پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۰۸

حل مساله مرگ

حیوانات به مرگ خود آگاه نیستند و راحت تر زندگی می کنند حیوانها تا لحظات آخر نیازی نمیبنند که یا مرگ بجنگند اما انسانها از اون آگاه هستند و این آگاهی حس های دردناک ترس و نابودی در اونها بوجود میاره با داشتن ذهن خلاق و فعال و آینده نگر آدمها نمیتونند مرگ رو کامل فراموش کنند و مجبورند چیزی درمورد مرگ تصور کنند دو دیدگاه نسبت به مرگ وجود داره دیدگاه خوب و مثبت که ما در عکسهای مردگان و تصور ادامه ی زندگی آنها داریم به ماآرامش میده چون حس می کنیم که اونها نمردند این کمی ترس ما رو از تنهایی و مرگ تخفیف میده مثل عکس مرده ها که نگه میداریم و اونهارو بصورت زنده حس می کنیم واونها رو درقلب خودمون تصور می کنیم یا در بهشتی که تصویری خوب از زندگی در اون هست تصویر دوم خشونت و قتل وقربانی و کشتار هست که ما رو بر می انگیزه و عقاید مارو تثبیت می کنه و ما رو پایدار و خشن و جنگجو می کنه و به حفظ حکومتها و دلاوری در جنگها منجر میشه و گاهی به فاندامنتالیسم و ترور و حملات انتحاری منجر میشه در واقع میکشیم برای اینکه کشته نشیم مثال اون صدام بود که برای ترس از مرگ خودش دست به کشتار و قصاوت میزد که بلکه با ایجاد

عشق به دانستن

این عشق چیزیه که من هم دچارشم یعنی از دانستن لذت می برم، شاید همین حس دلیل درس خوندن تودانشگاه و گرفتن لیسانس و فوق لیسانس در من شده، این برای من امری بدیهی بود اما وقتی دوستایی رو دیدم که از دانستن لذت نمیبرند فهمیدم که این حسی هست که بعضی ها دارند. تازه کشف کردم که بسیاری از ما انسانها این حس رو داریم و این یکی از زیباییهای دنیای ما آدمهاست، یعنی ما دانستن رو دوست داریم. نمونه های جالب اون سرمایه گذاری های مشترک کشورها و انسانها برای دانستن و کشف و ارضای حس کنجکاوی هست. مثلا سرمایه گذاری مشترک برای ساختن ایستگاه فضایی و یا شتاب دهنده بزرگ اتمی هست. و نمونه ی جالب اون که من عاشقش هستم همین ویکی پدیا هست که با سرمایه گذاری و همکاریه داوطلبانه کل آدمها سوا از دین و کشور و نژاد درست شده.

هرکس ذهنش را پاک کند خوشبخت می شود

وقتی یه نگاهی به پست های قدیمی وبلاگم انداختم دیدم که یکی از هدف های اصلی من از نوشتن اقتصادی بوده، یعنی می خواستم آدمهایی که مثل من فکر می کنند رو پیدا کنم و با اونها کار اقتصادی کنم. کم کم نمی دونم چرا برگشتم به بحث های فلسفی و اعتقادی. فکر می کردم که دیگه دوران ایدئولوژی به سر اومده و بهترین کار اینه که تلاش کنیم ثروت ایجاد کنیم و خودمون و دیگران از اون لذت ببریم. اما به محض اینکه به لذت فکر می کنم و به شادی به این نتیجه می رسم که باید شادی تعریف بشه و آیا با پول و اقتصاد میشه شادی رو خرید و جواب منفی هست؛ پس این میشه که باز برمی گردیم به همون تئوری ها و سیستم های فکری که سعی در معنی دار کردن وشادکردن زندگی دارند. امروز یک مستند در مورد شادی و رابطه اون با هورمون ها و فعالیت نواحی مختلف مغز نشون داد و رهبری روحانی از هند رو نشون داد که می تونست روی فعالیت مغزش تاثیر بذاره و اون طور که می خواد احساس وفکر خودش رو تغییر بده. البته او این کار رو با چندین سال تمرین بدست آورده بود. این شخص توی این برنامه و زیر دستگاه ام آرآی ثابت کرده بود که میشه با تمرین روی افکار و نهایتا روی احساسات

حس ها موتورزندگی

یک رئیس وقتی کاری از کارمندش بخواد اون رو با دادن و ندادن پول انجام میده. اما هیچ فکر کردید که کار عظیم طبیعت چطور توسط ما که اجزای اون هستیم انجام میشه؟ حس ها جواب توی حس هایی هست که طبیعت برای ما ایجاد میکنه، این حس ها هستند که باعث نیاز به غذا خوردن، غم ، شادی وتولید مثل ... می شند. درواقع زندگی ما رو حس ها جلو می برند. پس اگر که ما حس رقابت داریم خوبه که رقابت کنیم اگر حس محبت داریم خوبه که محبت کنیم و اگر خشم داریم خوبه که اون رو تخلیه کنیم درواقع نیروهای طبیعت از طریق حس ها پیاده می شند مثلا موجودی که بهتره و قوی تره حس برتری داره و این حس اونه که اون رو وادار به انجام کارهایی می کنه که نهایتا منجر به برتری اون میشه، پس بهترین کار مدیتیشن روی افکار و باز کردن مجراهای خروجی حس هاست درست همانطور که هستند بدون دخالت والد ها یا تفکرات مسخره ذهنی، وقتی کسی ذهنش خیلی جلوی بیان احساسش رو می گیره دیوونه و nerd جلوه می کنه و کسی هم که با حس های خودش می جنگه دچار دیوانگی مزمن میشه، پس بهترین کار برای برنده شدن در زندگی اینه که خودمون وحس هامون رو دوست داشته باشیم و اون هارو اجرا کنیم. ال