تمرینِ آدم جدید

تمرینِ آدم جدید

***


دیشب با یک دوست جدید آشنا شدم. مدتی با هم گپ زدیم. از همه در گفتیم. چیزی که میخواهم اینجا بگویم برگرفته از تجربیات من هنگام دیدن آدم های جدید است. 


یکی از تمرین های خوب این است که هنگام برخورد با آدمهای جدید خودت را خوب ببینی! 

یعنی چه؟


سعی من همیشه در برخورد های اول این است که کمتر حرف بزنم و بیشتر شنونده باشم. 

اما این کار آسانی نیست! بخصوص در مواجه با آدمهای جدید!


چرا؟

وقتی با آدم جدیدی ارتباط می گیری موضوع هویت و شناختن و شناساندن به شدت بالا می آید. یعنی تو به صورت واضحی سعی میکنی دیگری را بشناسی و خودت را به دیگری بشناسانی!

خوب اینجا بهترین جا برای ایگو است! 

زمین بازی ایگو اینجاست!


این دفعه که با آدم جدیدی وارد گفتگو شدی این ها را در خودت مشاهده کن. 


چه چیزی از آن آدم دوست داری بدانی؟ این یعنی چه چیزی از یک آدم برای تو مهم است.

مثلا دوست داری بدانی زن است یا مرد! این که واضح است. دوست داری بدانی چند سالش است؟ دوست داری بدانی چقدر پول دارد؟ دوست داری بدانی چه شغلی دارد؟ دوست داری بدانی کجا به درد تو می خورد؟ و همین طور خوب خودت را بررسی کن! 

شاید دوست داری بدانی اهل کجاست. اصل و نسبش چیست. اهل شمال است یا جنوب. یا کرد است یا اصفهانی. 


تا اینجا چیزهای خوبی از خودت یاد می گیری. این را میفهمی که ذهن تو چطور آدمها را دسته بندی میکند. ذهن هویت ساز تو از چه معیارهایی استفاده میکند.


چیز دیگری که خیلی جالب تر و حتی سخت تر است مشاهده ی دقیق تر خودت است. 

نگاه کن ببین می توانی ساکت بنشینی و خودت را معرفی نکنی!

می توانی فقط حضور داشته باشی؟

معمولا کار بسیار سختی است! 

چون میدانی آدمها تو را قضاوت میکنند تو حتما باید هویتی را که دوست داری از خودت نشان بدهی را بگویی!

بعضی ها یواشکی از ثروتشان می گویند! مثلا از خانه و ماشینشان به طور ظریفی اسم می آورند. مثلا میگویند بچگی توی نیاروان که بازی می کردیم فلان شد یا مثلا با بنزمان داشتیم میرفتیم اسکی که فلان و بهمان.

بعضی ها یواشکی و ظریف زیباییهای جسمی شان را نشان میدهند. خانم ها با موهایشان بازی میکنند و به طور واضحی میگویند ببین چه بدن زیبایی دارم!

بعضی از طبقه اجتماعی شان صحبت میکنند. مثلا این که در بالاشهر بوده اند و فلان و بهمان! 

بعضی از شغل و کارهایی که کرده اند! 

کمپانی هایی که داشته اند.

سفرهایی که رفته اند.

بعضی از روابطی که داشته اند. 

مثلا از تعدد دوست دخترهایشان و غیره.

بعضی ها از تعدد بچه و نوه هایشان میگویند.

بعضی از ظلم هایی که بهشان شده تعریف میکنند.

بعضی فاز غم برمیدارند از چیزی شبیه نیچه یا مثلا صادق هدایت و غیره.

و بعضی هم از نوشته هایشان و تجربیان ویپاسانا و کارهای معنوی.

https://www.unwritable.net/search?q=چطور+بمیریم&m=1


هیچ فرقی ندارد که تو از بنز هایت بگویی یا از نوشته هایت!


داستان این است که تو داری برای خودت هویت سازی میکنی! و این خیلی نشانه ی خوبی است.

داستان این است که تو داری از گذشته می‌گویی. و این نشانه‌ی خوبی نیست! 


اگر بتوانی با دیدن هر آدم جدیدی ذهن را کنار بگذاری، شبیه بودا میشوی. 

قضاوت نمیکنی. نه خودت را و نه او را!

کار آسانی نیست!


باید تمرین کنم با دیدن هر آدم جدیدی قضاوت نکنم. فقط حضور باشم و بس! 

نه به صورت تابلو تا یک هویت جدید عجیب فضایی ساخته شود! 

بلکه به صورت کاملا آگاهانه!


یک تمرین خیلی جالب و آگاهانه! 

مدتی است معمولا با دیدن هر آدم جدیدی دنبال رگه های آگاهی و ایگو در خودم و دیگری میگردم.

مدتی است که آدم ها را به نانوشتنی ارجاع میدهم.


معمولا طاقت نمی آورم و بالاخره میگویم که می نویسم! آدرس آن را برایشان میگویم! www.unwritable.net 

در گروه های اینترنتی جدید هم معمولا لینک میگذارم! 

شاید شما هم از طریق یکی از همین لینک ها اینجا باشید!


دوستی از من پرسید! هنرت چیست؟ چه سوال خوبی بود! 

و من گفتم نوشتن! 

نوشتن البته هنر من نیست!

هنر را جایی تعریف کرده ام.

https://www.unwritable.net/search?q=هنر&m=1


دنیا یک هنرمند بیشتر ندارد!

آن یکی هم نانوشتنی است!

پس من هم چه بنویسم و چه ننویسم فرقی ندارد! 

آن نانوشتنی اگر هنری داده باشد نوشته میشود!

بدون حضور من!

هنر بدون حضور هنرمند خلق میشود!

جهان بدون حضور واضح خدا در هر لحظه خلق میشود!

و او بزرگترین هنرمند است. 


شاید بزرگترین هنر من سکوت باشد!

شاید کمی نوشتن از نانوشتنی!

و بس!



نظرات

Mina گفت…
تامام و بس!

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

صدای سخن عشق

جاعنوانی

میراثِ من!

معنیِ زندگی

خواستن و استغنا

برای تارا، همه‌ی آدم‌ها و خودم!

چسبیدن به دنیا

مهمترین کار ۳

مراقبهء نوشتن ۱۶ اردیبهشت

فرمولِ حالِ بد