گفتگو با خدا

زمان خواندن 2 دقیقه ***

 گفتگو با خدا

***

گاهی قرار خودم با خودم یادم می‌رود. اینجا قرار بود دجله‌ی نیکی ها باشد! 

یعنی وقتی چیزی را در دجله میاندازی نباید دنبالش بروی. نباید نگران باشی که آیا به دست کسی می‌رسد یا نه. نیکی را بسپار به دجله. 

تو نیکی میکن و در دجله انداز. 

از زبان سعدی هم بشنویم که

«

الا ای نیکرای نیک‌تدبیر

جوانمرد و جوان‌طبع و جهانگیر

شنیدم قصه‌های دلفروزت

مبارک باد سال و ماه روزت

ندانستند قدر فضل و رایت

وگرنه سر نهادندی به پایت

تو نیکویی کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

که پیش از ما چو تو بسیار بودند

که نیک‌اندیش و بدکردار بودند

بدی کردند و نیکی با تن خویش

تو نیکوکار باش و بد میندیش

شنیدم هر چه در شیراز گویند

به هفت اقلیم عالم باز گویند

که سعدی هر چه گوید پند باشد

حریص پند دولتمند باشد

خدایت ناصر و دولت معین باد

دعای نیک‌خواهانت قرین باد

»


خلاصه من اینها را می‌نویسم و می‌اندازم. 

این‌ها مکالمات من با خودایم هست. خودم و خدایم. 

چه تفاوت دارد کسی نشنود یا هزاران نفر بشنوند! 

آنکه باید بشنود می‌شنود! 

همان سمیع علیم! 


امشب آخرین ماه نو است قبل از بهار. خیلی‌ها شب زنده‌داری می‌کنند. من هم اتوماتیک ساعت ٣:٣٠ صبح بیدارم و شاید انرژی‌های زمین راست باشد! 


می‌خواستم از روزه بنویسم! دیدم هر کس بخواهد بداند می‌داند! 

می‌خواستم از مولانا و حافظ و سعدی بنویسم! دیدم هر کس بخواهد بداند می‌داند! 

می‌خواستم از یوگا و نفْس بنویسم! دیدم هر کس بخواهد بداند می‌داند! 


می‌خواستم از خدا بنویسم! از خودم بنویسم! 

از گفتگوی خودم با خدا! و یا خودم! 

دیدم هر کس بخواهد بداند می‌داند! 

به قول حافظ تو برو خود را باش!

و از حافظ بشنویم!

«

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش


هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت


همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست


همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت


سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکده‌ها


مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت


ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل


تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت


نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس


پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت


حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی


یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت

»

و من چقدر خوشبختم که می‌توانم سعدی بخوانم و حافظ بنوشم و از مولانا یاد کنم. 

«

بلبل مست تا به کی ناله کنی ز ماه دی

ذکر جفا بس است هی شکر کن از وفا بگو

هیچ در این دو مرحله شکر تو نیست بی‌گله

نقش فنا بشو هله ز آینه صفا بگو

جزء بهل ز کل بگو خار بهل ز گل بگو

درگذر از صفات او ذات نگر خدا بگو

»


و اشکی و سکوتی و شمعی دیگر! 


نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

دردِ خودپرستی

روزۀ واجبِ ذهن!

رزومۀ واقعی من

فیلم معنویِ Inside out

هم هویت شدگی باذهن

براچی میری اینستاگرام؟

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

نقشۀ گنج