فقط باش
زمان خواندن 2 دقیقه *** داستان های روزانهی ذهن - فقط باش *** صحبت دوستان غنیمت است. چند روزی است که با دوستان موافق همنشین هستم و بالطبع از این قلم و صفحه دور. وقتی یار موافق باشد و هم صحبت، درد آشنا، کمتر نیاز به گفتن است و اگر هم حرفی زده شود برای وصف همان نانوشتنی است و بازی کردن در حوضچه اکنون و خندیدن به ذهن و ایگو. با دوستی قدم میزدم و از ذهن گفتیم و از حجاب ذهن. از تبادل انرژی در انسانها و از یوگا و آرامش و از بودن! به او گفتم فقط باش! فقط باش! بودن نقطهی غفلت بشر شده. شدن و انجام دادن زیاده از حد شده و انسان ناآرام! انسان امروز مدام در حال انجام دادن و دویدن و فکر کردن است! بودن را فراموش کرده! کسی باید به او بگوید فقط باش! با دوست دیگری از اکهارت میگفتم و از تجرد و تاهل! اکهارت میگوید حتی اگر از پول و مادیات و زن و نام هم دوری کنی و زهد پیشه کنی، خیلی کمکی شاید نکند. باید حجاب اصلی را کنار بگذاری. و حجاب اصلی چیزی نیست جز همین افکار! جز عطش دانستن با ذهن! باید با ندانستن راحت بشوی. باید بسپاری. باید فکر خودت را قربانی کنی. باید در ندانستن بمانی. باید