هنرِ نجنگیدن؛ هنرِ بودن!

زمان خواندن 1 دقیقه ***

 هنرِ نجنگیدن؛ هنرِ بودن!

***

صبح رفتم پیاده‌روی! طبیعت عجیب و شگفت انگیز بود! عکسهای آنجا را برای کسی فرستادم! عصبانی شد! 

برای دیگری آرزوی خوب کردم! عصبانی شد!

تعجب کردم! 

آرزوی خوب کردم!

احساس تنهایی کردم!

دوستی زنگ زد! دوستی درد آشنا! 

از هنر بودن گفت و هنر نجنگیدن!

بلافاصله سردردم خوب شد!

قول دادم این انرژی را به حرکت در بیاورم!

و این شد که شما این را می‌خوانید!


هنوز نمی‌دانم هنرِ بودن را خوب تمرین کرده باشم! 

اما یک چیز را خوب می‌دانم! 

هرچه بدهی می‌گیری! جهان خیلی عادلانه است و خیلی دست و دل باز! 

جهان خیلی سرشار است! 

فراتر از تصور محدود من!

پس اگر انرژی ای می‌گیرم نیازی نیست برای خودم نگه دارم! 

هنر نجنگیدن را تمرین می‌کنم! هنری که بودا داشت؛ عیسی داشت و حلاج! 

هنر نجنگیدن را ترویج می‌کنم برای خودمان! برای خودم! 

برای نجنگیدن با خودم! نجنگیدن با خشم! نجنگیدن با دیکتاتورها! 

هنر نجنگیدن با جهان! با زمین با زمان! 

نجنگیدن با زندگی؛ نجنگیدن با مرگ! 

و همانطور که اکهارت گفت؛ هنر نجنگیدن با لحظه!


با هم از هنرِ بودن گفتیم و بازی زندگی! 

خندیدیم! به این نمایشنامه! تحسین کردیم این کارگردان را! 

هنر نجنگیدن را اگر بلد بودیم دیگر دیکتاتوری ظهور نمی‌کرد! 

هنرِ بودن را اگر یاد بگیریم؛ شدن اتفاق می‌افتد! 

بودا را نمی‌توانی بکُشی، چرا؟

چون او هنر نجنگیدن را بلد است، هنر بودن را بلد است!

بودا هست!

نیازی به شدن ندارد!

نیازی به جنگیدن ندارد!

جنگیدنِ کلمات با سکوت! 







نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

اگر خواستید بگو بیام

جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری

عشق کجاست؟

تعهد به آگاهی

اهل کدام قبیله‌ای؟

دوراهیِ زندگی

حرفهای خصوصی

منِ خوب و دیگریِ بد

شیطان پرستی یا توحید

از دیگری چه می‌خواهی؟