گورو کیست؟

زمان خواندن 4 دقیقه ***

گورو کیست؟

در درس‌های مدرسه های مذهبی تحت تاثیر فرهنگ شیعه خوانده بودیم که همه باید مرجع تقلید داشته باشند. حافظ گفته بود طی این مرحله بی همرهی خضر نکن. و مولانا سالها بدون شمس دور خود چرخید. 

حتی انقلاب ایران تحت تاثیر فرهنگ مرید و مرادی و افسون فردی بود که بسیاری او را مرجع تقلید خود می‌دانستند. و پیر و مراد خود میپنداشتندش. 

به خاطر تمام این تاریخ پر فراز و نشیب و انحرافاتی که در اثر مذهب پیش آمده و می‌آید دافعه‌ی شدیدی در مقلد شدن در من به وجود آمده است. 

شاید مهمترین خصیصه من از کودکی عدم تقلید از دیگران بود. کاری که گاها اجتناب ناپذیر می‌نماید. حداقل سعی داشتم خودم باشم و فقط از صدای درونم تبعیت کنم. در نهایت میدانستم که تنها وظیفه ‌ی من تبعیت از ندای درونم است و بس. نمیدانم چقدر موفق بودم. گاهی کله شق به نظر می‌آمدم. گاهی هزینه می‌دادم. اما وقتی دیگران به من می‌گفتند اوریجینال هستم ، شاید این تاییدی بر این خود محوری دوست داشتنی ام بود. 

اما خلأ داشتن یک الگو یا یک مراد یا یک گورو هم واقعیتی اجتناب‌ناپذیر است. در این دریای متلاطم زندگی اگر کسی نباشد که قلب تو را ببرد تو بی هدف می چرخی. وقتی یک الگو داری مثل قطب نما جهت ات را نشان می‌دهد. 

اما گورو یا مراد کیست؟

گوروهای قلابی دنیای سرمایه داری بیل گیتس و ایلان ماسک و جف بزوس هستند. شاخ های سوشال مدیا هستند. اما گوروی واقعی کیست؟

قطعا او یک شخص عادی نیست. کسی است که در جایی با روح تو اتصال دارد. او در زمانی خاص که تو را آماده ببیند ضربه را به تو میزند. او ضربه را به منطق تو میزند. به تمام هویت فکری ات میزند. آن کودک ۴-۵ ساله ی منطقی را هیچ وقت یادم نمی‌رود. کسی که از همان کودکی راه فرار از ناملایمات روزگار را پنهان شدن در پشت سپری از منطق دید. منطقی شد. حتی در برابر فحش ها و دشمنی ها سعی داشت منطقی جواب بدهد. زخمهای احساسی‌اش را با منطق درمان کند. اما این منطق متزلزل بوده و هست. همچون پای استدلالیان. با یک موسیقی با یک زن زیبا با هجوم یک حس با یک فیلم پایه های چوبی این منطق در هم می‌شکند. با یک بیت مولانا یا حافظ یا سعدی. با مدیتیشن گوئنکا یا شیده یا یک یوگای خوب. 

گوروهای واقعی حتی مرده‌شان هم کراماتی دارند. معجزاتی دارند. به نوعی زنده‌اند. در روح ما ها در رفت و آمدند. گوروها همه متصل به چشمه‌ی حیات اند. با یک نظر کارهایی می‌کنند. با یک تایید نظر حل هزاران معما می‌کنند. 

چند ماهی است با پیرمردی در حال لاس زدن هستم! البته این اصطلاح خود اوست! لاس زدنی که ناشی از احساس عدم امنیت من برای پریدن در وادی و عشق و فناست. به کفته‌ی خود او. 

داستان از اینجا شروع شد که ویدیو هایی از مدیتیشن های مانک های شرق آسیا را می‌دیدم که هوش مصنوعی گوگل سادگورو را به من پیشنهاد داد! اولین کار خواندن ویکی‌پدیا و دیدن انتقادهای مطرح شده علیه او بود! انتقادها اکثرا آبکی بودند!  ذهن انتقادی من هنوز هم ساکت نشده و مدام دنبال ایراداتی در این پیرمرد شوخ میگردد. به هر حال او فقط یک انسان است و باید مدام حواسم باشد که اگر منحرف شد من را با خود نبرد! اما این پیرمرد شوخ از بیشتر تست های ذهنی من موفق بیرون آمده. او در لفافه و شعر و داستان هایش مفاهیم عرفانی عمیقی را پنهان کرده. او زندگی خوبی داشته و دارد. او خوب زندگی می‌کند! او شاد است. او مهربان است. همین ها کافیست. او یک عارف زنده است. او تصمیم گرفته شادی خود را با تمام جهان به اشتراک بگذارد. او مسوولیت ماها را بر دوشش گذاشته. او یک یوگی است. او شوخ طبع است. او مستقل است. ناراحت نمی‌شود. او احتمالاً به درجاتی از دانش نایل شده. او روشهایی برای آموزش دارد. او هم مثل من کله شق بوده. او دیگران را به تقلید از خود فرا نمی‌خواند. او ما را به نگاه به درونمان فرا میخواند. 

شاید پریدم. شاید یک ماه دیگر با یک بلیط پرواز کردم به جنوب هند. جایی که آن پیرمرد شوخ هست. امروز ٧۵ دلار دادم برای نام نویسی اولیه. باید بپرم به درون چاهی که ته ندارد. دیگر آلوده شده ام. راه فراری نیست. عقل های منطقی! درست حدس زده اید. 

من عقلم را کنار گذاشته‌ام. 

...




نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین