شباهتِ مهاجرت به مرگ

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 شباهتِ مهاجرت به مرگ

***


زندگی مسیر یک طرفه ای است از تولد تا مرگ. 

مهاجرت و سفر هم اگر یک طرفه باشد دقیقا شبیه زندگی و مرگ است. 


در سفر های طولانی یک طرفه همیشه شما در مبدا میمیرید و در مقصد متولد میشوید. از مدتی پیش تصمیم گرفتم همیشه بلیط یک طرفه بگیرم. بلیط های یک طرفه شبیه سازی و تمرین خوبی برای زندگی و مرگ است. 


احتمالا یک ماه دیگر سفری یک طرفه در پیش داشته باشم. حالا این یک ماه فرصتی عالی است تا هر لحظه ی آن را با آگاهی و حضور زندگی کنم. 

همین تمرین خودش عالی ترین تمرین برای کل زندگی است. 

زندگی هم سفری است با بلیطی یک طرفه به سوی مرگ. نتیجه ی منطقی و درست این است که هر لحظه را با آگاهی کامل و حضور طی کنی. 


قبل از هر سفر کارهای جمع آوری کمی توشه و مرتب کردن کارهای عقب افتاده و انجام خداحافظی ها را انجام میدهیم. 

دقیقا همین تمرین برای زندگی و مرگ هم هست. 


قبل از پایان سفر زندگی کمی توشته که آگاهی و تجربه ی ماباشد جمع میکنیم. کارها و کارماهای عقب افتاده ی خودمان را تسویه میکنیم و بعد با تمام زندگی و آدمهای داخل زندگی خداحافظی میکنیم.


این میشود نمونه ای برای سفر آخرت. 

نمونه ای برای بزرگترین سفر. 

نمونه ای برای قطعی ترین برنامه ی زندگی. 

نمونه ای برای برگشتن به مبدا مختصات. 


در حالی که همه در جایی ساکن شده اند و هر کسی خودش را به کاری مشغول کرده تو توشه جمع میکنی و از تمام هیاهو ها خداحافظی میکنی و پرواز. 

چقدر زیبا شبیه سازی میکند.


خود این میشود پروژه ای تمرینی. خود این میشود همان سفری که تو را پخته میکند. همین سفری که تو را واقعا برای قطع وابستگی های تو آماده میکند. 


در اواخر قبل از سفر تو با تمام راحتی ها و تمام چیز های آشنا و تمام آدم های آشنا و جاهای آشنا و کارهای آشنا خداحافظی میکنی. 


مثل مردابی که دوباره میخواهد جاری بشود. 


و این تمرین را دوست دارم. 

چندین بار تا بحال این تمرین را انجام داده ام. 

درست مثل سفر مرگ که در آن نمیدانی مقصد ات چطوری است. اصلا نمیدانی مقصدی هست یا نه. درست مثل پریدن در تاریکی است. 

سفر های یک طرفه با کمترین برنامه ریزی نسبت به مقصد همین حس را دارد. این نوع سفر ها که مقصد تو معلوم نیست خیلی هیجان دارد. 

هیجانی از نوع زندگی. سرزندگی. 


من هم در چنین حالتی هستم. 

مدتی تمرین کردم و به خیلی از دوستانم گفتم که سفر خواهم کرد. 

در آخر میفهمی واقعا سفر تو و روفتن و بودن تو تاثیر زیادی در دنیا ندارد و این رهایی عظیمی به تو میدهد.


درست مثل سفر مرگ، بعضی ها نگران کارها و میراث تو میشوند. بعضی دنبال باقیمانده های وسایل و میراث تو هستند و مثلا از وسایل پرس و جو میکنند. بعضی ها که نگران آینده هستند ترس و نگرانی از آینده را به تو میدهند. بعضی ها هم شاید لحظه ای احساسات دلتنگی سراغشان بیاید ولی یک لحظه بعد به زندگی بدون تو عادت میکنند و میپذیرند. حتی دفعه ی بعد که تو را میبینند میگویند هنوز نرفتی!


همین ماجرا ها برای کل روابط درکل زندگی در جریان است. 

و من این تمرین را با لذت و هیجان انجام خواهم داد. 


برای آماده شدن برای سفر نهایی!






نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

اگر خواستید بگو بیام

جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری

دیوانه یا جویندۀ معنوی

عشق کجاست؟

تعهد به آگاهی

اول حال خودت را خوب کن!

اهل کدام قبیله‌ای؟

دوراهیِ زندگی

حرفهای خصوصی

از دیگری چه می‌خواهی؟