مراقبهء نوشتن ۱۶ اردیبهشت

زمان خواندن 4 دقیقه ***

مراقبهء نوشتن ۱۶ اردیبهشت

***


بالاخره بعد از مدتی مراقبه و کنترل ورودی های ذهن و مبارزه با کمال گرایی ذهن شروع میکنم.

همیشه قبل از نوشتن قسمت کمال گرای ذهنم میگه ننویس. میگه هنوز موضوع پخته نیست. میگه هنوز به اندازه ی کافی مراقبه نکردی. میگه هنوز ذهنت مرتب نیست. 

کی میگه ذهن مرتب نیست؟ 

بله،‌ خود ذهن! 

ذهن بسیار سیاس و زیرک و لایه لایه است. 

تقریبا به خاطر همینه که بیشتر آدمها جایی توی این هزارتوی ذهن گیر می افتند. 

از سد کمال گرایی عبور میکنم. 


میرسم به سد منفی بافی آینده. 

مثلا ذهنم میگه این نوشته ها به درد آینده نمیخوره! فقط یک بلاگ نویسی روزانه هست. قسمت دیگری از ذهن میگه نه اینها نوشته هایی هست که بی زمانه و میتونه به خیلی ها از جمله خودم کمک کنه! ذهنم میگه تا حالا حدود هزار نوشته نوشتنی و هیچ اتفاق عجیبی نیافتاده! منم میگم همین خودش اتفاق عجیبی است که هزار نوشته نوشته ام. دنبال نتیجه ی خاصی هم نیستم. 

خود همین تعریف کارما-یوگا هست. 

یعنی کار بدون انتظار از نتیجه ای خاص.


خلاصه ذهن کمال گرا شروع میکنه میگه باید به موضوعات دیگری بپردازی. مثلا سلامت بدن یا پول و اقتصاد یا خود مراقبه و اینها. 

من هم میگم باشه همین مکالمات ذهنم رو مینویسم. اسمش رو هم میگذارم مراقبه ی ذهن.


این خودش یک بازی جذاب هست! 

و شاید دیگران هم با من بازی کنند. یعنی بخوانند! 


خلاصه شاید هیچ کس نتونه قطار ذهنی من رو دنبال کنه اما اشکال نداره. این یک بازی شخصی هست. 


تا حالا موضوعات این نوشته شد ذهن و مراقبه و نوشتن. 


موضوع دیگر اسهال ذهنی هست. اسهال ذهنی یعنی ذهن بدون کنترل شروع به تولید فکر میکنه. بدون این که ما کنترل کامل داشته باشیم خودش به صورت اسهال وار فکر تولید میکنه. 

برای درمان این اسهال ذهنی که تقریبا پندمیک هم هست اولین قدم نخوردن یا کنترل ورودی های ذهن هست. 

همونطور که برای پاکسازی بدن و درمان اسهال باید مدتی چیزی نخوریم تا بدن خودش رو تصفیه کنه،‌ برای درمان اسهال ذهنی هم باید مدتی ورودی های ذهن رو قطع کنیم. یعنی چیزی نخوانیم. چیزی نبینیم. توی اینترنت و اینستا و یوتیوب و تلوزیون نریم. به توصیه سادگورو حتی پرده ها رو باز نکنیم. بهتره که چشم ها رو ببندیم. 

بعد از مدتی که این کار رو میکنیم اسهال شروع به خوب شدن میکنه. ذهنمون بهتر کار میکنه. افکار تقریبا مرتب میشوند. به ساحت لحظه نزدیک میشیم و میتونیم ذهن خودمون رو ببینیم. 

مثلا همین الان که من داشتم این سطرها رو مینوشتم ذهن من رفت به یاد یک آدمی که مدتی است بهش فکر میکنم. 

ذهن من بدون کنترل من و بدون برنامه وسط نوشتن رفت یک جای دیگه. 

پس با عرض معذرت من هنوز اسهال ذهنی ام خوب نشده. البته آگاه شدن به هر ذهنی همون لحظه ی خلاص شدن ازش هم هست. 

در مورد اون آدم و کارماهای مشترکم شاید بعدا بنویسم.


موضوع دیگر کارمای عجله هست که بعدا مینوسم. 

فعلا باید عجله کنم چون بیست دقیقه ی دیگر باید با یک گروه، مراقبه ی جمعی داشته باشیم. 

پس من با عجله همین رو بدون شییر کردن با کسی فعلا روی اینترنت پست میکنم.


***


عصر همان روز شد. امروز انرژی خیلی بالایی داشتم کمی روزه گرفتم و چند کار انجام دادم ولی انرژی ام تمام نشد. شاید به خاطر انجام چند مراقبه باشد.

حالا دم غروب مقداری حس تنهایی دارم. 

سعی زیادی میکنم که در چنین مواقعی از پرهیز اجتناب کنم. پرهیز هم یعنی مثلا حواس خودم را پرت اینترنت کنم یا پرت آدمهای دیگر یا حتی پرت کار.

معمولا یک حس منجر به حس های دیگر میشود و این حس ها و فکرها به صورت قطاری همدیگر را میکشند. 

بهترین کار در چنین مواقعی مراقبه است. اما همیشه هم آسان نیست. در مواقعی که مورد هجوم یک حس قرار میگیرم مثل این است که از آدمی که در هجوم امواج سیل است، بخواهی که صاف سر جایش بایستد! خیلی سخت است. 

کمی هم سرماخوردگی و سردرد چاشنی حس های ناخوشایند دیگر میشود. 

یکی از کارهای خیلی موثر ولی نادرست در چنین مواقعی خوردن است. مثلا خوردن یک اسنک یا یک چیز شیرین مقداری کمک میکند که حس های ناخوشایند کمرنگ بشوند. اما در بلند مدت باعث اعتیاد و چاقی میشود. 


این حس ها ثابت نیستند و در هر لحظه عوض میشوند.

من هم برای این که یک درجه از مراقبه ی واقعی به خودم تخفیف بدهم نوشتن را انتخاب میکنم. 

حس منفی شک یکی از حس های بسیار وحشتناک است. 

شک به مسیر. شک به راهی که رفته ام. 

شک به گذشته. شک به آینده. 

این شک، شبیه حس ترس است. یعنی ترس از آینده. 

یعنی این فکر که، چون در گذشته مسیر را اشتباه رفته ای، آینده ای تاریک در انتظارت است. 

این حس نوعی سرزنش در خودش دارد. 


گاهی برای فرار از این حس ها به آدمها و دوستانم فکر میکنم. احتمال این که به کسی زنگ بزنم و حالم بهتر شود را بررسی میکنم. 

اما این کار را استفاده ی ابزاری از آدمها میدانم و معمولا از ان اجتناب میکنم. یعنی وقتی حالم خیلی خوب نیست سعی میکنم به کسی زنگ نزنم. اگر چه شاید حالم را عوض کند. 


امروز با تعدادی آدم مراقبه گر آشنا شدم. خیلی خوب بود. مراقبه هم خیلی چسبید. تجربه ی جالب و جدیدی بود. 





نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

دردِ خودپرستی

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

فیلم معنویِ Inside out

هم هویت شدگی باذهن

براچی میری اینستاگرام؟

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

نقشۀ گنج