شاید اینجا دجلهی نیکیهای من* باشد؛ چرا نوشتن؟ چون صُراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند؛ من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست؛
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی ...
ناگفتنی های ۱- آیا من بدن هستم؟ پول؟ آرامش! Am I my body? Money! What gives us peace?
زمان خواندن 2 دقیقه *** فرمولِ برنده شدن در زندگی *** درست از چهار پنج سالگی، وقتی که ذهن ما رشد میکند و توسط جامعه مقایسهها تقویت میشود، همه درصدد برنده شدن هستیم. دختر شش سالۀ من تارا هم دوست دارد همیشه برنده شود. مثلاً در قایم موشک وقتی پیدایش میکنم میزند زیر گریه. یا وقتی توپ بیلیارد را به سوراخ میاندازم یا هر بازی دیگر. این برای یک کودک شش ساله طبیعی و سالم است. اما برای آدمهای چهل ساله نه. من هم در این دوراهی که آیا باید از قصد ببازم یا بگذارم گاهی هم تارا با واقعیت باختن آشنا بشود، میمانم. بگذریم. بازیِ برنده شدن برای بعضیها تا بزرگسالی ادامه پیدا میکند. یک بازی بزرگ اقتصادی و توسعۀ قلمرو و قدرت راه می افتد و همه سعی در برنده شدن دارند. بعضی با دروغ پردازی پشت سر همکاران و بعضی با فرستادن ناو جنگی و خلاصه هر کسی سعی دارد برنده شود. زنها با پیدا کردن بهترین مرد و مردها با گرفتن زیباترین زن! حالا در چهل و چند سالگی میخواهم فرمول نهایی برنده شدن را به شما بگویم. عاشق شوید! عشق بورزید! بله! این فرمول نهایی برنده شدن است. اگر با کسی بودید، عشق بورزید اگر تنه
زمان خواندن 6 دقیقه *** یوگا چیست؟ *** [مطالب برای چاپ در نشریه ی همیاری ایرانیان ونکور از این صفحه منتقل گردید. به درخواست مدیران این نشریه مطالب از اینجا برداشته شد تا هنگام چاپ در مجله ی همیاری دست اول باشد. خلاصه باید بین شما و خوانندگان نشریه همیاری یکی را انتخاب میکردم. روح یوگا با انحصار و مالکیت و رقابت سازگار نیست. هر کسی که خواست لینک کل مطلب کامل «یوگا چیست» را مستقیماً برایش میفرستم. ] معنای لغوی یوگا چیست؟ یوگا در فارسی دو جور تلفظ میشود. یکی یووگا که در واقع دورههای چند هزارسالۀ آسترولوژی یا ستاره شناسی است و ما با آن کاری نداریم. دومی یُگا است که تلفظ درست است. یُگا اما با واو نوشته میشود که مصطلح شده ولی معنی برای ما مهم است و یوگا کلمهای سانسکریت است که به معنی یک میباشد. در فارسی هم یگانه یا یکان و یک را داریم که از همان ریشه هستند. پس یوگا در لغت یعنی یگانگی. یعنی درک یگانگی در جهان. یعنی یگانگی من با جهان. در عربی کلمۀ یک میشود واحد، که مصدرش میشود توحید. که باز هم یعنی یگانگی. آیا یوگا یک فلسفه یا ایدئولوژی است؟ خیر، یوگا فلسفه، دین یا اید
زمان خواندن 2 دقیقه *** قرص بخورم یا نه؟ *** مشاهدات من نشون میده تقریباً اکثر آدمها، نوعی از مواد یا قرص مصرف میکنند. منظورم از مواد، الکل و انواع دودها و مخدر هاست و منظورم از قرص، انواع قرصهای ضد افسردگی و آرام بخش است. من خودم تا به حال یکی دو بار بار قرصهایی از قبیل ssri یا قرصهای افزایش دهندۀ سطح سروتونین مصرف کردهام. هر دفعه فقط به مدت چند روز و بعد مابقی قوطی قرص رو کنار گذاشتم تا منقضی شده و دور انداختم. من با خیلی ها صحبت میکنم. بیماری همه گیر، همون بیماری اسهال ذهنی و یا بیش فعالی ذهنی و یا فکر کردن زیاد هست. ذهنی که مدام در حال ایجاد افکار مزاحم هست و از درون، آدمها رو شکنجه میده. یا باید مستقیما با قرص و دارو کمی از فعالیتش کم کرد یا یک رژیم سخت غذایی ورزشی معنوی دقیق رو پیش گرفت. یوگا و مراقبه قطعاً کار میکنه ولی باید مداوم و مستمر و همراه با محیط آرام و طبیعی و نظم دقیقی روی تغذیه و حذف اکثر غذاهای کارخانهای باشه. کار فیزیکی و بدنی هم واجبه. اما داشتن تغذیه ایدهآل و زندگی در محیط خارج شهر و فعالیت بدنی کافی و حذف اینترنت و غیره اصلا کار آسونی نی
زمان خواندن 7 دقیقه *** رزومۀ واقعی من، رسول شهراد بجستانی *** لینک های ارتباطی من اینجاست. https://linktr.ee/Rshahrad کلمۀ رزومه یا سی وی در فرهنگ ما وجود نداشته و پدیدهای جدید است. در دنیای جدید وقتی صحبت از رزومه میشود برای کار در سازمان هاست. در این نوشتار قصد دارم یک رزومه واقعی و نه تقلیدی و تقلبی برای خودم بنویسم. هدف رزومه این است که خواننده بداند من چه کارها و فانکشنهایی میتوانم برای سازمان داشته باشم. به نظرم انسان موجودی منحصربفرد و پیچیده است و تقلیل انسان به فانکشن کار درستی نیست. حتی خلاصه کردن یک انسان به یک دو صفحه رزومه، نوعی تقلیل دادن است. نفس این فرض که من همان کارهای قبلی را انجام خواهم داد محدود کننده و خلاف آزادی است. این که من مثلاً بیست سال یک کاری را انجام دادهام و قرار است بیست سال آینده هم همان ها را انجام دهم بسیار ناامید کننده است. اما به هر حال با توجه به تخصصی شدن کارها و تنوع استعدادها، میتوان جایگاهی برای رزومه داشت. * تجربه های کاری و تحصیلات در سال ۲۰۲۴ در کانادا در سه سال گذشته، من روی مسیر های معنوی و خودشناسی کار کردهام. خودش
زمان خواندن 2 دقیقه *** شکرگزاری اصیل با توجه *** شکرگزاری، معمولاً اشتباه فهمیده و درک شده. شکرگزاری عمومِ مردم، شکرگزاری مقایسهای است. این شکرگزاری متعلق به ذهن است. شکرگزاری واقعی، متعلق به لحظه است. متصل به لحظه است. مقایسه ای نیست. مربوط به درک حواس و توجه است. این تعالیم را مدیون اکهارت هستم. از این موضوع شکرگزارم و از اینکه میتوانم بنویسم هم شکرگزارم. از اینکه کسی آن را میخواند هم شکرگزارم. خوب با مثال برویم. شکرگزاری مقایسه ای مثل اینکه بگویی شکرگزارم که این چیز و آن چیز را دارم. شکرگزارم که من ثروتمندم. این نوع شکرگزاری در خودش مقایسه دارد. مثلاً شما برای شکرگزار بودن از اینکه ثروتمند هستید نیاز به فقرا دارید. اگر فقر از بین برود شکرگزاری شما هم از بین میرود. این شکرگزاری ها در مورد امور بیرونی و مادی است. گرچه از هیچی بهتر است ولی باز هم کامل و اصیل نیست. شکرگزاری در مورد داشتن بدنی سالم یا خانواده یا فرزند یا ثروت یا کشور یا چیزهایی شبیه این ناقص است. حال شکرگزاری اصیل را توضیح بدهیم. شکرگزاری اصیل یعنی توجه کردن. یعنی مثلاً به نفس هایت توجه کنی و قدردان
زمان خواندن 2 دقیقه *** معنویت وجود ندارد! *** معنویت در دنیای ذهن وجود ندارد. چیزی به این واضحی را هم باید انکار کرد. درست مثل مفهوم خدا! باید گفت خدا وجود ندارد. چون به محض سخن گفتن از خدا، تو اصل داستان را از دست میدهی. چون خدا نانوشتنی است. وقتی از او بنویسی دیگر خدا نیست. بلکه تبدیل به یک سری کلمه میشود. معنویت هم همینطور است. معنویت مفهومی نانوشتنی است. مفاهیمی مثل خدا یا معنویت، مفاهیمی نانوشتنی هستند. اینها مفاهیمی غیر قابل گفتن و نوشتن هستند. این مفاهیم، چیزهایی فردی هستند. به محض صحبت کردن یا نوشتن از آنها، از بین میروند. چون خدا یک مفهوم نیست. در دنیای مفاهیم پیدا نمیشود بلکه گم میشود. معنویت هم همینطور است. مفهومی نابود شونده است. به محض دادن تعریف از معنویت تبدیل به مفهومی میشود که نابود شونده است. این مفاهیم شبیه مرگ هستند. مرگ را نمیتوان فهمید. مرگ فقط با مرگ فهمیده میشود. خدا هم همینطور است. درک خدا همزمان با نابودی تو است. این همان مفهوم فناست. یعنی تو نباید باشی. در طول تاریخ هرکجا کسی خواسته معنویت را بگوید خراب شده. هر کسی خواسته ا
زمان خواندن 5 دقیقه *** شغل ایده آل برای من، برنامه نویسی *** میخواهم برنامه نویس بشوم. در دوران دبیرستان که پانچ کارت بود و بیسیک هم به برنامه نویسی علاقه داشتم. اما برنامه نویسی کامپیوتر خیلی جذاب نیست. برنامه نویسی کد های کامپیوتری اگر چه مقداری جذاب است و نیازمند مقداری خلاقیت، اما برنامه نویسی ذهن بسیار جذاب تر است. برنامه نویسی برای کامپیوتر ها باعث میشود کارهای تکراری را به کامپیوتر بسپاریم. اما یک کامپیوتر خیلی جالب تر و در دسترس تر و پیچیده تر و جذاب تر هم هست. کامپیوتر ذهن انسان. سوخت این کامپیوتر از متابولیسم بدن است و خود آن، تقریبا نامرئی است. آنقدر دقیق و بهینه کار میکند که از تولد تا مرگ همراه ما میماند. این کامپیوتر شاید بزرگترین شاهکار فرآیند چند میلیارد سالۀ فرگشت باشد. برای من همواره، دیدن طراحی های طبیعت مایۀ شگفتی و لذت است. دیدن راه رفتن یک خرچنگ یا نحوۀ هندسۀ برگها و شاخه های درختان مختلف یا طراحیِ عالی و بی نقص یک مگس برای مانورهای پروازی تند و سریع و یا پاهای بلند یک عنکبوت یا حتی یک زن! طراحی های طبیعت آنقدر شگفت انگیز و مسحور کننده است که می
زمان خواندن 3 دقیقه *** نمایشنامۀ جهانی *** موسیقی دراماتیک در حال پخش است صحنه از میان ابرهای سحابی ها و کهکشان ها عبور میکند از دور میزگردی را تصور کنید به وسعت کهکشان کم کم به آن میز گرد که شبیه دیسکی بزرگ است نزدیک میشویم اطراف این میز شخصیت هایی در حال گفتگو هستند حرفهای محوی شنیده میشود هنوز معانی به صورت کلمات در نیامدهاند یکی از آن شخصیت ها نمایندۀ ذهن است. ذهن میتواند ذهن یک انسان باشد یا ذهن جمعی بشر اسمش را بگذاریم مثلاً جناب منطق پور او در قالب کسی که مثل کودکی که تازه بیدار شده چشم باز میکند و چنین شروع میکند یعنی قرار است بمیرم؟ یعنی من مدتی هستم و بعد تمام؟ یعنی زندگی یعنی رقابتی تا مرگ؟ یعنی فقط رنج میکشم تا موفق بشوم و در مسابقه برنده بشوم و بعد آخر خط، همه مان میمیریم؟ پس برنده و بازنده ای در کار نیست. من همین الان خودم را میکُشم. خودکشی تنها راه حل منطقی برای ذهن است. منطق نهایتاً به خودکشی می انجامد. روایت منطقی ذهن در نهایت به خودکشی منتهی میشود. نتیجۀ منطقی این است که به محض اینکه فهمیدی خواهی مرد خودت را بکشی. چون خط پایان مرگ است. پس زودتر ب
زمان خواندن 2 دقیقه *** شامل شوندگی *** جایی هست که اسمش را گذاشته ام شامل شوندگی. به انگلیسی میشود Inclusiveness. شامل شوندگی مقام خداوند است. شامل شوندگی بالاترین حد بودن است. شامل شوندگی تا بینهایت میرود. شامل شوندگی، هدف و غایت و مقصود ماست. بزرگ شدن، مساوی است با شامل شوندگی. کودکی که عروسک خودش را بقل میکند میخواهد او را شامل شود. جوانی که هم آغوشی میکند میخواهد همسرش را شامل شود. تاجری که مالک اشیاء میشود میخواهد اشیاء را شامل شود. و یک یوگی در نهایت عشق، به شامل شوندگی میرسد. بودا شامل شد. عیسی شامل شد. مولانا تمام هفتاد و دو ملت را شامل شد. حافظ تمام ظرافت های عشق را شامل شد. تنها راه بزرگ شدن، شامل شدن است. برای شامل شدن باید بزرگ بشوی. برای بزرگ شدن باید مرزهای خودت را گسترش بدهی. مرزهایت را باید کمرنگ کنی. به عبارتی، باید نفس خودت را کمرنگ کنی. به عبارتی، باید نفس خودت را بکشی. به عبارتی، باید نی بشوی. اول از ترجیحات شروع کن. دورشان بیانداز. بعد از چیزهایی که دوستشان نداری. بپذیرشان. بعد از آدمها شروع کن. با کسی مخالفت نکن. مثل عیسی
دیوانه یا جویندۀ معنوی *** اول عنوان این نوشتار این بود. «شباهت مسیر معنوی با بیماری های روانی» بعد دیدم توصیف یک دیوانه یا جویندۀ معنوی آسان تر است. این شد که عنوان این شد. به طور خلاصه جواب این است. هر دو دیوانه اند اما دیوانهای که بداند دیوانه است دیگر دیوانه نیست. ببینید دو جور دیوانه داریم. یکی دیوانه ای که نمیداند دیوانه است، او دیوانه ای معمولی است اما جویندۀ معنوی دیوانه ای است نه تنها که میداند دیوانه است بلکه مثل مولانا دیگران را هم تشویق میکند که «دیوانه شو! دیوانه شو!» در همین چند سال پیش، اینقدر روانشناسی باب نشده بود و کل بیماریهای روانی در یک کلمه خلاصه میشد؛ دیوانه. دیوانه یا مجنون لقبی بود که به تمام بیماران روانی نسبت میداند. جایی هم بود به نام دیوانه خانه! یا همان بیمارستان روانی! دیوانه های خطرناک را هم با زنجیر میبستند تا آسیبی نرسانند و آنها میشدند دیوانۀ زنجیری. حالا با گسترش ذهنِ طبقهبندی کننده در روانشناسی ده ها و صدها برچسب و نام برای همان دیوانگی گذاشته اند. مثلاً اسکیزوفرن یا دو قطبی یا ای دی اچ دی یا اسبرگر یا افسرده یا فلان و بهمان. اینجا
نظرات