ام یادم هست.  سی چهل سالی گذشت و من در دنیاهای بیرون پرسه زدم! به دنیای دخترها و دنیای سکس و دنیای ازدواج و دنیای جامعه و کلا به دنیاهای دیگران سفر کردم! حالا در چهل و اندی سالگی سفر بازگشت را دوباره شروع کرده‌ام. بازگشت به خویشتن! حالا هر اتفاقی بیافتد به درون می‌روم اگر هر حسی بیاید! به درون می‌روم اگر هر فکری بیاید به درون می‌روم هرکجا باشم مهم نیست به درون می‌روم با هرکه باشم یا تنها باز هم به درون می‌روم چه در سفر باشم چه در خانه به درون می‌روم حس تنهایی بیاید باز به درون می‌روم حس شادب بیاید باز هم به درون می‌روم بیمار بشوم به درون می‌روم در خانه باشم به درون می‌روم در طبیعت باشم به درون می‌روم گرسنه باشم باز به درون می‌روم سیر هم باشم به درون می‌روم پول داشته باشم به درون می‌روم پول هم نداشته باشم به درون می‌روم حتی اگر مرگ هم فرابرسد باز به درون می‌روم خانه را پیدا کرده‌ام لحظه را پیدا کرده‌ام  لحظه و بی زمانی در درون است آرامش در درون است ثروت در درون است شادی در درون

مسؤول تمام بی مسؤولیتی ها

 مسؤول تمام بی مسؤولیتی ها *** به من می‌گویند بی مسؤولیت! ببینیم مسؤولیت چیست؟  بگذارید اول جواب آخر را بدهم. هرکسی مسؤول وضعیت حال خودش است!  حتماً تعجب کردید! مسؤول این تعجب خودتان هستید! این شما هستید که در برابر یک سری اشکال و معانی چه حسی پیدا می‌کنید!  بیشتر تعجب کردید؟ باز هم مسؤولش خودتان هستید! چون به دنبال چرایی این حرف نمیروید!  هر کسی یک مسؤولیت دارد وقتی به این دنیا می‌آید. مسؤولیت شناخت خودش و درونش. وقتی به اندازه‌ی کافی به درون خودت توجه کنی میفهمی که اینجا تمام دنیای توست. تمام دنیای تو که نسبت به آن مسؤول هستی!  آری درست شنیدید! شما فقط مسؤول دنیای درون خودتان هستید! شاید فکر کنید این اوج خودخواه بودن است! اتفاقا برعکس!  وقتی به اندازه‌ی کافی به درون بروی کم کم مرز درون و بیرون؛ مرز خود و دیگری از بین می‌رود.  خودخواهی تو عین دیگر خواهی می‌شود و دیگر خواهی تو عین خودخواهی!  درک این داستان وقتی است که بتوانی از نفس عبور کنی ‌ ذات اصلی خودت که با تمام جهان مشترک است را درک کنی.  آنجا که بروی دیگر بین خودت و دیگران تفاوتی نمی‌بینی. اینجا وادی یگانگی است. وادی یوگا. وادی

پول یا عرفان؟

 پول یا عرفان؟ *** قبلاً کمی در مورد مبادلات اقتصادی و نان و غم نان نوشته‌ام. داستان زندگی من در کانادا در داخل سیستم سرمایه‌داری و آدم‌هایی که دست پرورده‌ی سیستم سرمایه‌داری هستند ادامه دارد.  دیروز با دوستی در مورد روابط و پول حرف می‌زدیم. یک مکالمه‌ی طولانی و جالب.  او برایم گفت که یک سر تمام مسائل در پول است. مشکلات روابط معمولاً به خاطر اضطراب مالی است. مشکلات آدمها معمولاً به خاطر اضطراب مالی است. اگر اضطراب مالی نباشد مشکلات حل می‌شوند!  من هم داشتم در مورد غم نان صحبت می‌کردم و این که بیشترِ مشکل؛ ذهنی است. مسایل مادی مثل نیاز به غذا و سرپناه خیلی راحت حل شده‌اند. اضطراب مالی آینده هم ساخته و پرداخته‌ی ذهن است.  خلاصه جوری برایم ثابت کرد که تمام این عرفان بازی ها نوعی انحراف است و آدم به خاطر درست نبودن مسایل مالی است که سراغ عرفان می‌رود و عرفان بازی درواقع نوعی انحراف است! نوعی وقت تلف کردن است! شاید هم نوعی طفره رفتن از موضوع اصلی!  و موضوع اصلی چیست؟ پول و مادیات!! دوستان دیگری هم دارم که اینطور فکر می‌کنند! آنها فکر می‌کنند مبنای زندگی پول است! همه‌ی جهان و احساسات ما حول

راه طبیعت، راه زندگی

تصویر
 راه طبیعت، راه زندگی *** داشتم فکر می‌کردم راه طبیعت چیست؟ راه درست زندگی چیست؟ این پیشرفت های تکنولوژی چطور باید در راستای طبیعت و زندگی استفاده شود؟ روش درست زندگی چیست؟ مستند نحوه‌ی زندگی ماهی ها رو می‌دیدم. هیچ چیزی بی دلیل نیست! گاهی فکر می‌کنم که هر مسیری در زندگی رفته‌ام بی دلیل نبوده. وقتی بچه هستی دیگران برایت مسیر درس و دانشگاه و سربازی و کار و ازدواج و بچه دار شدن را تعیین می‌کنند.  من هم داخل این مسیر افتادم. درس خواندم و برای کار بهتر وارد دانشگاه شدم. مهندسی عمران و ساختن شهرها را خواندم. یاد گرفتم چطور راه میسازند و سد میسازند و سیستم لوله‌کشی آب و فاضلاب می‌سازند. چطور طبیعت را مهار می‌کنند.  بعد برای مهاجرت از ایران مهندسی رشته‌ی محیط زیست خواندم. یادگرفتم چطور آلودگی‌هایی که در شهر تولید می‌شوند را محاسبه کنم! آلودگی آب و خاک و هوا! همان مشکلاتی را که مهندسی عمران برای ما به وجود آورده بود را دیدم.  بعد برای کار وارد رشته‌ی اقتصاد و مدیریت شدم. استخراج نفت را از زمین آموختم. مدیریت پول و منابع و پروژه‌ها را آموختم!  در تمام این مدت اما می‌دانستم سوالات اصلی من در کتا

بی شرف یا با شرف؟ ریشه های مذهب

 بی شرف یا با شرف؟ ریشه های مذهب *** امروزه مردم ایران به دو دسته‌ی بی شرف و با شرف تقسیم می‌شوند. البته این تقسیم بندی بعد از وقایع و اعتراضات پاییز ١۴٠١ در ایران به وجود آمده.  معمولاً طرفداران جمهوری اسلامی را بی شرف لقب می‌دهند.  اینجا میخواستم کمی موشکافی کنم و این برچسب را کمی بازتر کنم.  ببینیم چطور یک نفر بی شرف می‌شود! معمولاً طرفداران جمهوری اسلامی طبقه ای از مردم نسبتاً مذهبی هستند. پس اینجا ناچارا ریشه های مذهب را هم بررسی می‌کنیم.  تقسیم بندی ها معمولا کار ایگو است. اینجا میخواهم بگویم که به راحتی نمیتوان کسی را بی شرف نامید. با نامیدن دیگری به نام بی شرف ایگو می‌خواهد خودش را باشرف معرفی کند و بالاتر از دیگری.  هرکدام از ما پتانسیل داریم بی شرف یا با شرف بشویم! در هر لحظه!  تقسیم بندی که اینجا دوست دارم به جای این استفاده کنم زنده و ‌ مرده است! زنده و مرده‌ی روحی البته! اینجا به ریشه‌های مذهب هم می‌رسیم.  بی شرف یا مُرده؛ آدمی است که مذهبی را کورکورانه می‌پذیرد و برای عقیده‌اش که حالا بت اوست حاضر است دست به به هر کاری بزند.  با شرف یا زنده؛ آدمی است که هنوز کمی زندگی در

چرا برای تغییر دنیا؛ خودم را تغییر می‌دهم؟

تصویر
 چرا برای تغییر دنیا؛ خودم را تغییر می‌دهم؟ *** اصلاً چرا می‌نویسم؟ هر بار که ایده‌ای می‌آید دوباره از خودم می‌پرسم. دوباره خوب مرور می‌کنم. می‌خواهم خوب دلیلش را بدانم. چرا می‌نویسم؟  دلیل اصلی کِرمِ ماندن است!  افرادِ کمی حرفها و تجربه‌های من را می‌فهمند.  در بیابان تنهایی؛ گاهی دوست داری سنگی را روی سنگی بگذاری شاید کسی مسیری که تو رفتی را دید!  باد و طوفان در صحرا زیاد است! شاید همان لحظه طوفانی بیاید و جای پای تو را پاک کند!  بالاخره این مسیری است که دارم می‌روم. پس یک رد پایی می‌گذارم! وقتی از صحرای زمین بیرون رفتم یک ردپایی خواهد بود! از آن بالاها که نگاه کنم لبخندی می‌زنم و می‌گویم این بود مسیر من!  از نیستی به نیستی! آخر فقط یکی هست!  یکی و دیگر هیچ! یک نانوشتنی! ما آدمها چهره‌های مختلف اوییم! یکی مثل من یکی هم مثل شما! چهره‌های مختلف از یک زندگی.  از یک انرژی حیات!  از یک نانوشتنی بزرگ!  این حس و این معنی که تبدیل به کلمات بیجان می‌شود باید دوباره توسط کسی به معنی برگردانده شود! کسی که معانی را می‌سازد هم کسی نیست جز همان نانوشتنی! منی این وسط وجود ندارد!  یک نیِ توخالی هست! 

وقایع ایران در پاییز ١۴٠١

وقایع ایران  اینجا لینک تمام نوشته‌های مربوطه به جریانات اعتراضات مردم در پاییز ١۴٠١ هست. این اتفاقات قلب و روح خیلی از ما ایرانیان و مردم دنیا را آزرده کرد. این اتفاقات منجر به رنج و نهایتا رشد آگاهی خواهد شد. امیدوارم با آگاهی و گفتگو؛ تک تک مردم جهان سرشار از عشق و شفقت بشوند.   به امید شادی و صلح در ایران و جهان خدای رنگین کمان،خدای سیل، خدای طوفان https://www.unwritable.net/2022/11/blog-post_2.html جمهوری اسلامی کیست؟ https://www.unwritable.net/2022/11/blog-post_77.html برای آزادی https://www.unwritable.net/2022/11/blog-post.html بی   شرف   یا   با   شرف؟   ریشه   های   مذهب https://mymindflow.blogspot.com/2022/10/blog-post_8.html چرا   برای   تغییر   دنیا؛   خودم   را   تغییر   می‌دهم؟ https://mymindflow.blogspot.com/2022/10/blog-post_30.html هویت ملی شیعه، زمین جدید اکهارت و حضورحافظ https://mymindflow.blogspot.com/2022/10/blog-post_4.html هر ایرانی یک بسیجی! از دوگانگی به توحید! https://mymindflow.blogspot.com/2022/10/blog-post_3.html اوج بی اخلاقیِ پلیس اخلاق https://mymindflo

پیش جلسه باهمسر محترم!- ترس و ایگو

 پیش جلسه با اکس محترم! *** سرماخوردگی ام روزهای آخرش رو میگذرونه و در حال بهبود هستم. بالاخره بعد از حدود شش- هفت هفته تکست زدن های هر روزه و زنگ زدن های بدون جواب دیروز یک مسیج گرفتم «اگه تهدیدهات تموم شد فردا بیا حرف بزنیم»«۸:۳۰ بیا» تهدید این بود که گفتم وقتی تارا رو از پدرش جدا می‌کنی نتایج خوبی شاید نگیری.  راس ٨:٣٠ آنجا بودم. گفت ٩:٣٠ کار دارم و خبر می‌دهم! سخت ترین کار دنیا مواجه شدن با اکس هست. چون ایگوی تو رو بالا میاره. هدفم از گفتن این داستان این نیست که ایگوی قربانی خودم رو تقویت کنم. یا ایگوی خود برتر بین رو. یا ایگوی بی نیاز رو!  خلاصه این شدکه وقت کردم کمی بنویسم. دیشب ویدیویی می‌دیدم از یک خانمی در یوتیوب که گفت احساس غالب برای تمام خانمها ترس هست! مردها این رو نمیدونن! درست هم می‌گفت. می‌گفت ترس و عدم امنیت جانی و احساسی در تمام خانمها هست. این داستان انگیزه‌ی ایجاد و به هم زدن رابطه در اونها هست. البته خیلی هاشون بهش آگاه نیستند و چون حس ترس در جامعه سرکوب و تحقیر میشه اکثرا انکار می‌کنند. سعی میکنند مثل مردان خودشون رو قوی نشون بدهند. دیدم مشاهدات من هم کاملا با این

تصمیم گیریِ مکتوب

 تصمیم گیریِ مکتوب *** هنوز کمی سرفه و گلودرد دارم.  کامل خوب نشدم. بالطبع خیلی خوب نمی‌توانم مدیتیشن کنم. بالطبع نوشته‌هام سطحی تر شاید باشه!  نوشته‌های ساده‌تر البته شاید برای خواننده ها هم راحت تر باشه چون خیلی لازم نیست فرکانس خاصی داشته باشی تا بگیری.  البته تقریباً مطمئنم که بالای ٩٠ درصد آدمها که تجربیات مشابهی نداشتن متاسفانه اکثر نوشته های من رو درست متوجه نمی‌شوند. البته جای تأسف هم نیست. به هرحال زمان همه چیز رو روشن می‌کنه.  «تصمیم گیری» در لغت فارسی و انگلیسی تقریباً به معنی کشتن یک گزینه است. یعنی از بین دو گزینه یکی را می‌کشی یا ساکت می‌کنی.  اگر در لحظه باشی یعنی تجربه‌ی خاموش کردن ذهن و زمان را داشته باشی دیگر تصمیم نمی‌گیری. یعنی به جایی میرسی که دیگه در لحظه غرق هستی و آینده و دوراهی ای وجود نداره.  نوعی سپردن خودت به دست تقدیر. نوعی اطمینان از آینده.  نوعی مساوی شدن تمام گزینه ها.  مثلاً در مورد تصمیم گیری اینکه کجا زندگی کنی! متاهل باشی یا مجرد. و تصمیماتی که به ظاهر بزرگ به نظر می‌رسند دیگر نظری نداری. حتی در مورد انتخاب کار و شغل هم تصمیم‌گیری نمی‌کنی! هرچه پیش آ

هویت ملی شیعه، زمین جدید اکهارت و حضورحافظ

 هویت ملی شیعه، زمین جدید اکهارت و حضورحافظ *** چند روزی هست که کمی سرما خوردم. گلودرد و ضعف عمومی بدن. بگذریم.  کتاب صوتی اکهارت به نام زمین جدید را برای بار چهارم یا پنجم دارم گوش می‌دهم. هر بار یک موضوع جدید. این کتابی است که اگر درک شود کهنه نمی‌شود. لینک به کتاب صوتی را در پایین می‌گذارم.  اگر آمده‌ای چرخی در اینترنت بزنی و گذارت افتاده به اینجا شدیداً توصیه می‌کنم برو کتاب اکهارت را بخر و گوش کن! من الان برای سرگرم کردن خودم آمدم. شاید تو هم سرگرم شوی.  احتمالا این کتاب را به صورت چند برنامه‌ی آنلاین صوتی یا ویدیویی به زبان فارسی برگردانم. البته در حد ایده است. این کتاب بسیار پیشرفته و جلوتر از زمان خودش است. البته اگر زمانی وجود داشته باشد. این کتاب یک مرحله جدید از تکامل انسان را نشان می‌دهد. گنجی است برای خودش.  اعتراضات یا اغتشاشات به قول جمهوری اسلامی نسبتا آرام شده. احساسات بعدی در حال ایجاد شدن است. احساسات یاس یا افسردگی از آینده‌ای که معترضان تصور می‌کردند. اکهارت در این کتاب به صراحت بزرگنمایی روی آینده را توضیح می‌دهد که از کارهای ذهن است و منجر به احساسات منفی بعدی می

هر ایرانی یک بسیجی! از دوگانگی به توحید!

 هر ایرانی یک بسیجی! از دوگانگی به توحید!  *** شعار یا با اونا یا باما یادتون هست؟  این شعار رو رهبر جمهوری اسلامی هم داد، البته خودی و غیر خودی نامید.  ما و دشمن.  جبهه‌ی حق علیه باطل.  اپوزیسیون هم کمر به حذف وسط بازها بسته.  اما داستان چیست؟ همه‌ی ما خط می‌کشیم.  دیگری تولید می‌کنیم.  می‌گوییم من درست هستم و دیگری غلط.  مقایسه می‌کنیم و تفاوت ها را پیدا می‌کنیم.  راستش را بخواهید این کار ریشه در حواس پنجگانه ی ما دارد و نهایتاً نوع کارکرد ذهن.  مثلاً حس لامسه‌ی ما زبری را در برابر نرمی درک می‌کند.  حس بینایی نور را در برابر تاریکی.  گوش صدا را در برابر سکوت.   این دوگانگی ها ساخته‌ی ذهن هستند.  اصولاً کار ذهن تحلیلی جدا سازی مفاهیم است.  مثل کار یک تیغ جراحی.  یک چیز را به دو قسمت تقسیم می‌کند.  ذهن پدیده ها ‌ مفاهیم را جدا جدا کرده ‌و تحلیل می‌کند.  این کارکرد ذهن برای راحت کردن زندگی و آوردن رفاه مفید است. مثلاً با تحلیل نیروهای وارد به بال می‌توانیم هواپیما بسازیم و راحت تر سفر کنیم.  موضوعات بالا همه دوییت است.  دوییت در بعد مادی هست.  حال چطور به یگانگی برسیم؟ اصلاً یگانگی چیست

اوج بی اخلاقیِ پلیس اخلاق

 اوج بی اخلاقیِ پلیس اخلاق *** دوباره صبح شد و من گریان از آهنگهای هایده و شروین! گریان از حادثه‌های بلوچستان! حادثه‌های ایران! گریان از این دوگانگی ها و جنگ‌ها! اما ... کمی صبر کن!  کمی از احساسات خودم فاصله می‌گیرم! من هنوز به غم معتادم! به اخبار معتادم! به من و تو و ایران اینترنشنال معتادم! من خودم می‌خواهم غمگین باشم! من به این حس قربانی معتادم! مثل کل ما هشتاد میلیون! ما نیاز به عاشورا داریم تا اشک بریزیم! ما نیاز به امام حسین هایی داریم که هرروز شهید شوند تا مرثیه سرایی کنیم! می‌بینی؟ چرخه را می‌بینی؟ ما نیاز به غم پیدا کردیم! می‌بینی؟  ما نیاز به ظالم داریم. ما نیاز به دیکتاتور داریم! ما نیاز داشتیم پلیس اخلاق را ببینیم! نیاز داشتیم اوج بی اخلاقی را در پلیس اخلاق ببینیم! نیاز داشتیم اوج تقلب را در مردان خدا در ماه ببینیم! ما در حال بیدار شدنیم! تعدادی کشته می‌دهیم! از هر دو طرف! اما بیدار می‌شویم! تک تک ما بیدار می‌شویم! هر کداممان یک رهبر می‌شویم! اینطوری این ایگوی جمعی ما محو می‌شود! غیر فعال می‌شود!  جمهوری اسلامی ایگوی جمعی خود ماست! اکهارت قبلا کامل توضیح داده! هویت قربانی