قورباغه‌های آب پز شهری!

زمان خواندن 2 دقیقه ***

قورباغه‌های آب پز شهری!

***

می‌گویند اگر قورباغه را در آب بگذاری و کم کم آب را گرم کنی آنقدر می‌ماند تا آبپز می‌شود! بدون اینکه بفهمد یا فرار کند! 

حس من وقتی در شهر زندگی می‌کنم همینطور است! چرا؟

حس می‌کنم کل آدمهای دنیا تقریباً همینطور هستند. یعنی در حال گرم کردن زمین هستیم! در حال از بین بردن محیط زیست! در حال زندگی نادرست و تقریباً اکثرمان متوجه نیستیم! 

مثال از خودم می‌زنم. 

ببینید منطق و ظاهر چیزها تمام واقعیت نیستند. منطق ابزار کوچکی است برای زندگی. منطق همه‌چیز نیست. انسان مدرن در زندگی شهری سعی می‌کند با منطق همه‌چیز را درست کند. 

انسان مدرن به جوامع چندین هزار ساله‌ی بومیان حمله می‌کند. بومیان را عقب‌مانده و متعصب و بیسواد می‌نامد. بومیان را تارومار می‌کند. 

بعد دیوانه وار به تخریب زمین و جنگل و خاک می‌پردازد!

بعد جنگل‌های بتنی درست می‌کند!

صنعت و اقتصاد برپا می‌کند! 

خانه های بزرگ و ماشینهای براق درست می‌کند! 

غذاهای صنعتی مختلف را بسته بندی می‌کند!

همه‌چیز در ظاهر و در منطق درست به نظر می‌آید!

اما وقتی دقیق می‌شویم 

میبینیم در همین آرمانشهر منطقی که درست کردیم

اکثرا مریض هستیم

اکثرا افسرده هستیم

اکثرا رابطه‌ی درستی با خودمان و با طبیعت و با اطرافیان نداریم

خانواده هاو روابط به سادگی از هم میپاشند. 

بیمارستانها و خیابان ها پر از افراد مریض و تنهاست!

ثروت چند برابر شده اما شادی نه!


هدفم سیاه‌نمایی نیست! 

اما خود من وقتی تجربه‌ی یک زندگی ساده با تغذیه‌ای طبیعی و بودن در طبیعت را مقایسه می‌کنم با زندگی در شهر و سوار ماشین شدن و خرید غذاهای آماده‌ی شهری و جذب انرژی شهری تازه تفاوت را کمی متوجه می‌شوم. 

منطق؛ ما را از طبیعت جدا کرده! ما موجودی جدا نیستیم! ما یک قسمت کوچک از نظم بزرگ طبیعت هستیم. 

اگر خودمان را جدا کنیم و فکر کنیم با سوء استفاده از زمین و خاک و گیاهان و حیوانات می‌توانیم بهشتی برای خودمان بسازیم سخت در اشتباه محاسباتی خواهیم بود. 


حکایت من و بیشتر آدمهای مدرن و شهر نشین همین است! درحال آب پز شدن در قابلمه‌ای که خودمان برپا کردیم! 

امیدوارم زودتر تعداد کافی از ما متوجه شوند و بیرون بپرند! 

نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

آرزوت چیه الان؟

آزادیِ خریدنی

دیوانگیِ ذاتی

نعمتِ تنهایی

منفی بافی

اولین و آخرین روز

غلبه بر حس قربانی

خدایا شُکر

کار نکردن!

باده ای رنگین